5 انشا از زبان آدم برفی مناسب برای تمامی مقاطع

5 انشا از زبان آدم برفی مناسب برای تمامی مقاطع


منبع: دلگرم

153

1400/2/20

09:10


5 انشا از زبان آدم برفی مناسب برای تمامی مقاطع

انشا از زبان آدم برفی

آدم برفی یکی از نمادهای اصلی فصل زمستان است. با بارش برف کودکان و حتی بزرگسالان آدم برفی های زیبا درست می کنند و از دیدن آن ها لذت می برند.

می توان گفت یکی از موضوعات جالبی که می توان در فصل زمستان برای انشا انتخاب نمود، انشا از زبان آدم برفی است. از این رو در ادامه چند نمونه انشا با این موضوع برای شما عزیزان آورده ایم.

انشا به روش جانشین سازی آدم برفی

من یک آدم برفی هستم. من را یک دختر ساخت زمانی من احساس کردم که آن دختر دارد یک گلوله درست می کند باز هم یک گلوله دیگر ساخت باز هم احساس کردم دو دکمه آورد و آن گلوله های برفی را روی هم گذاشت و آن دو سر و بدن من شدند.

من با نشان بادهای موسمی آغاز می شوم، می وزم و می خروشم، تلألویی که در آب منعکس می شود را بر هم میزنم و همه چیز را آغاز میکنم آغازی که روزی پایان می یابد.

من یک آدم برفی هستم، سفید و سرد. احساس عجیبی دارم. من احساس می کنم بهار را دوست دارم. من فکر می کنم – یا نه، مطمئنم – شکوفه های سبز را دوست دارم.

دنیای ما آدم برفی ها ساده است، اگر برف بیاید هستیم و اگر برف نیاید نیستیم. پس باید قدر یکدیگر را تا زمانی که هستیم بدانیم، درست مثل انسان های واقعی.

انشا از زبان یک آدم برفی

انشا اگر آدم برفی بودم

تمام شب برف می بارید، پرتو های طلایی خورشید کم کم زمین را روشن می کنند، هیجان مرا فقط آدم برفی ای که قبلا اینجا بوده درک می‌کند.

زمین یکپارچه پوشیده از برف سفید، کودکان طبق عادت روزهای برفی با ذوق جمع می شوند و در فکر درست کردن آدم برفی هستند، آدمکی که وجودش از سردی درست شده اما گرما بخش شادی های کودکان است.

حالا درست وقت آن رسیده که ساخته شوم بچه ها با دست های کوچکشان گوله های برفی را روی هم گذاشتند تا تن مرا بسازند، گلوله ی بزرگی به جای سر بر روی تنم نهادند و یکی از آنها هویجی آورد و به جای دماغ من دیگری شالش را باز کرد و دور گردن من پیچید.

یکی از آن دورتر دکمه هایی آورد تا تن مرا زیباتر کند از ذوقی که بچه ها داشتند اشک در چشمان سیاهم جمع شده بود و از خوشحالی آنها من هم شاد بودم.

آن بالا زمانی که در دل ابرها زندگی می کردم شنیده بودم دنیا جای زیبایی ست، پرندگان بر سر شاخه های درختان آواز شادی سر می دهند و زندگی با ریتم قشنگی در جریان است…

اما حیف که سهم من از این همه نعمتها فقط زمستان است و روزهایی که خرس ها در خوابی طولانی به سر می برند و مورچه ها آذوقه ای که جمع کرده اند را می خورند و سردی همه جا را گرفته است.

وجود من چیزی جز یخ و برف نیست و من از همه فصل ها فقط و فقط زمستان برفی را می بینم و تا وقتی برف باشد و آسمان ابری و از همه سو سوز و سرما حس می شود من هم خواهم بود.

تا زمانی که هستم دیدن خوشحالی آدم ها، خنده های پر هیاهوی ازته دل کودکان خاطراتی شیرین و به یاد ماندنی در ذهن من برجای می گذارد.

حالا همین که آفتاب به آسمان می آید و بر سرمن می تابد غمگین می شوم و می دانم که زندگی ام رو به پایان است و دیگر باید بروم… من آب شدن خود را در برف های بلورینی که از گرمای آفتاب زیر پاهایم ذوب شده اند می بینم و این چه غم انگیز است.

اما با روزی که گذشت، آدم هایی آمدند و رفتند و با من عکسهای یادگاری گرفتند هر وقت که آن عکس ها را می بینند به یاد من و این زمستان خواهند افتاد و لبخندی که بر روی لبشان جاری می شود برای من کافیست و امید دارم دوباره برف ببارد و من را بسازند.

حالا دیگر آب شدم و از من فقط چند دکمه و شال و گردنم روی زمین برجا مانده است…

انشا درمورد از زبان یک آدم برفی

داستان از زبان آدم برفی

انشا از زبان یک آدم برفی

من آدم برفی ام، وجودم چیزی جز برف و یخ نیست و از همه ی فصل ها فقط و فقط زمستان سرد را می بینم.

دست آدم ها مرا می سازد و شکل می دهد، آن ها مرا شبیه خودشان می سازند و برایم چشم، دست و بینی درست می کنند و حتی برای لباسم که یک دست برفی و سفید است دکمه هایی می گذارند تا کارشان را کامل انجام داده باشند و من زیبا تر به نظر بیایم.

تا وقتی که هوا سرد و آسمان ابری باشد من هم هستم برای همین عاشق سرما و برفم و در سوز سرما با چشم های خیره اطرافم را نگاه می کنم، اما آفتاب که به آسمان بیاید و پرتو های طلایی رنگش را بر زمین بتاباند وقت رفتن من است.

من بارها آب شدن تدریجی خودم را در آینه ای که برف های آب شده زیر پایم ساخته اند دیده ام و می دانم که پس از آن دیگر امیدی نیست و به زودی تمام تنم آب خواهد شد و پس از آن که همه ی ذراتم با آب یکی شوند.

تنها چیزی که از من بر زمین باقی می ماند چند تا دکمه و یک هویج و شاید شال و کلاهی پشمی است، من مرگ خودم را به چشمم می بینم و این لحظه غم انگیز ترین لحظه ی بودن من است.

اما همین که برف که ببارد و زمین را سفید پوش کند من در ذهن آدم ها بیدار می شوم، زمستان و برف آن ها را بیرون می کشاند و آن ها برف ها را روی هم می گذارند و مرا گاهی زیبا و گاهی زشت می سازند.

در آن زمان من خوشحالی آدم ها را با تمام وجود احساس می کنم، ذوق و شوق کودکان با مشت های پر از برف که به سهم خود برای به وجود آمدنم تلاش می کنند و هیاهوی پر از خنده ی همه ی آدم هایی که مرا درست می کنند،

آن ها در آخر نگاهی به چیزی که ساخته اند می کنند و عکس هایی به یادگار می گیرند و هر وقت آن ها را تماشا کنند به یاد من و زمستان خواهند افتاد.

انشا درباره از زبان یک آدم برفی

انشا خاطره روزی که آدم برفی درست کردم

تمام طول شب برف باریده بود و حالا زمین سپید پوش آماده ی ساختن آدم برفی بود. لباس هایم را پوشیدم و یک شال گردن و کلاه اضافی هم درون کیفم گذاشتم.

سپس به طرف یخچال رفتم و از بین هویج هایی که مادر برای سوپ کنار گذاشته بود یک عدد هویج برداشتم و بعد نوبت سنگ هایی بود که قبلا از کف رودخانه جمع کرده بودم، کیسه ای که سنگ ها درون آن بود را از کمد بیرون آوردم و چند عدد سنگ خوش رنگ را به وسایل درون کیف اضافه کردم.

صدای مادر را شنیدم که می گفت: همگی آماده شدید؟ من و پدر همزمان گفتیم : بله و چند ثانیه بعد همگی بیرون در، کفش ها را پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و به پارکی که در نزدیکی خانه بود رفتیم.

پارک شلوغ بود و همه از کوچک و بزرگ برای برف بازی و ساختن آدم برفی بیرون آمده بودند، البته چند نفری هم کارشان تمام شده بود و آدم برفی شان را ساخته بودند و حالا داشتند با آن ها عکس می گرفتند.

من و پدر و مادرم به گوشه ای از پارک رفتیم که خلوت تر بود و برف های آن جا هنوز دست نخورده بود، من کیفم را روی نیمکت گذاشتم و هر سه شروع کردیم به درست کردن آدم برفی.

برف ها را یک جا جمع کردیم و قسمت شکم آدم برفی درست شد، بعد پدر سر آدم برفی را درست کرد و چند دقیقه ای طول کشید تا سر و بدن آدم برفی را تر و تمیز کنیم.

با آماده شدن سر و بدن آدم برفی مادر به من گفت: برو کیف را بیاور.

دویدم و کیفم را از روی نیمکت برداشتم و لوازمی که از قبل آماده کرده بودم را یکی یکی به مادر دادم، ابتدا مادر جای دماغ آدم برفی را درست کرد و من هویج را به جای دماغ آدم برفی روی صورت او گذاشتم.

بعد نوبت چشم های آدم برفی بود، دو عدد از سنگ هایی که آورده بودم را به جای چشم ها گذاشتم و چند عددی را نیز به عنوان دکمه های لباس آدم برفی روی بدن او قرار دادم.

در پایان شال گردن و کلاه را نیز بر سر و گردن آدم برفی زیبای مان پوشاندم، پدر چند شاخه ی خشک از روی زمین پیدا کرد و به بدن آدم برفی اضافه کرد تا آدم برفی مان بی دست نماند، یک تکه از شاخه ی خشک را نیز روی صورت او گذاشت تا آدم برفی چهره ی خندان به خود بگیرد.

حالا آدم برفی ما آماده بود، پشت او ایستادم و مادر و پدر به نوبت در کنار مان ایستادند و عکس یادگاری گرفتیم.

انشا از زبان آدم برفی با مقدمه و نتیجه گیری

انشا من یک آدم برفی هستم

انشا درباره یک روز برفی با مقدمه و نتیجه گیری

مقدمه: از خواب بیدار می شوم، همه جا سفید پوش شده است، ازخانه خارج می شوم، درختانی که تا پریروز لباس سبز پوشیده بودند و دیروز بی لباس بودند، امروز لباس سفیدی به تن کرده اند.

بدنه اصلی: بام خانه ها هم سفید شده است. آب رودخانه ها یخ بسته اند. دیگر آن ماهی های رنگارنگ نمی توانند سر از آب بیرون بیاورند و از منظره ی بیرون از آب لذت ببرند.

دیگر آن چمنزارها و کشتزارها درمیان ما نیستند و لایه ای از برف صورتشان را پوشانده است. در دوردست کوهای برف گرفته و ابرهای سیاه و سفید، شهر را سفید رنگ کرده اند و با دانه های ستاره ای شکل آن را برجسته نشان داده اند.

از تماشای منظره ی برفی چشم می پوشم و تصمیم قدم زدن میگیرم. جای پای کفش هایم برروی برف ها نقش برمی دارند. صدای برف های زیر کفش هایم مانند صدای خش، خش برگ های خشکیده است؛

چرا که آن برف های نرم، زیر پاهایم خشک و سفت می شوند. در آن طرف دانه های برف بلور مانند در نقطه ای جمع شده اند و یک آدمک برفی را تشکیل داده اند.

دوردست ها می نگرم؛ خورشید هنگام طلوع کردن را مناسب می بیند و با یک پرتاب بر روی برف های بلورین نور می تاباند و آدم برفی ها از خجالت آب می شوند.

نتیجه گیری:

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران
درون کلبه بی‌ روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان

انشا درمورد آدم برفی

همچنین بخوانید:

5 انشا از زبان خورشید مناسب برای پایه سوم تا هشتم

10 انشای زیبا و ادبی از زبان یک درخت

3 انشای زیبا و خواندنی از زبان کتاب مناسب برای پایه سوم تا نهم


مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو