سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او

سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او


منبع: تاپ ناز

5

1402/3/24

17:28


در این مطلب سخنان ساموئل بکت (جملات زیبا از کتاب هایش) نویسنده، نمایش نامه نویس و شاعر اهل ایرلند را ارائه کرده ایم.

سخنان ساموئل بکت نویسنده معروف

سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او

حرف زدن با افعال زمان حال، وقتی در مورد گذشته حرف می‌زنی، خیلی ساده است. این زمان حال اسطوره‌ای است، اهمیتی به حال بودنش ندهید.

**

هیج‌چیز وجود نداشت جز چیزهای بی‌نام، و هیچ نامی نبود جز نام‌های بی‌چیز.

**

گفتن یعنی ابداع کردن. نادرست. به شکلی کاملا درست، نادرست. هیچ‌چیز ابداع نمی‌کنی، فکر می‌کنی که داری ابداع می‌کنی، فکر می‌کنی که داری فرار می‌کنی، و تنها کاری که می‌کنی این است که با لکنت درست را پس می‌دهی،تتمه‌ی جریمه‌ی کلاس درس که یک روز حفظ شده و مدت‌هاست به فراموشی سپرده شده، زندگی بدون اشک، در حالی که اشک‌ها جاری‌اند.

**

انگار واقعیت این است که حداکثر امیدی که می‌توان داست، این است که در پایان کمی با آن موجودی که در آغاز، و در میان کار بوده‌اید، فرق کرده باشید.

مطلب مشابه: سخنان رومن رولان نویسنده و روشنفکر فرانسوی با جملات زیبای آموزنده

مثل این‌که همه‌چیز می‌خواهد آرام شود، نمی‌خواهد، با شادی در دل آن نور بیگانه ناپدید می‌شوم، نوری که زمانی متعلق به من بوده، دوست دارم این‌طور فکر کنم، و بعد رنج بازگشت، نمی‌گویم به کجا، نمی‌توانم بگویم، شابد به دل غیاب، باید برگردید، تنها چیزی که می‌دانم همین است، ماندن فلاکت است، رفتن فلاکت است.

**

در وجود من، چند موجود، از جمله دو دلقک همیشه وجود داشته‌اند، یکی که همیشه میخواهد همانجا که هست باقی بماند، و دیگری که تصور میکند کمی بعد ممکن است از هولناکی زندگی اندکی کاسته شود. طوری که به اصطلاح در این عرصه، هرکاری که میکردم، هرگز نا امید و سرخورده نمیشدم. و این دو دلقک جدایی‌ناپذیر که در وجود من جا خوش کرده‌اند، شاید بتوانند دلقک و احمق بودن خود را درک کنند.

**

سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او

او وقتی نداشت که از کف بدهد، و من چیزی نداشتم که از دست بدهم، و برای اینکه بدانم عشق چه معنایی دارد، حاضر بودم حتا عاشق یک بز هم بشوم.

**

و من به‌شخصه همیشه بردگی را به مرگ ترجیح داده‌ام، منظورم وقتی است که به مرگ محکوم شوم. چون مرگ وضعیتی است که هرگز نتوانسته‌ام به نحوی رضایتبخش درکش کنم و به همین دلیل نمی‌شود در دفتر معمول درد و رنج‌ها ثبتش کرد.

مطلب مشابه: متن زیبا در مورد کتاب + سخنان و نقل قول های خواندنی در مورد اهمیت کتاب خوانی

ولادیمیر: آیا خواب بودم، وقتی دیگران رنج می‌کشیدند؟ آیا الان هم خوابم؟ فردا، وقتی بیدار شدم، یا فکر کردم که شدم، در مورد امروز چی بگم؟
اینکه با دوستم استراگون، در این مکان، تا سر شب، منتظر گودو بودیم؟ اینکه پوتزو رد شد، با باربرش، و با ما صحبت کرد؟ احتمالا. ولی توی همه ی این‌ها چه حقیقتی وجود داره؟

**

در زندگی من، حالا که به ناچار باید آن را چنین نامید٬ سه چیز بوده است٬ ناتوانی از سخن گفتن٬ ناتوانی از خاموش ماندن٬ و تنهایی.

جملات از کتاب های ساموئل بکت

در هر حال احساس خوشبختی در گذشته پاک از لوح ذهنم محو شده، البته به فرض آنکه از همان آغاز چنین چیزی در ذهنم وجود داشته.

**

شاید حالا وقت آن باشد که کمی هم به خودم توجه کنم، برای تنوع. دیر یا زود به خودم تجزیه خواهم شد.

**

آن‌طور که شنیده‌ام هیچ شبی نیست که ژرفای تاریکی‌اش در نهایت رخنه ناپذیر باقی بماند…

**

من تنها موجود جهانم، من تنها موجود غایب از جهانم…

مطلب مشابه: جمله انگیزشی کوتاه و بلند + سخنان فوق انگیزشی خاص از افراد موفق معروف

سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او

ن صدایی ندارم و باید حرف بزنم، این تنها چیزی است که می‌دانم…

**

چند وقت است اینجایم؟ عجب سوالی، اغلب این را از خودم پرسیده‌ام. و اغلب جواب داده‌ام، یک ساعت، یک ماه، یک سال، یک قرن، بسته به اینکه منظورم چه بوده، از اینجا و از من و از بودن، و من این تو هیچ‌وقت دنبال معانی دهن پُر کن نبوده‌ام، این تو هیچ‌وقت خیلی عوض نشدم، فقط اینجاست که انگار گاهی عوض می‌شود.

**

ولادیمیر: نکند موقعی که خواب بودم دیگران رنج می‌کشیدند؟ نکند الان هم خواب باشم؟ فردا،وقتی که بیدار شدم، در مورد امروز چی بگم؟…

مطلب مشابه: جملات آموزنده | سخنان آموزنده بزرگان | جملات در مورد عشق و زندگی

من از صدای خون و نفس فاصله زیادی دارم، محصورم. از رنج‌هایم حرف نخواهم زد. میان آن‌ها سخت قوز کرده‌ام و چیزی حس نمی‌‌کنم. همانجاست که می‌میرم، در حالی که برای جسم ابلهم ناشناخته می‌مانم

سخنان آموزنده ساموئل بکت

در مورد قاطر‌ها مسئله اساسی چشم هاست. مابقی مسائل اهمیت ندارد. به همین دلیل، مستقیم به چشمان قاطر خیره شد، در کنار دروازه‌های سلاخ خانه، و متوجه شد حیوان هنوز هم می‌تواند به صاحبش خدمت کند. و قاطر هم در مقابل به او خیره شد، در محوطه سلاخ خانه.

**

خورشید بی آنکه چاره دیگری داشته باشد بر همان چیزهای قدیمی می‌تابید.

**

سخنان ساموئل بکت و جملات زیبا از کتاب های او

آن بخش از وجودش که خودش از آن بیزار بود، غرق تمنای سیلیا بود و آن بخش دیگر که او عاشقش بود ، حتی با تصور سیلیا هم ور می‌چروکید.

**

آسمان از آنچه شما فکر می‌کنید دورتر است.

مطلب مشابه: سخنان نلسون ماندلا سیاستمدار آفریقایی با متن های آموزنده از وی

در این دنیا هر چه که داشته ام از من گرفته اند، جز همین دفترچه، پس این دفترچه واقعاً برایم مهم است. مغز مداد هم همینطور، داشتم مغزش را فراموش می‌کردم، اما مغز مداد بدون وجود کاغذ چه اهمیتی دارد؟

**

حرف زدن، چیز دیگری نیست، حرف زدن، خود را خالی کردن، اینجا مثل همیشه، چیز دیگری نیست.

**

به لب پرتگاه که می‌رسد، میپرد. شاید بعضی بگویند از نفهمی، اما نه، از زیرکی، مثل بز، با پیچ‌های خیلی تند به طرف ساحل.

**

دن آنچه اینجا اتفاق می‌افتد، اینجا که هیچ کس نیست، که اتفاقی نمی‌افتد، دست به کار شدن برای آنکه اینجا اتفاقی بیافتد، اینجا کسی باشد، و بعد، به همه پایان دادن، برقرار کردن سکوت، داخل شدن در سکوت، یا در صدایی دیگر، صدایی به جز آوای زندگی و مرگ، زندگی‌ها و مرگ‌های هر کسی مگر من، داخل شدن در داستان من برای بیرون آمدن از آن، نه، این‌ها همه چرند است.

**

آری، من برای همیشه اینجایم، با عنکبوت‌ها و مگس‌های مرده، در رقص با لرزش بال‌های در بندشان، و من بسیار خوشحالم، بسیار خوشحال، که تمام شد و رفت، آن هن هن‌ها و نفس نفس‌های پشت سر من، در فراز و نشیب دره اشک هاشان.

**

کلمه هایم اشک هایم هستند، چشم هایم دهانم.

**

هیچ آدمی که روزگاری زندگی کرده بود و همواره فکری داشت، مثل ما از پا در نیومد.

مطلب مشابه: جملات انگیزشی شجاعت و سخنان زیبا در مورد نترس بودن در زندگی

انگار در طبیعت از هر چیزی ذره ای هست، و آدم‌های عجیب و غریب هم همه جا هستند.

**

بعد از تردیدی بیش و کم طولانی در باب نظرها و تصورهایمان تأیید شدن چه خوشایند است. شاید همین است که درد مرگ را کمی تعدیل می‌کند.

**

خیلی شدیدند، همین ناخوشی هایم، خندقی عمیق، و معمولا از قعر آن بیرون نمی‌آیم.

**

وجودم لبریز از وحشت است، سرتاسر زندگی ام با وحشت زندگی کردم، وحشت از کتک، توهین، فحش، این جور چیزها را به راحتی می‌توانم تحمل کنم، اما هرگز نتوانستم به کتک عادت کنم. عجیب است. حتا از تف هم دردم می‌گیرد.

**

انگار واقعیت این است که حداکثر امیدی که می‌توان داشت، این است که در پایان کمی با آن موجودی که در آغاز، و در میان کار بوده اید، فرق کرده باشید.

**

بی آنکه دهان باز کند، چشمانش را مثل خاکستر با تمام قدرت دیدش به من می‌دوخت، و هر بار تغییرم می‌داد و کمی بیشتر به آنچه می‌خواست تبدیلم می‌کرد.

**

پشتش خمیده است و انگار باری نامرئی به دوش می‌کشد.

**

هیچ شبی نیست که ژرفای تاریکی اش در نهایت رخنه ناپذیر باقی بماند، حال چه به کمک نور همان آسمان تیره و تار، چه به مدد نور خود زمین.

**

این جا هیچ چیز شبانه ای وجود ندارد. این حجم خاکستری که ابتدا تیره و سپس آشکارا کدر و مات می‌شود، در هر حال، درخشان است.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو