داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1

داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1


منبع: ناز وب

21

1401/8/14

07:03


داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1

دختر غاز چران یکی از برترین داستان های کهن جهان

 

این داستان جذاب و شیرین برای رده سنی نوجوانان فهرست بندی شده است.

 

انتخاب کتاب باید خیلی آگاهانه وهوشمندانه باشد همان طور که مک لوهان گفته:

کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می کند؛ کتاب هایی که می خوانید و انسان هایی که ملاقات می کنید.

 

 

دختر غاز چران

 

داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1

 

به نام خدایی که احد است و واحد

در زمان های بسیار دور ملکه سالخوره ای زندگی می کرد که شوهرش را از چندین سال پیش از دس داده بود، ملکه سالخورده فقط یک فرزند داشت که آن هم دختری بیا رزیبا و دلربا بود.

 

وقتی که دختر زیبای ملکه به اندازه ی کافی رشد کرد و به مرحله بلوغ رسید آنگاه با پادشاه جوانی که در یکی از ممالک دور دست فرمان روایی می کرد ازدواج کرد.

سرانجام زمانی فرا رسید که دختر زیبا می بایست سرزمین مادری خود را تر گوید و به نزد شوهرش عزیمت کند.

ملکه مادر در هنگام وداع به دخترش یک گیره مو داد و گفت:

«فرزند عزیزم از شما انتظار دارم که از این هدیه ام به خوبی نگهداری و مراقبت نمایید زیرا آن می تواند در بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات زندگی به شما کند».
مادر و دختر پس از آن با یکدیگر خداحافظی اندوه باری کردند.

پرنسس گیره موی اهدایی مادرش را در جیب لباسش پنهان کرد و سپس سوار بر اسبش فولادا گردید و همراه با یک خدمتکار بسوی قصر داماد جوان روانه شد.

اسب پرنسس از توانایی صحبت کردن برخوردار بود بنابراین می توانست همه صحبت ها را بفهمند و به موقع در مورد آنها گفت و گو کند.

پرنسس پس از آن که حدود یک ساعت با اسبش راه پیمود شدیدا احساس تشنگی کرد بنابراین در جایی توقف کرد و به خدمتکارش گفت:

« از اسب خودتان پیاده شوید و کاسه ای آب گوارا از جوبیاری که در همین نزدیکی جریان دارد برایم بیاورید زیرا من بسیار تشنه هستم.»

 

داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1

 

خدمتکار پرنسس با وقاحت تمام در پاسخ گفت:

« اگر شما تشنه هستید بهتر است که خودتان از اسب پیاده شوید و چند قدم تا کنار جویبار بروید و آبی بیاشامید زیرا من کلفت زر خرید شما نیستم!».
پرنسس به سبب این که بسیار تشنه شده بود همچنان که خدمتکارش گفت از اسبش پیاده شد و به کنار جویبار رفت و بدون این که از کاسه زرین استفاده کند بر روی جویبار خم شد و از آب گوارا و زلال آن نوشید.

پرنسس در این حال به یاد خانواده اش افتاد و گفت: «آه، اگر مادرم از این موضوع باخبر شود حتما قلبش می شکند و بسیار غمگین می شود».
پرنسس هم چنان که بر کنار جوبیار خم شده و در حال نوشیدن آب بود ناگهان گیره مویی را که مادرش به او داده بود از جیبش افتاد و به داخل آب رفت و در چشم به هم زدنی در میان آب جویبار ناپدید شد.

گم شدن گیره مو موجب غم و اندوه بسیاری برای پرنسس شد و او، این حادثه ی دلگیر کننده را مقدمه ای بر حوادث سخت تر آینده دانست.
خدمتکار پرنسس که شاهد این ماجرا بود بسیار خوشحال و دلیر گردید زیرا اینک او از قدرت بیشتری نسبت به بانوی خود برخوردار شده بود و به خوبی می دانست که گم شدن گیره مو یقیناً سبب تضیعف روحیه و درماندگی پرنسس خواهد شد.
وقتی که پرنسس قصد داشت تا بار دیگر بر اسب زیبایش سوار شود آنگاه خدمتکار پررو، با تندی گفت:

 

« نه، نه، فولادا به من تعلق دارد و شما بهتر است که بر اسب سال خورده من سوار شوید» خدمتکار سرانجام پرنسس را متقاعد کرد که مطابق میل و خواسته او عمل کند.

خدمتکار پس از آن، از پرنسس خواست تا لباس های سلطنتی اش را از تن خارج کند و سپس خودش آنها را به جای لباس های خدمتکاری بر تن کند.

 

داستان دختر غاز چران، مشهورترین داستان های جهان رده PZ1

 

دختر ناسپاس آنگاه از پرنسس قول گرفت که در این مورد هیچ چیزی پس از رسیدن به قصر پادشاه جوان بروز ندهد و گرنه او را در همان جا خواهد کشت.

فولادا تمامی این ماجراها را با تمامی جزئیات آن میدید و به خاطر می سپرد.
خدمتکار پرنسس پس از آن که لباس های فاخر او را بر تن کرد برروی اسبش سوار شد در حالی که پرنسس حقیقی با حالتی غمگین و ناراحت سوار بر یک اسب پیر در پی آن روان گردید.
خدمتکار و پرنسس همراه با یکدیگر و به سمت قصر پادشاه جوان راه می پیمودند تا اینکه سرانجام به مقصد رسیدند.

 

ورود پرنسس و خدمتکارش به قصر پادشاه جوان موجبات شادی و سرور بی اندازه ای را فراهم آورد به طوری که پادشاه جوان که سر از پا نمی شناخت، فوراً به طرف آنها دوید و خدمتکار را با احترام از اسب فرود آورد به گمان این که او عروس واقعی وی می باشد بااو شروع به قدم زدن کرد و آنها در کنار همدیگر از پله های قصر پادشاهی بالا رفتند در حالی که پرنسس حقیقی در همان جا و در وسط حیاط ایستاده بود و با حسرت به آنها نگاه می کرد.

 

در همین زمان پادشاه پیر که به طور اتفاقی از پنجره بالای قصر به پایین نگاه می کرد پرنسس را دید که حیران و سرگردان در وسط حیاط قصر ایستاده بود و هیچ حرکتی نمی کرد.
توجه پادشاه پیر دراین میان به این موضوع معطوف شده بود که چرا خدمتکاری که در آن جا ایستاده است تا این حد زیبا و دلربا میباشد.
پادشاه پیر پس از آن مستقیما به آپارتمان های سطنتی قصر رفت و در آن جا ضمن تبریک و خوشامدگویی به عروس جدیدش از او پرسید: «آن کسی که به همراهتان آورده اید و اکنون در حیاط قصر ایستاده است کیست؟»

عروس پادشاه گفت:

«من فقط یک دختر دهاتی را به همراه خودم به اینجا آورده ام، او در حقیقت یک دختر فقیر روستایی است که از روی دلسوزی به خدمت دربار مادر درآمده است و بهتر می باشد که کارهای جزئی و پیش پا افتاده را برای انجام دادن به او محول کنید زیرا او دختر بسیار فعالی است و اصلا تحمل تنبلی و بیکاری را ندارد.»

پادشاه پیر که هیچ کاری برای انجام دادن نداشت و مورد خاص دیگری هم به نظرش نمی آمد در نهایت پس از کمی فکر کردن گفت: «آه، در این جا جوانکی است که از غازها مراقبت می کند و روزها آنها را برای چرانیدن به صحرا می برد بنابراین ما می توانیم این دخترک را به کمک او بفرستیم.»

آن جوانک نامش کنراد بود و بدین ترتیب عروس واقعی پادشاه جوان را برای مراقبت از غازهای سلطنتی به یاری او فرستادند.

 

به زودی عروس قلابی پادشاه به شوهر جوانش گفت: «عزیزم، آیا ممکن است که کاری برای رضایت من انجام دهید؟»
داماد جوان مشتاقانه گفت:

 

«بله حتما، من هرکاری که رضایت شما را فراهم سازد و در توان من نیز باشد بی درنگ برایتان به انجام خواهم رساند».

 

عروس قلابی گفت:

پس اجازه دهید که قصاب سلطنتی را احضار کنم تا سر اسبی را که بر آن سوار شده و به اینجا آمده ام ببرد زیرا هر بار که او را می بینم مرا به یاد خانه و خانواده می اندازد و از این نظر بسیار غمگین و معذب می شوم.

حقیقت ماجرا آن بود که عروس قلابی می ترسید که اسب پرنسس سرانجام حقیقت ماجرا را بر ملا سازد بنابراین وقتی که تصمیم بر کشتن فولادا گرفته شد بسیار خوشحال گردید و خیالش از این بابت راحت شد.

 

پارت دوم این داستان جذاب و شیرین در هفته ی آینده تکمیل می شود این لینک را ذخیره کنید تا هفته آینده داستان را دنبال کنید.


مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو