داستان کامل قسمت ۲۳ سریال آتش سرد از شبکه دو

منبع: جدول یاب

14

1401/8/13

13:51


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال آتش سرد به کارگردانی رضا ابوفاضلی و به تهیه کنندگی علی مهام که در ۳۰ قسمت ساخته شده است را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت 23 سریال آتش سرد

محسن در جایی نشسته است و دوباره سر دردش به سراغش اومده و سرش را می گیرد و گویی به نظر میاد که با عباس حرف می زنه ودرباره رفتن حرف می زنه که عباس میگه تکلیف تو مراقبت از فربد منه و او درست همان لحظه از حالت سجده که انگار از خواب پریده ازجایش بلند می شود

طهماسب در بیمارستان بالای سر بابک است و با او حرف می زند، بعد هم بلافاصله به محسن زنگ می زنه و میگه بابک به هوش آمدهاست و خوشحالی می کند

روز بعد محسن بعد از حرف زدن با منیره میگه می خوام برم بیمارستان بعد هم دیدن علیرضا که منیره میگه منم برای دیدن علیرضا باهاتمیام و او هم بعد از قبول کردن، می رود

بعد از رفتن محسن، مریم، زن علیرضا به کنار منیره خانم میره و منیره خبر به هوش آمدن بابک را به او می دهد

محسن، با امیر تماس گرفته که او میگه من هم چنان دنبال میلادم تا خونه رو پیدا کنم و محسن هم میگه بابک بهوش اومده و توام بهمحض پیدا کردن خونه میلاد، آدرسشو برای من بفرست

محسن بعد از تبریک برای به هوش اومدن بابک و صحبت با دکترش دوباره با محسن تماس می گیره که و خوابش برده و ناراحت از اینکه ماشین پدرام نیست سر جاش می شینه و برای پدرش لوکیشن می فرسته تا او هم به آن جا برود

اسرا در حال رفتن به بیرون است و آزاد را صدا می کند اما او جوابش را نمی دهد و بعد از رفتنش از جاش بلند میشه و از پنجره مسیررفتن او را تماشا می کند

مرد صاحب خونه به در خانه اسرا و آزاد میره و درباره کار با آزاد حرف می زنه و میگه من برات سپردم به جا بری دنبال کار و اگر دلتخواست قبول کن، اگر نخواست نکن و میره

آزاد به همان جایی که صاحب خونه اش گفت، رفته که به نظر میاد یک انبار یا کارگاه است

آقای گودرزی شروع به توضیح کار برای آزاد می کند و مشخص می شود که او باید انبار دار بشه و از برخورد آزاد هم میشه فهمید کهقبول کرده و آقای گودرزی میگه یه هفته آزمایشی با حقوق بیا ولی با دیدن قیافه آزاد می فهمه دو دله که ادامه میده فقط یه هفته بهتفرصت میدم و او را راهی می کند

امیر در ماشین چرت می زند که محسن پیشش میره و می خواد او را به خانه بفرسته که امیر قبول نمی کنه و اصرار داره که خوبه

سعید در کارخونه در اتاقش سرش تو کاغذاشه و پویا هم ترسیده می خواد ازش کلید ویلای شمال و بگیره و خودش را گم و گور کند کهسعید وعده و وعید دروغ میده که هیچی نمیشه و بابک هم نه حرفی می زنه نه مدرکی داره و باهاش شوخی می کنه که تازه اگر حرفمبزنه، چیزی نمیشه و نهایتن اعدامت می کنن که پویا میگه یعنی الان باید بخندم و خنده مسخره ای می کند

امیر و محسن هم چنان منتظر پدرام هستند که او از راه می رسد و درست توی همون خونه ای که آن ها حدس می زنند، می رودپدرامو میلاد در حال صحبت با هم دیگه هستند که صدای در بلند میشه و محسن به پدرام میگه به آقا میلاد بگید محسن تاجیک اومده و منتظرمی ماند

میلاد ترسیده از جاش بلند شده و میگه بلاخره تو منو به باد دادی و هول شده این طرف و اون طرف می رود

آزاد به جای دیگری برای کار رفته که به نظر میاد از قبل قبول شده و باید شروع به کار کنه

محسن و امیر به داخل خونه رفته اند، امیر پیش پدرام است و محسن هم با میلاد حرف می زنه و میلاد سیر تا پیاز همه چیز را تعریفمی کنه و از بی رحمی سعید و دل تنگی زن و بچه اش حرف می زنه و میگه مفخر هیچ خط قرمزی نداره و منم حاضر نیستم باهاش دربیوفتم

آزاد از خونه بیرون زده است که پدرش براش بوق می زنه و میگه می خوام باهات حرف بزنم، شروع نشده، سعید شروع به خورد کردن وتحقیر کردن آزاد می کنه و میگه خودت خواستی ولی اگر بخوای هنوز دیر نشده و همه چیز به خودت مربوطه که آزاد از همه کار هایی کهاین مدت باهاش کرده میگه و پدرش هم بی هیچ جوابی میگه بشین نیم ساعت بریم تا یه جایی و بیایم

امیر به ملاقات علیرضا رفته و با دیدن حال خرابش میگه بابک به هوش اومده و وقتشه بیای بریم خونه که علیرضا خوشحال از جاش بلندمیشه و به این طرف و اون طرف می دوعه

مش رجب و آیناز خانم به گلخونه رفته اند و با طهماسب خداحافظی می کنند و مش رجب میگه زندگی کردن تو شهر غریب آدمو پیر میکنه، مام دیگه باید بریم ولایت

سعید، آزاد را به یک شرکت ساخت و ساز برده و میگه اراده کنی این جا رو به اسمت می کنم که آزاد راهش و می کشه تا بره ولی پدرشجلوشو می گیره و در جواب این که آزاد ازش می پرسه منظورتون از این کار چیه، او میگه فقط می خوام بهت کمک کنم، تو پسرمی، تاالان تو ناز و نعمت بودی که آزاد از جاش بلند میشه و میره‌

پویا به خونه رفته تا مادر و برادرش را ببیند، مادرش در سکوت نگاهش می کند و او شروع به گفتن از باران و این که باهاش قرار داره،می کند و از مادرش اجازه می گیره و میگه به وقتش میارمش خونه تا توام بپسندیش و از آرزو هایی که برای او و برادرش داره میگه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو