متن درباره آزادی از زندان؛ جملات دربار آزاد شدن و آزادی از حبس

منبع: روزانه

1

1402/9/28

14:52


ما امروز در مجله اینترنتی روزانه جملات و متن‌هایی درباره آزادی از زندان را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم. امیدواریم که هیچ یک از عزیزان شما دچار بند و زندان …

ما امروز در مجله اینترنتی روزانه جملات و متن‌هایی درباره آزادی از زندان را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم. امیدواریم که هیچ یک از عزیزان شما دچار بند و زندان نشوند و اگر عزیزی دارید که تازه از زندان آزاد شده، می‌توانید متن‌های زیر را برای ایشان ارسال کنید.

متن درباره آزادی از زندان؛ جملات دربار آزاد شدن و آزادی از حبس

متن آزادی از زندان

بیمارم دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آن چه از غم هجران تو در جان من است…

شدم در گریه، زندان با دلی خیس

چنان چشم انتظاران، با دلی خیس

دو بیتی چتر خود را وا کند کاش

که ماندم زیر باران با دلی خیس!!

آزاد نخواهی شد

تقلا نکن

ماهی درون تنگ

دریا فقط

زندان بزرگتری است

با تو بر مرغان دریایی امیرم

بی تو در زندان تنهایی اسیرم

با تو در کاخ وفا ارباب عشقم

بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم…

در این سلول انفرادی را بشکن

می خواهم که از خودم فرار کنم!

تو زندان بان خوبی نبودی

برای اسیری که!

تمام نقشه های فرارش

به آغوش تو ختم می شد…

مطلب مشابه: شعر آزادی + اشعار زیبا با موضوع آزادی از شاعران قدیمی و معاصر

متن آزادی از زندان

سلول انفرادی می خواهم از جنس اغوشت

دیواره هایش چنان نزدیک که انفرادی بودنش حس شود,

زندان بان خوبی باش

قفل کردی کلیدت را قورت

بده!!

ترسی از تشنگی و گرسنگی نیست

چشم ها ولب هایت را دارم…

مرا صدبار از خود برانی دوستت دارم به زندان خیانت هم گشانی دوستت

دارم چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفا کردن مرا لایق بدانی یاندانی دوستت دارم

هر ان کس عاشق است ، از جان نترسد

یقین از بند و از زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

خسته ام از این زندان که نامش زندگیست

پس قشنگی های دنیا مال کیست؟

باختیم در عشق,اما باختن تقدیرنیست

ساختیم بادرد تنهایی,مگرتقدیرچیست؟…

دلم گیر ودلم گیر ودلم گیر

در این زندان آزادی به زنجیر

چه سازی می زنه این عشق هردم

شدم از هرچه موسیقی ست من سیر …

زندان یعنی…

لحظه های باهم بودن را…

در پشت قاب های شیشه ای…

به زنجیر درآوریم…

و تصویر های مبحوس شده در آن را…

سهم خود از زندگی بدانیم.

آزادی یعنی…

لبخند خدا در دست های عاشق من و تو…

همان رستاخیز واژه ها…

برای گفتن یک جمله…

دوستت دارم. …

مطلب مشابه: متن و جملات آزادی + عکس نوشته های زیبا با موضوع آزادی

متن آزادی از زندان

به زندان غمت روانه شدم

چو خم ابرویت کمانه شدم

اینجا لحظه های بس شگفت میبینم

در میان گلها گل غم میچینم

همه روزو شب فکر توام درسر

زندان آزادیست بیا بنگر

همه جرمم عشق توام در دل

خوش ملاقاتیست بیا دربر دل

همه حکمم انتظار است انتظار

اعدام شوم با تار موی دلدار …

آزادی عبارت از این است که شخص مجبور نباشد برخلاف مقررات قانون کاری انجام دهد..!

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد، روز آزادیست از شب های زندان سخت تر

عالم همه هرچند که زندان من و توست، از این همه آزادم و زندانی خویشم

نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی، مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را

باید که بر دیوار زندان سر بکوبم، آه مرا گر بشنوَد در می گشاید

انتظار یعنی نگاه زندانی به دستگیره در شاید که بچرخد و در باز شود

خواستن درِ آزادی زندان نگشایید به رویم ، که هنوز… من که برگشته از آیین شمایم ، پشیمان نیستم

آزادی؟ زندان؟ فرشته نجات برکه است، قلاب کوچک زندانبان…

زندان یعنی لحظه های با هم بودن را در پشت قاب های شیشه ای به زنجیر در بیاوریم و تصویر های محبوس شده در آن را سهم خود از زندگی بدانیم و آزادی یعنی لبخند خدا در دست های عاشق من و تو، همان رستاخیز واژه ها برای گفتن یک جمله دوستت دارم.

مطلب مشابه: اشعار فرخی یزدی (زیباترین اشعار در مورد آزادی، زندگی و عشق)

متن آزادی از زندان

در کدامین بند و زندانی، تو میدانی اسیر؟ با رهایی می توان از دام و بند خود گسست. همچو لاله دم به دم اسرار هستی را گشود، زینهمه اندوه و بیم و رنج و غم آزاد بود…

آه از این زندان که رهایی را به رویا پیوند می زند. آه از این زندان بان که مجالی نمی دهد. آه از این حجره درد که در آن می سوزم، آه ای آزادی …

دلم از دست آزادی گرفته برایم یک بغل زندان بیاور، مرا از این هیاهو ها بگیر و برایم جرعه ای ایمان بیاور

غبار صد قفس افتاده است بر بال پروازم، نمانده جز صدای ناله ای از بانگ آوازم، بیا صیاد جان و دل که طاقت نیست در جانم در این زندان خاموشی به جز غم نیست دمسازم…

هیچ چیزی شما را زندانی نمی کند، مگر افکارتان؛ هیچ چیزی شما را محدود نمی کند، مگر ترس تان؛ و هیچ چیزی شما را کنترل نمی کند، مگر عقایدتان!

آزادی از جمله تجملاتی است كه هر كسی توان كسب آن را ندارد

آزادی از زندان برای بسیاری از مردم سرمایه دكان است و برای یك تن از هزاران، سرمایه جان

آزادی از زندان یعنی گشت و گذار در دنیای هستی با آنچه كه خداوند متعال امر فرموده

باید آزادی را موقتاً از دست داد تا بتوان برای همیشه آن را حفظ نمود

برای آزادی لازم نیست زمین و آسمان را بخرید، تنها خودتان را نفروشید.

دمی با دوست در خلوت به از صد سال عشرت، مــن آزادی نمی خواهــم که با یوسف به زندانم

آن کس که مالک نفس خويش نيست از زندان آزاد نخواهد بود

مطلب مشابه: متن در مورد زندان و قفس + جملات زیبا برای آزادی از بند و زندان

متن آزادی از زندان

آزادی از زندان و متن های مربوطه

ای آزادی، من از هستم بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم

کارگری شغل شرافتمندان ه ای است

انسان نان بازوهایش را میخورد

هرچند خیلی وقت ها!

گرسنه مانده ام

دروغ و ناسزا شنیده ام

بیکار بوده ام

اما هرگز حاضر نیستم!

در ساختمانی کار کنم که قرار است

روزی بر سر در آن بنویسند:

زندان مرکزی…

به کسی که از زندان آزاد می شود تبریک نگویید! دستانش را در دستانتان لمس کنید و به او بفهمانید زندگی از همین لحظه آغاز شده است. آزاد شدن از زندان گاهی به اندازه زندانی شدن ترسناک است…

دوستی های داخل زندان معمولا دوستی های طولانی مدتی هستند. حتی وقتی زندانی ها آزاد می شوند باز هم دوستان داخل زندان را فراموش نمی کنند. روز های زندان روزهای سختی است و رفیق واقعی، رفیق روز های سخت است.

زندگی در زندان یعنی زندگی بدون آینه! زندگی بدون آینه یعنی زندگی در شرایطی که کسی خودتان را نمی بینید! زندگی بدون دیدن خودتان زندگی نیست!

رفتن به زندان مانند مردن با چشمان باز است!

ساختن زندان برای مبارزه با جرم ها مانند ساختن قبرستان برای مبارزه با بیماری ها است

در کدامین بند و زندانی،

تو میدانی اسیر؟

با رهایی می توان از دام و بند خود گسست.

همچو لاله دم به دم اسرار هستی را گشود،

زینهمه اندوه و بیم و رنج و غم آزاد بود…

نمی دانی

چه رنجی می کشم

در کنج تنهایی،

مگر روزی بخوانی

خط به خط دیوار زندان را

باید که بر دیوار زندان

سر بکوبم،

آه مرا گر بشنوَد

در می گشاید

متن آزادی از زندان

هیچ چیزی شما را زندانی نمی کند،

مگر افکارتان؛

هیچ چیزی شما را محدود نمی کند،

مگر ترس تان؛

و هیچ چیزی شما را کنترل نمی کند،

مگر عقایدتان!

من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم

شاید اما در این غروب کسالت بار

هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان خوشحالم نمی کند

و مردی که اعتراف کند

گاهی به جای آزادی به من می اندیشد

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

خواستن درِ آزادی زندان

نگشایید به رویم ،

که هنوز…

من که برگشته از آیین شمایم ،

پشیمان نیستم

دلم از دست آزادی گرفته

برایم یک بغل زندان بیاور،

مرا از این هیاهو ها بگیر

و برایم جرعه ای ایمان بیاور

پس ِ پشت ِ مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده گل سرخی

پرتاب می کند؟

ورنه این ستاره بازی

حاشا چیزی بدهکار

آفتاب نیست

غبار صد قفس

افتاده است بر بال پروازم،

نمانده جز صدای ناله ای

از بانگ آوازم،

بیا صیاد جان و دل

که طاقت نیست در جانم

در این زندان خاموشی

به جز غم نیست دمسازم…

متن آزادی از زندان

شده عمریست محراب دلت زندانم

منتظردرطلب دیدن زندان بانم

قفل زندان تو باز است ولی میمانم

تشنه ام،تشنه تو،درطلب بارانم!

سفره ام پرشده باجرعه ای ازعشق به تو

شادمانم که دراین بزم شدی مهمانم

انتظارت بس که شیرینست فرهادشدم

تانفس هست دراین کنج دلت میمانم …

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است!

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است…

شعر درباره زندان

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد

روز آزادیست از شبهای زندان سختتر

وقتی به زندان کسی خو کرده باشی

بال و پرت، روز رهایی درد دارد

عالم همه هرچند که زندان من و توست

از این همه آزادم و زندانی خویشم

تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده

یوسف از چاه به زندان مدام افتاده

همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم

آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی

مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را

جهان زندان دلبازی است، دلتنگی به من می‌گفت

که ماهی‌ها نمی‌خواهند حتی تنگ دریا را

شعر درباره زندان

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است

عزیز مصر نگاهت بجرم سر پیچی

چه سالهای سیاهی اسیر زندان است

اگر بی‌تو بر افلاکم

چو ابر تیره غمناکم

وگر بی‌تو به گلزارم

به زندانم به جان تو

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان

کوه

با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانیِ ستم‌گری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

در این سلولِ انفرادی را بشکن!

می‌خواهم از خودم فرار کنم

تو زندان‌بانِ خوبی نبودی

برای اسیری که

تمامِ نقشه‌هایِ فرارش

به آغوشِ تو ختم می‌شد!

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه کز غم هجران تو بر جان من است

هرگز حاضر نیستم

به خاطر آزادی کشته یا زندانی شوم!

آزادی همیشه ویرانگر بوده است

محدودیت، چهره برخی چیزها را بزرگ می کند

هیچ کس نمی فهمد

من خیلی وقت ها محتاج آزادی بوده ام

کوچک

به اندازه دوست داشتن تو!

شعر درباره زندان

من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید

اما در این غروب کسالت بار

هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی کند

و مردی که اعتراف کند

گاهی

به جای آزادی

به من می اندیشد

چه زیباست اندیشیدن به تو

در میان اخبار مرگ و پیروزی

در زندان

زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم

چه زیباست اندیشیدن به تو

به دستانت روی پارچه آبی

به موهایت نرم و ابریشم گون

چون خاک دلداده‌ام استانبول

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو