۵۰ شعر دو بیتی در مورد بهار | مجموعه اشعار دوبیتی با موضوع بهار

منبع: دلبرانه

1

1403/1/4

16:33


در این نوشته از دلبرانه میخواهیم تعداد زیادی دوبیتی ماه رمضان که بسیار زیبا و دلنشین است را منتشر نماییم.

اگر قصد دارید در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی مطلبی با موضوع ماه رمضان منتشر نمایید، یا اینکه می خواهید برای نزدیکان خود ارسال کنید؛

می توانید از دوبیتی های زیبایی که درادامه برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم استفاده نمایید.

در اینجا می توانیداز  بهترین دوبیتی ماه رمضان برای مقصود مورد نظر خود استفاده نمایید.

امیدواریم که مورد پسند شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم

۵۰ شعر دو بیتی در مورد بهار | مجموعه اشعار دوبیتی با موضوع بهار

دوبیتی بهار(۱)

 

 

بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد

 

تا بوده از قدیم چنین بوده روزگار
ماه دوازدهم که رود می رسد بهار
اما حدیث منتظران حرف دیگریست
ماه دوازدهم که رسد، می رسد بهار

 

من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ما صبر و قراری آقا
عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟
در هیاهوی شب عید ترا گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا

 

بهار آمد، بهار عالم‌افروز
جهان شد خرم از عطر گل روز
بریدم از همه تقوا و تحریم
شکستم توبهٔ خود را به نوروز

 

هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
منوچهری

 

بهار آمد طبیعت گشته بیدار
چمن سرسبز شد از مقدم یار
شب هجران بلبل هم سر آمد
دلا بیدار شو ، بیدار ، بیدار

 

از آمدنِ بهار و از رفتنِ دِی
اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طی
مِی خور، مخور اندوه که فرمود حکیم
غم‌های جهان چو زهر و تریاقش مِی
خیام

 

بیا بلبل بهار آمد دوباره
به صحرا گل به بار آمد دوباره
بخوان آواز شورانگیز هستی
صدای پای یار آمد دوباره

بهاره آسمان پر ستاره
به چشمم جلوهء زیبای یاره
ندانم با که گویم این حکایت
که دل در بند گیسوی نگاره

اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
مولانا

 

بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
خاقانی

 

دیدی که نسیم نوبهاری بوزید
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پرده خلوت بدرید
آن گل‌رخ ما پرده نشینی بگزید
خاقانی

 

از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
خاقانی

 

اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
هاتف اصفهانی

 

ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
انوری

 

صف زد حشم بهار پیرامن گل
ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
با این همه جان نماند اندر تن گل
گر تو به چمن درآیی ای خرمن گل
انوری

 

آراست بهار کوی و دروازه خویش
افگند به باغ و راغ آوازه خویش
بنمای بهار را رخ تازه خویش
تا بشناسد بهار اندازه خویش
سنایی

 

ای ابر بهار خانه پرورده توست
ای خار درون غنچه خون کرده توست
ای غنچه عروس باغ در پرده توست
این باد صبا این همه آورده توست
سلمان ساوجی

 

تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
شیخ بهایی

 

بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال به جای گل همه خار آورد
عراقی

 

به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت
درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
نسیم نیم‌شبان جبرئیل گشت مگر
که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
کسایی مروزی

 

ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
رضی الدین آرتیمانی

 

خوش وقت بهار و سبزه و دامن کشت
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
در باغ مراد ما چنین سرو نرست
بر خاک امید ما کس این دانه کشت
ابن حسام خوسفی

 

نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس
از قافله‌ی بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
ابوسعید ابوالخیر

 

در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمن‌روی مگوی
جز باده گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
مهستی گنجوی

 

گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
عرفی شیرازی

 

شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا
وحشی بافقی

 

بهار آمد زمین فیروزه‌گون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گل‌چیدن درآمد یار فایز
همه گل‌ها ز خجلت سرنگون شد
فایز دشتستانی

 

بهار آیو به هر شاخی گلی بی
به هر لاله هزاران بلبلی بی
به هر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
باباطاهر

 

عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره
باباطاهر

 

بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
باباطاهر

 

اعجازِ بلند ِ قاضی الحاجاتی
قرآن مصوّری، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای بهار از ساداتی
حنظله ربانی

 

از بس خوش و مست و دلربا می‌آیی
چون باد بهار جانفزا می‌آیی
دل خانه عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا می‌آیی
خلیل الله خلیلی

 

دل بی‌تو درون سینه‌ام می‌گندد
غم از همه سو راه مرا می‌بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می‌خندد
جلیل صفربیگی

 

امسالم و پیرارم و پارم رد شد
از شهر جوانی‌ام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد
جلیل صفربیگی

 

نامه‌ات را هنوز می‌خوانم
گفته بودی بهار می‌آیی
می‌نویسم قطار اما تو
با کدامین قطار می‌آیی؟!
علیرضا آذر

 

هر چلچله بی قرار برمی گردد
خوشبختی روزگار برمی گردد
لبها رز قرمزند و چشمانت برگ
با خنده ی تو بهار برمی گردد!
شهراد میدری

باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
شهراد میدری

از آتش لاله، پرفروغش کرده
دلخوش همگی را به دروغش کرده
ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز؟!
تقویم نیامده شلوغش کرده
شهراد میدری

 

زمستان فصل تاراج طراوت
طبیعت گشته محتاج طراوت
بهاران می‌رسد، در باغ بنگر
درختان می‌زند تاج طراوت

 

فروردین اسـت و روز فـــرودین
شادی و طــرب را کنــد تلقیــــن
ای دو لب تو چو مــی مـــرا ده
کان باشــد رسم روز فـــرودیــن

 

دی شد و بهمـــن گذشت فصل بهاران رسید
جلوهء گلشن بـه باغ همچو نگاران رسیـــــد

جشن فـــرخنده فـــرودیـن اسـت
روز بازار گـــل و نسرین اسـت

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی بـه یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

 

رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را
میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر بـه جوانان چمـن بـاز رسی
خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را

 

اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
مولانای بلخی

بر چهره‌ی گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام

 

چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می‌و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
فردوسی

 

ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
حافظ شیرازی

بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید
گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد به سویت
سربسته پیامی ز دل سینه فگاران
جامی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو