متن درباره سکوت مقابل ظالم؛ سخنان، جملات و اشعار درباره ظلم

متن درباره سکوت مقابل ظالم؛ سخنان، جملات و اشعار درباره ظلم


منبع: روزانه

1

1402/11/24

16:27


ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم شعر و متن درباره سکوت مقابل ظالم را برای شما عزیزان قرار دهیم. پس مادامی که به چنین متن، جملات …

ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم شعر و متن درباره سکوت مقابل ظالم را برای شما عزیزان قرار دهیم. پس مادامی که به چنین متن، جملات و اشعاری علاقه دارید، در ادامه همراه سایت خودتان یعنی روزانه باشید.

متن درباره سکوت مقابل ظالم؛ سخنان، جملات و اشعار درباره ظلم

متن درباره سکوت مقابل ظالم و ظلم

آن‌گاه که غرور کسی را له می‌کنی، آن‌گاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران

می‌کنی، آن‌گاه که شمع امید کسی را خاموش می‌کنی، آن‌گاه که بنده‌ای

را نادیده می‌انگاری، آن‌گاه که حتی گوشت را می‌بندی تا صدای خرد

شدن غرورش را نشنوی، آن‌گاه که خدا را می‌بینی و بنده خدا را نادیده

میگیری، می‌خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می‌کنی تا

برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

بسوی کدام قبله نماز می‌گزاری که دیگران نگزارده‌اند؟

طریقت بجز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست

اگر خاموش باشی

تا دیگران به سخنت آرند

بهتر که سخن گویی

تا دیگران خاموشت کنند.

سقراط

ور نباشد اهل این ذکر و قنوت

پس جواب الاحمق ای سلطان سکوت

ز آسمان حق سکوت آید جواب

چون بود جانا دعا نامستجاب

مولانا

گفت او را نیست الا درد لوت

پس جواب احمق اولیتر سکوت

مولانا

گاهی باید سکوت کرد

خدا خود پاسخ خواهد داد

متن درباره سکوت مقابل ظالم و ظلم

سکوت همیشه به معنای رضایت نیست

گاهی یعنی خسته ام

از این که مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند

توضیح دهم

زانک گفتن از برای باوریست

جان شرک از باوری حق بریست

جان قسمت گشته بر حشو فلک

در میان شصت سودا مشترک

پس خموشی به دهد او را ثبوت

پس جواب احمقان آمد سکوت

این همی‌دانم ولی مستی تن

می‌گشاید بی‌مراد من دهن

آنچنان که از عطسه و از خامیاز

این دهان گردد بناخواه تو باز

مولانا

اینکه حرفی نباشد

هست

خیلی هم هست

اما دلشکسته ها می دانند

غم به استخوان که برسد

میشود سکوت

 هر كه به زیردستان نبخشاید به جور زبردستان گرفتار آید.((سعدی)) 

 باران هم روی ستمگر می بارد و هم ستمدیده، ولی بیشتر روی ستمدیده می بارد؛ زیرا ستمگر چتر ستمدیده را ربوده است.((كرستوفر بن)) 

 حسود را آزار مده كه خود در آتشی بی پایان می سوزد. هر چیزی كه مطابق میل و آرزوی ماست، حقیقت محض به نظرمان می رسد و تمام آن چیزها كه بر خلاف میل مان است، خشمناكمان می كند.((آندره موروا)) 

چون مردم كمتر متوجه سعادت هستند، بدبختی ها بیشتر نمایان است. [ آنها ] ستم و ستمگری را عادی فرض می كنند و سعادت و عدالت را جزء اتفاقات می پندارند.((موریس مترلینگ)) 

بزرگترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمی توانند از چیزی سر در بیاورند. برای بچه ها هم خسته كننده است كه همین جور مدام هر چیزی را به آنها توضیح بدهند.

مطلب مشابه: شعر در مورد ظلم + مجموعه اشعار کوتاه و بلند از شاعران معروف در مورد ظلم ظالم

متن درباره سکوت مقابل ظالم و ظلم

متون مذهبی درباره سکوت مقابل ظالم

امام رضا(ع) فرموده‌اند: «هر کس از کاری راضی باشد مثل کسی است که آن‌را انجام داده، و اگر کسی در مشرق کشته شود و دیگری در مغرب از این قتل راضی باشد، نزد خدا با قاتل شریک خواهد بود»

 امام علی(ع) فرمودند: «کسی که ظلم می‌کند، و کسی که با او همکاری دارد و کسی که بدان رضایت دارد، «هرسه» شریک‌اند»

حضرت صادق(ع) فرمودند این اتهام وارده به بنی اسرائیل به دلیل آن بود که نسل‌های بعدی نیز حاضر نشدند قتل انبیاء را محکوم نموده و از آن اعلام برائت کنند

خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد، مگر [از] کسی که بر او ستم رفته باشد

که هر کس نزد او مؤمنی خوار شود ولی او را یاری نکند، در حالی که قادر بر نصرت وی باشد، خداوند عزوجل، روز قیامت نزد تمام خلایق او را خوار خواهد ساخت

کسی که قدرت بر نجات مظلوم دارد، بر او لازم است به هر طریق ممکن ظلم را از او دفع کند و قصد او در دفاع، کشتن ظالم نیست بلکه مقصود، دفع ظالم است و در این صورت که دفاع می کند، خون ظالم هدر است و فرقی نمی کند که دفاع از خویش باشد یا از دیگری

مَن أعانَ ظالِما علی ظُلمِهِ جاءَ یَومَ القِیامَةِ و علی جَبهَتِهِ مَکتوبٌ : آیِسٌ مِن رَحمَةِ اللّه ِ .

 هر که ستمگری را در ستمش یاری رساند ، روز قیامت در حالی آید که بر پیشانیش نوشته شده است : نومید از رحمت خدا . (کنز العمّال : ۱۴۹۵۰ )

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله : خداوند عزّ و جلّ به داوود علیه السلام وحی فرمود که :

 یا داوودَ ، إنّه لَیسَ مِن عَبدٍ یُعِینُ مَظلوما أو یَمشِی مَعهُ فی مَظلِمَتِهِ إلاّ اُثَبِّتُ قَدَمَیهِ یَومَ تَزِلُّ الأقدامُ .

 ای داوود! هیچ بنده ای نیست که ستمدیده ای را یاری رساند یا در ستمی که بر او رفته با او همدردی کند ، مگر این که گامهای او را در آن روزی که گامها می لغزد ، استوار نگه می دارم

اشعاری درباره ظالم و ستم کردن

اشعاری درباره ظالم و ستم کردن

ظالم بِمُرد و قاعده زشت از او بماند

عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

«سعدی»

ظالم هم از نهاد خود آزار می‌کشد

بر فرق ارّه، ارّهٔ تشدید بوده است

«غالب دهلوی»

ظالم به ظلم خویش گرفتار می‌شود

از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

«صائب تبریزی»

مطلب مشابه: متن در مورد جسارت با جملات و سخنانی شجاعت داشتن و جسور بودن

ظالم که کباب از دل درویش خورد

چون در نگرد ز پهلوی خویش خورد

دنیا عسل است هر که زو بیش خورد

خون افزاید تب آورد نیش خورد

«محی الدین یحیی»

ظلم جهل است و جهل تاریک است

راه این فرقه سخت باریک است

«محمدتقی بهار»

ظالمان را دستگاه آرد پی‌ کسب فساد

مشق خونریزی کند تا نیشتر می‌دارد آب

«بیدل دهلوی»

ظلم ماری است هر که پروردش

اژدهایی شد و فرو بردش

«مکتبی»

همان شاه بیدادگر در جهان

نکوهیده باشد به نزد مهان

به گیتی بماند از او نام بد

همان پیش یزدان سرانجام بد

اشعاری درباره ظالم و ستم کردن

شما داد جویید و پیمان کنید

زبان را به پیمان گروگان کنید

مکن ای برادر به بیداد رای

که بیداد را نیست با داد پای

به هرکار فرمان مکن جز به داد

که از داد باشد روان تو شاد

ز کژی گریزان شود راستی

پدید آید از هر سوی کاستی

به دشت اندرون گرگ آدم خورد

خردمند بگریزد از بی خرد

مکن شهریارا گنه تا توان

به ویژه کزو شرم دارد روان

بی آزاری و سودمندی گزین

که این است فرهنگ و آیین و دین

مکن بد که بینی به فرجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگیرد ترا دست جز نیکویی

گر از مرد دانا سخن بشنوی

هر آن‌کس که اندیشه‌ای بد کند

به فرجام بد با تن خود کند

وگر بد کنی جز بدی ندروی

شبی در جهان شادمان نغنوی

جهان را نباید سپردن به بد

که بر بدکنش بی گمان بد رسد

مطلب مشابه: جملات انگیزشی شجاعت (نقل قول های زیبا در مورد شجاع بودن با متن های مثبت)

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس

به دلش اندر آید زهر سو هراس

اگر داد دادن بود کار تو

بیفزاید ای شاه مقدار تو

چو خسرو به بیداد کارد درخت

بگردد از او پادشاهی و بخت

مگر نا نیاری به بیداد دست

نگردانی ایوان آباد پست

چنین گفت نوشیروان قباد

که چون شاه را سر بپیچد زداد

کند چرخ منشور او را سیاه

ستاره نخواند و را نیز شاه

ستم، نامه عزل شاهان بود

چو درد دل بیگناهان بود

خبرداری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم؟

نه آن شوکت و پادشایی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطابین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و او با مظالم برفت

خنک روز محشر تن دادگر

که در سایه عرش دارد مقر

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیکمردان حذر

که خشم خدایست بیدادگر

بزرگی از او دان و منت شناس

که زایل شود نعمت ناسپاس

اگر شکر کردی بر این ملک و مال

به مالی و ملکی رسی بی زوال

وگر جور در پادشایی کنی

پس از پادشاهی گدایی کنی

حرام است بر پادشه خواب خوش

چو باشد ضعیف از قوی بارکش

میازار عامی به یک خردله

که سلطان شبان است و عامی گله

چو پرخاش بینند و بیداد از او

شبان نیست، گرگ است، فریاد از او

بد انجام رفت و بد اندیشه کرد

که با زیردستان جفا، پیشه کرد

بسستی و سختی بر این بگذرد

بماند بر او سالها نام بد

نخواهی که نفرین کنند از پست

نکوباش تا بد نگوید کست بوستان – باب اول در عدل و تدبیر و رای

اشعاری درباره ظالم و ستم کردن

ای زبردست زیر دست آزار

گرم تاکی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهان داری

مردنت به که مردم آزاری

برو پاس درویش محتاج دار

که شه از رعیت بود پاسدار

رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت

درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

دل زیر دستان نباید شکست

مبادا که روزی شوی زیر دست

نکند جور پیشه سلطانی

که نیاید زگرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند

پای دویار ملک خویش بکند

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسرو عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیک مردان حذر

که خشم خدای است بیدادگر

مکن تا توانی دل خلق ریش

وگر می کنی می کنی بیخ خویش

مروت نباشد بدی با کسی

کزو نیکویی دیده باشی بسی

نخواهی که باشد دلت دردمند

دل دردمندان برآور زبند

ره نیک مردان آزاده گیر

چو ایستاده ای دست افتاده گیر

تو آنی که گیتی بجویی همی

چنان کن که بر داد پویی همی

تو گر دادگر باشی و پاک دین

زهرکس نیابی به جز آفرین

اگر دادگر باشی و سر فراز

نمانی و نامت بمانت دراز

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستم کاران کردند

انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که کی را کشتی تا کشته شدی زار

تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت

انکشت مکن رنجه به در کوفتن خویش

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

رودکی

هر کجا عدل روی بنموده ست

نعمت اندر جهان بیفزوده ست

هر کجا ظلم رخت افکنده ست

مملکت را ز بیخ برکنده ست

ظلم از هرکه هست نیک بدست

وآنکه او ظالم است نیک بدست

سنائی

اشعاری درباره ظالم و ستم کردن

سلطان که نه عادل است شیطان باشد

گرگ رمه و شغال بستان باشد

گر عدل کند سایه یزدان باشد

پشت خرد و پناه ایمان باشد

بابا افضل کاشانی

گر عدل کنی بر جهانت خوانند

ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند

ابوسعید ابوالخیر

ما را ز غم زمانه فریاد

تا خود دل کیست یک زمان شاد

جز جور و جفا ندیدم از چرخ

کو عدل و چه مردی؟ مجا داد؟

امیرحسینی هروی

روزى گُذشت پادشهى از گُذرگهى

فریاد شوق بَر سَر هر کوى و بام خاست‏

پرسید زان میانه یکى کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست‏

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدَر که مَتاعى گرانبهاست‏

نزدیک رفت پیرزنى کوژپشت و گفت

این اشگ دیده من و خون دل شماست‏

ما را به رخت و چوب شبانى فریفته است

این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست‏

آن پارسا که دِه خَرَد و مِلْک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشگ یتیمان نَظاره کن

تا بنگرى که روشنى گُوهر از کجاست‏

پروین به کجروان سخن از راستى چه سود

کو آنچنان کسى که نرنجد ز حرف راست

مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار این قفس را بر شکن و زیرو زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ

وز نفسی عرصه ی این خاک توده را پر شرر کن

ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا ای فلک ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن

نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است

این قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این بیشتر کن بیشتر کن بیشتر کن

مرغ بیدل شرح هجران مختصر مختصر کن

از میان رفت ظالم و مظلوم

عدل‌ و ترتیب ماند و نظم و رسوم…

هرکه از عقل دستیار گرفت

در صف راستان قرار گرفت

تهی از ظلم و جهل می‌گردد

زندگانیش سهل می‌گردد

ظلم‌ جهل‌ است‌ و جهل تاریک است

راه این فرقه سخت باریک است

از خون جوانان وطن لاله

خدا لاله ، جانم لاله

حبیب لاله دمیده

وز ماتم سرو قدشان

سرو و جانم سرو خدا سرو

حبیب سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه

خدا در غمشان جامه دریده

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری

نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ

نه دین داری

نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ

هنگام می و فصل گل و گشت

جانم گشت و خدا گشت و

حبیب گشت و چمن شد

در بار بهاری خالی از زاغ و

جانم زاغ و خدا زاغ و

حبیب زاغ و زغن شد

از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد

دلتنگ چو من مرغ قفس بهر

جانم مرغ قفس بهر وطن شد

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری

نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ

نه دین داری

نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو