ایران همواره یکی از بهترین و بزرگترین کشورهای جهان در حوزه ادبیات و شعر است. ما در ایران شاعران بزرگی همچون مولانا، سعدی و حافظ داشتیم که نویسندگان و شاعران بزرگی در جهان آرزوی شاگردی این افراد را داشتند. اما درکنار شاعران قدیمی؛ ما شاعران معاصر بسیار خوبی نیز داریم که در زمینه شعرهای غزل و عاشقانه سنگ تمام گذشاتهاند. در ادامه همراه ما باشید تا نگاهی بر اشعار عاشقانه معاصر داشته باشیم.
فهرست موضوعات این مطلب
شعرهای عاشقانه معاصر
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز
برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
یا چشم بپوش
از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
وقتی تو گریه میکنی، ای دوست در دلم
انگار که ابرهای جهان گریه می کنند
بر من گذشتی، سر بر نکردی
از عشق گفتم، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
“فــریـدون مــشیـری”
مگر عشق چیست؟
جز لحظه ای شجاعت
در بیشه ای خلوت
و هرم یک بوسه ناگهانی
عشق همین
چیزهای کوچکی است
که همه از آن می ترسند
“علیرضا اسفندیاری”
کاری کن
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست
“کیکاووس یاکیده”
مطلب مشابه: شعر عاشقانه غمگین؛ شعر کوتاه و بلند عاشقانه و احساسی جدایی و تنهایی
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت
ناز مهمان را ز صاحب خانه می باید کشید
“صائب تبریزی”
وقتی تو گریه می کنی، ای دوست در دلم
انگار که ابرهای جهان گریه می کنند
“حسین منزوی”
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست
“فاضل نظری”
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
“سعید بیابانکی”
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
میگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
“فروغ فرخزاد”
انگار که خداوند
معشوقه ای داشته باشد!
انگار که معشوقه اش
ترکش کرده باشد!
انگار که خداوند
تو را
در لحظه ی تنها شدنش
آفریده باشد.
زیباییِ تو
غم انگیز است!
ماندن
به پای کسی که
دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی است
“حسین پناهی”
مطلب مشابه: شعر عاشقانه؛ شعر عاشقانه احساسی و ناب سرشار از عشق و محبت
کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار می شویم
هر صبح
“احمد شاملو”
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام درین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد…
شکفتی چون گل و پژمرده ای از من
خزانم دیدی و آزردی از من
به آوردی و گرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من
چه میشد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
“علیرضا قزوه”
همگان به جست و جوی خانه میگردند
من کوچه خلوتی را می خواهم
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن
مطلب مشابه: اشعار حکیم نزاری؛ مجموعه شعر عاشقانه، ترجیعات و رباعیات این شاعر
اشعار عاشقانه معاصر زیبا
آمدی، جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟
بیوفا، حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
“شهریار”
سه حرف قشنگ -اولین حرفها-
که عشق است و زیبا ترین حرفها
به شوق نگاهت غزل پا گرفت
به ذوق تو شد دستچین حرفها
تو گفتی از این حرفها بگذریم
و خامت شدم با همین حرفها
دوباره جنون بود و آن کارها
که خواندی به گوشم از این حرفها
به پایان رسیدیم و بیچاره من!
که میترسم از آخرین حرفها
دوست دارم شب باراني را
مثل يك شهر چراغاني را
دوست دارم اگر امكان دارد
با تو يك صحبت طولاني را
شانه هايي كه به آن تكيه كنم
مثل موهات پريشاني را
بعد تصميم بگيرم بروم
بعد احساس پشيماني را
بعد هم بي سر و سامان بشوم
بعد هم بي سر و ساماني را
بعد هم حرف دلم را بزنم
پهن كن سفره ي مهماني را
من كه كم هستم اين قدر چرا
نخورم با تو فراواني را ؟
دوست دارم اگر امكان دارد
همه ي آنچه كه مي داني را
مثل يك پيرهن پاره درآر
كفر يك عمر مسلماني را
دل به دريا بزن اي كشتي نوح
ترك كن ساحل طوفاني را
ترك كن اي پري دريايي
صحبت غول بياباني را
مطلب مشابه: شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان
اشعار عاشقانه جدید از شاعران معاصر
انار شو که تمام لب تو را بمکم
به بغضم اینهمه سوزن مزن که میترکم
شب است و عطر خوش نان تازة تن تو
بگو چه کار کنم با دل پر از کپکم؟
دهانم آب میافتد، چقدر میافتد
دهانم آب برایت، انار با نمکم!
انار سوختهام من دل مرا بچلان
نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم
شبی که بغض کنی، صبح میچکد گل گل
صدای گریة تو از لبان نیلبکم
مخواه دختر چوپان! که باد حمله کند
به دشتهای پر از گلههای شاپرکم
تو میشوی ملکه-گوشوارهات گیلاس
بساز با نخ گیسوت، تاج و قاصدکم
شبیه تکة ابری غریبهام تو بگو
به چشمهات که باران کنند نمنمکم
ببین به دست من- این تا به فرق در مرداب-
بدل شده است به فریاد آخرین کمکم
تو چون عروسک خاموش قصهها شدهای
و من غریبة شهر هزار آدمکم
شبیه غربت یک لاکپشت در برکه
همیشه دور و بر چشمهات میپلکم
یک شنبه عصر، نمنم باران، چراغ سبز
یک شنبه باز کوچه، خیابان ـ چراغ سبز
یک شنبه عصر همقدم شعر تازهای
دلتنگیام، هیاهوی میدان، چراغ سبز
من میرسم مجسمهها خیره ماندهاند
اینجا که هست معنی انسان، چراغ سبز
بیابر بیپرنده صبور ایستاده بود
تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز
مانند یک غروب از این خطکشی گذشت
با گامهای خسته و لرزان چراغ سبز
این ردّپای کیست که من گم نمیشوم
از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز
ترازوی عدالت در جهانِ ما خراب است
عدالت واژه ای زیبا فقط در یک کتاب است
همیشه آدمِ بد از عدالت می گریزد
همیشه سهمِ ما خوبان در این دنیا عذاب است
شعارِ حق پرستی بر لبِ هر آدمی هست
ولی وقتِ عمل،سود و زیان تنها حساب است
عدالت واژه ی مظلومِ قرن ماست،عمریست
عدالت مثل سنگِ سختِ زیر آسیاب است
یکی آسوده و کارش فقط،خواب است و خوردن
یکی دنبالِ نان شب، دلش در پیچ و تاب است
یکی در سفره اش یک نان خالی هم ندارد
یکی اما درون سفره اش صد ها کباب است
به جرمِ دزدیِ گاوی یکی را می زنند دست
یکی با مالِ دزدی در دیارِ آفتاب است
دلیلِ اینهمه تبعیض و استثنا چه بوده
چرا بر صورتِ دزدان نامرئی نقاب است؟
مطلب مشابه: قشنگ ترین مجموعه شعر عاشقانه نو؛ 100 شعر کوتاه و بلند نو
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار میکردم
همان “آغاز” باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار “اول” باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخواند و من تکرار میکردم
تاک در دبه بیانداز، خرابم کن عشق
منقلم دفتر شعر است کبابم کن عشق
حال ناجور کجا ؟ صحبت انگور کجا ؟
کارم از سرکه گذشته است شرابم کن عشق !
چوب تابوت مرا خوب بسوزان و سپس
دور میخانه بگردان و مذابم کن عشق
من هم اندازه خود شیوه ی رندی بلدم
حرف کافی است به یک بوسه مجابم کن عشق
اینور پرده مگر چیست که آنور باشد؟
پرسشم مسئله ساز است، جوابم کن عشق
تو که تایید نکردی من ناقابل را
دست کم لایق انکار حسابم کن عشق
#احسان_افشاری
گفته بودم ” بعد ازین باید فراموشش کنم”
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
“مهدی اخوان ثالث”
با او بگو
چه می کِشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند،
بشتابد به یاری ام..
“فریدون مشیری”
آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا، کس بآوازش نخواند
“فروغ فرخزاد”
هوا موی تو را که می بیند
نا آرام می شود
هیچ وقت جایی رفته ای
که باد نیاید؟
“افشین یداللهی”
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
“قیصر امین پور”
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جانِ ما به لب می آمد
“رهی معیری”
مطلب مشابه: گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی