غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450 با تفسیر عاشقانه

منبع: روزانه

3

1402/7/15

14:25


در این بخش روزانه مجموعه غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450 را با تفسیر عاشقانه گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید. غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450 مجموعه غزلیات حافظ: غزل شماره 401 حافظ شیرازی چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز […]

در این بخش روزانه مجموعه غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450 را با تفسیر عاشقانه گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.

غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450

غزلیات دیوان حافظ از شماره 401 تا 450 با تفسیر عاشقانه

مجموعه غزلیات حافظ:

غزل شماره 401 حافظ شیرازی

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

تفسیر: راه های مختلفی را آزموده ای ولی به نتیجه ی مطلوب نرسیده ای. ناامید و مأیوس نباش. دوباره سعی کن. اگر دوباره شکست خوردی نگران نباش. دنیا به آخر نمی رسد. مرد را برای نبرد با سختی ها آفریده اند و پیروزی، میوه ی شیرین هر تلاش و کوششی است.


غزل شماره 402 حافظ شیرازی

نکته‌ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین

عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین

عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش

گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین

حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست

جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین

عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند

ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین

زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد

با هواداران ره رو حیله هندو ببین

این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم

کس ندیده‌ست و نبیند مثلش از هر سو ببین

حافظ ار در گوشه محراب می‌نالد رواست

ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین

از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب

تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین

تفسیر: راه های مختلفی را آزموده ای ولی به نتیجه ی مطلوب نرسیده ای. ناامید و مأیوس نباش. دوباره سعی کن. اگر دوباره شکست خوردی نگران نباش. دنیا به آخر نمی رسد. مرد را برای نبرد با سختی ها آفریده اند و پیروزی، میوه ی شیرین هر تلاش و کوششی است.


غزل شماره 403 حافظ شیرازی

شراب لعل کش و روی مه جبینان بین

خلاف مذهب آنان جمال اینان بین

به زیر دلق ملمع کمندها دارند

درازدستی این کوته آستینان بین

به خرمن دو جهان سر فرو نمی‌آرند

دماغ و کبر گدایان و خوشه چینان بین

بهای نیم کرشمه هزار جان طلبند

نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین

حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت

وفای صحبت یاران و همنشینان بین

اسیر عشق شدن چاره خلاص من است

ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین

کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست

صفای همت پاکان و پاکدینان بین

تفسیر: ظاهرتان خلاف آن چیزی است که درونتان می باشد. خوبی ها و هنرهایتان را پنهان کرده اید. همه فکر می کنند انسان متکبر و مغروری هستید اما بر عکس به عهدهایی که بسته اید عمل می کنید. یاران و همنشینان خود را دوست دارید. به زودی از بند اسارت رها می شوید و به عافیت کامل می رسید در این زمان است که کینه و کدورت ها را دور می ریزید و دلتان را پاک می کنید.


غزل شماره 404 حافظ شیرازی

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این

بر در میکده می کن گذری بهتر از این

در حق من لبت این لطف که می‌فرماید

سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید

گو در این کار بفرما نظری بهتر از این

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم

مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس

بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

تفسیر: اگر تلاش بیشتری داشته باشی حتماً به آرزوی خود می رسی. با دوستان با تجربه مشورت کن تا بهتر بتوانی تصمیم بگیری. در امر زندگی با دقت نظر بیشتری بپرداز و همه ی جوانب را بسنج.


غزل شماره 405 حافظ شیرازی

به جان پیر خرابات و حق صحبت او

که نیست در سر من جز هوای خدمت او

بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است

بیار باده که مستظهرم به همت او

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد

که زد به خرمن ما آتش محبت او

بر آستانه میخانه گر سری بینی

مزن به پای که معلوم نیست نیت او

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب

نوید داد که عام است فیض رحمت او

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست

که نیست معصیت و زهد بی مشیت او

نمی‌کند دل من میل زهد و توبه ولی

به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او

مدام خرقه حافظ به باده در گرو است

مگر ز خاک خرابات بود فطرت او

تفسیر: به زودی در کارها به توفیق و پیروزی می رسی و غم ها و رنج ها به شادی و سرور تبدیل می شود. اگر خودپسندی را رها کنی و به ضعف خود اقرار کنی می توانی راه های تازه ای را آزمایش کنی. به خداوند و کمک های او توکل داشته باش.


غزل شماره 406 حافظ شیرازی

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو

از ماه ابروان منت شرم باد رو

عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست

غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو

مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما

کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو

تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار

آن گه عیان شود که بود موسم درو

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت

از سر اختران کهن سیر و ماه نو

شکل هلال هر سر مه می‌دهد نشان

از افسر سیامک و ترک کلاه زو

حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست

درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو

تفسیر: دوستانت به تو وفا نکرده اند و کارهایی را که برایشان انجام داده ای به نیم جو هم ارزش قائل نیستند ولی شما اجر و ثواب در راه خدا را در جایی دیگر دریافت می کنید. به سفری پرخیر و برکت می روید. گم شده ی بخت خویش را در آن سفر می یابید و درس عشق را در آن سفر می آموزید.


غزل شماره 407 حافظ شیرازی

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن

بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

تفسیر: اگر به آرزو و اهداف خود نرسیدی، نا امید نباش. هرچه کرده ای، نتیجه ی آن را در آینده خواهی دید. خودپسندی را رها کن و عاقلانه بیندیش. از شکست های گذشته پند و عبرت بگیر و آنها را چراغ راه آینده بساز. دوران خوشی هم مانند روزگار رنج و مصیبت در گذر است. مغرور نباش.


غزل شماره 408 حافظ شیرازی

ای آفتاب آینه دار جمال تو

مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود

کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز

طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای

کشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی

ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود

کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان

کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور

عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم

شرح نیازمندی خود یا ملال تو

حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست

سودای کج مپز که نباشد مجال تو

تفسیر: گردش روزگار به کام تو است و اگر دچار مختصر رنج و غمی شدی، نگران نباش. خونسرد باش و حوصله کن. با همه ی مردم مدارا کن و مغرور نباش. خداوند را شکرگزار باش و قدر نعمات او را بدان و به دیگران محبت کن.


غزل شماره 409 حافظ شیرازی

ای خونبهای نافه چین خاک راه تو

خورشید سایه پرور طرف کلاه تو

نرگس کرشمه می‌برد از حد برون خرام

ای من فدای شیوه چشم سیاه تو

خونم بخور که هیچ ملک با چنان جمال

از دل نیایدش که نویسد گناه تو

آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی

زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو

با هر ستاره‌ای سر و کار است هر شبم

از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو

یاران همنشین همه از هم جدا شدند

ماییم و آستانه دولت پناه تو

حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت

آتش زند به خرمن غم دود آه تو

تفسیر: دوستان و یاران را فراموش نکن و از آنها دور نشو. دلسرد و مأیوس نباش و با اندک دلخوری و ناراحتی از روزگار، خود را آزار نده. شاد باش و دنیا را به خوشی و لذت بگذران.


غزل شماره 410 حافظ شیرازی

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد

از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا

سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف

نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است

روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار

جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست

راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند

بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

تفسیر: شما لایق هر آنچه که دارید و در آینده به دست می آورید هستید. آفتاب برای شما هیچ وقت غروب نمی کند. همیشه جوان می مانید و فاتح اید. همای سعادت بالای سرتان در حال پرواز است. بسیار دانا و زیرکید. زبانتان جذاب است. چشم چراغ همه اید فقط کافی است حاجتی طلب کنید آنی مورد قبول واقع می شود.


غزل شماره 411 حافظ شیرازی

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند

این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر

کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو

شاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو

تفسیر: این همه صبر و کوشش و استقامتی که در راه رسیدن به مقصود تحمل کرده ای، ثمره ی خوب و مساعدی در پی خواهد داشت. برای رسیدن به مقصود از هر راهی که می توانی بهره بگیر، به شرط آنکه به دیگران صدمه نزنی. هوا و هوس را از وجود خود پاک کن و عاشقانه و صادقانه به هدف خود ایمان داشته باش.


غزل شماره 412 حافظ شیرازی

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش

که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم

هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست

که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی

که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری

به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

تفسیر: به خاطر مسائل مادی از خداوند دور شده اید. هر چند که تلاش کرده اید اما به جای اینکه به هدف نزدیکتر شوید از آن دور شده اید و این نشانه ی سست شدن ایمانتان است. باز هم به خدا توکل کنید. راه راست برایتان روشن می شود و حسودان و رقیبان شکست می خورند.


غزل شماره 413 حافظ شیرازی

خط عذار یار که بگرفت ماه از او

خوش حلقه‌ایست لیک به در نیست راه از او

ابروی دوست گوشه محراب دولت است

آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او

ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار

کآیینه‌ایست جام جهان بین که آه از او

کردار اهل صومعه‌ام کرد می پرست

این دود بین که نامه من شد سیاه از او

سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن

من برده‌ام به باده فروشان پناه از او

ساقی چراغ می به ره آفتاب دار

گو برفروز مشعله صبحگاه از او

آبی به روزنامه اعمال ما فشان

باشد توان سترد حروف گناه از او

حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد

خالی مباد عرصه این بزمگاه از او

آیا در این خیال که دارد گدای شهر

روزی بود که یاد کند پادشاه از او

تفسیر: برای رهایی از غم و اندوهی که دچار آن شده ای بهتر است که یک بار دیگر به اعمال و رفتار خود به دقت نگاه کنی تا نقطه ضعف خود را بفهمی. با اخلاص به کار خود ادامه بده و از خداوند کمک بخواه. مشورت با دوستان را فراموش نکن.


غزل شماره 414 حافظ شیرازی

گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو

باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو

هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو

مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست

ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو

حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا

دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو

شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد

خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو

گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو

مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است

از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو

تفسیر: راه پیشرفت و ترقی برای تو باز است. فقط باید جرأت داشته باشی و اراده ای محکم. بهتر است به پند و اندرز بزرگان و دوستان گوش فرا دهی. به امید خدا، به آرزوی خود خواهی رسید.


غزل شماره 415 حافظ شیرازی

ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور

با یار آشنا سخن آشنا بگو

برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار

با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست

گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند

گو در حضور پیر من این ماجرا بگو

گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود

بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر

شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان

با این گدا حکایت آن پادشا بگو

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند

بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت

رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو

حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند

می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

تفسیر: مشکل خود را با دوستان در میان بگذار تا به تو کمک کنند. به تنهایی نمی توانی از سد مشکلات بگذری. غرور و خودپرستی را رها کن. از اعمال و رفتار گذشته درس عبرت بگیر تا اشتباهات گذشته را تکرار نکنی. بهتر است با کسی که او را دوست داری بطور مستقیم و با اخلاص صحبت کنی تا به نتیجه ی مطلوب برسی.


غزل شماره 416 حافظ شیرازی

خنک نسیم معنبر شمامه‌ای دلخواه

که در هوای تو برخاست بامداد پگاه

دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا

که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه

به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است

هلال را ز کنار افق کنید نگاه

منم که بی تو نفس می‌کشم زهی خجلت

مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه

ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر

سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه

به عشق روی تو روزی که از جهان بروم

ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه

مده به خاطر نازک ملالت از من زود

که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله

تفسیر: از دوستان و همنشینان بد احتراز کن و دوستان مشفق را بشناس. در هر کار با دقت و تعمق پیش برو. مهر و وفای خود را به دیگران اثبات کن تا نظر مثبتی نسبت به تو داشته باشند.


غزل شماره 417 حافظ شیرازی

عیشم مدام است از لعل دلخواه

کارم به کام است الحمدلله

ای بخت سرکش تنگش به بر کش

گه جام زر کش گه لعل دلخواه

ما را به رندی افسانه کردند

پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه

و از فعل عابد استغفرالله

جانا چه گویم شرح فراقت

چشمی و صد نم جانی و صد آه

کافر مبیناد این غم که دیده‌ست

از قامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ

درس شبانه ورد سحرگاه

تفسیر: زندگی بر وفق مراد تو می چرخد و به آرزوهای خود می رسی. در امر زندگی کاملاً موفق خواهی بود. از حسودان و ریاکاران دوری کن. نسبت به دیگران مغرور نباش تا نعمت و سعادت تو پایدار و مداوم باشد.


غزل شماره 418 حافظ شیرازی

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکم لله

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل

آن گاه توبه استغفرالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه رویا آه از دلت آه

الصبر مر و العمر فان

یا لیت شعری حتام القاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی

خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

تفسیر: صبر و تحمل کن تا رنج ها و مشقت های زندگی به پایان برسد. اگر می خواهی به مراد و آرزوی خود برسی، باید خون دل خوردن ها و مصائب را تحمل کنی. امیدوار باش و به خداوند توکل کن.


غزل شماره 419 حافظ شیرازی

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رای پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

تفسیر: هنوز بی تجربه و خام هستی و صبر و تحمل نداری. با اندک ناملایمتی نا امید و مأیوس می شوی. بدان که هیچ کاری بدون رنج و تلاش به مقصود نمی رسد. با انسان های با تجربه و دانا مشورت کن. به زودی به مراد خود می رسی، اگر صبر کنی و زودرنج و ترسو نباشی.


غزل شماره 420 حافظ شیرازی

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای

قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه

هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه

تفسیر: تغییرحالت شما همه را در بهت و حیرت فرو برده است. گاهی با رقیبان هم داستانید، گاهی با دوستان، قدر روزگار خود را نمی دانید. با همه سر جنگ و دعوا دارید. اطرافیانتان روی شما حساب می کنند ولی افسوس که همه را پراکنده نموده اید. مشکل شما زمانی حل می شود که به خدا و بعد به خودتان بپردازید.


غزل شماره 421 حافظ شیرازی

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب زده

عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز

شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور و عربده شاهدان شیرین کار

شکر شکسته سمن ریخته رباب زده

سلام کردم و با من به روی خندان گفت

که ای خمارکش مفلس شراب زده

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای

ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده

بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

فلک جنیبه کش شاه نصره الدین است

بیا ببین ملکش دست در رکاب زده

خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف

ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده

تفسیر: سعادت و نیکبختی در انتظار تو است به شرط آن که غفلت نورزی و از لحظات زندگی به درستی بهره بگیری و تصمیمات عاقلانه بگیری. با پیران خردمند مشورت کن و عجولانه تصمیم گیری نکن. به خداوند توکل کن.


غزل شماره 422 حافظ شیرازی

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل

چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای

زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای

گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست

مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای

تفسیر: از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را داشته باش و چشم بصیرت داشته باش و سره را از ناسره تشخیص بده. همه ی عوامل برای اینکه به مقصود برسی فراهم است. شک و تردید را از خود دور کن و تصمیمی جدی بگیر.


غزل شماره 423 حافظ شیرازی

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش

گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده

شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

به هوای لب شیرین پسران چند کنی

جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

به طهارت گذران منزل پیری و مکن

خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی

که صفایی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش

آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

تفسیر: با ایمان و اراده ای محکم قدم در راه بگذار و به خدا توکل کن. اخلاص داشته باش و از روی هوا و هوس تصمیم نگیر. از مشکلات راه هراسی به دل راه نده. سعی و تلاش را فراموش نکن تا به هدف برسی.


غزل شماره 424 حافظ شیرازی

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان

پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک

در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای

منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان

معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای

آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا

بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ای

تفسیر: با تمام وجود به کار خود ادامه بده تا به مقصود برسی. صبر و تحمل داشته باش و با آرامش به کار خود ادامه بده.


غزل شماره 425 حافظ شیرازی

دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده

صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده

از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی

چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک

رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده

یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده

شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده

آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب

وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده

آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد

یاران چه چاره سازم با این دل رمیده

زنهار تا توانی اهل نظر میازار

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت

روزی کرشمه‌ای کن ای یار برگزیده

گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ

بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده

بس شکر بازگویم در بندگی خواجه

گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده

تفسیر: بخت و اقبال بر در می کوبد. هوشیار باش و مراقب باش تا از آن به خوبی محافظت و مراقبت کنی و به آسانی آن را از دست ندهی. مغرور و خودپسند نباش. در روزگار سعادت خود را فراموش نکن و با مردم به خوبی رفتار کن.


غزل شماره 426 حافظ شیرازی

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

انی رایت دهرا من هجرک القیامه

دارم من از فراقش در دیده صد علامت

لیست دموع عینی هذا لنا العلامه

هر چند کآزمودم از وی نبود سودم

من جرب المجرب حلت به الندامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم

و الله ما راینا حبا بلا ملامه

حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین

حتی یذوق منه کاسا من الکرامه

تفسیر: در جستجوی چیزی هستی که مانعی برای دستیابی آن وجود دارد. از دوری دوستی رنج می بری. بهتر است که صبر کنی و دست از طلب و کوشش بر نداری. راه های دیگر را آزمایش کن. با آدم های با تجربه و دانا مشورت کن. کمی به تفکر و تعمق بپرداز تا کمبود های خود را بشناسی و در رفع آن بکوشی.


غزل شماره 427 حافظ شیرازی

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد

هزار جان گرامی فدای جانانه

من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش

نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه

چه نقشه‌ها که برانگیختیم و سود نداشت

فسون ما بر او گشته است افسانه

بر آتش رخ زیبای او به جای سپند

به غیر خال سیاهش که دید به دانه

به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی

ز شمع روی تواش چون رسید پروانه

مرا به دور لب دوست هست پیمانی

که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه

حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز

فتاد در سر حافظ هوای میخانه

تفسیر: دست به هر کاری می زنید برایتان سودی ندارد و رسیدن به هدف برای شما یک افسانه شده است آینده تان را تیره و تار می بینید. خسته شده اید، وقتی که می بینید دیگران چقدر راهت به هدف می رسند. مژده ای به شما می دهند که از شنیدن آن وجودتان گرم می شود و دوباره تلاش می کنید و نتیجه ی آن را هم می بینید.


غزل شماره 428 حافظ شیرازی

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستیش کردم روانه

نگار می فروشم عشوه‌ای داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقی کمان ابرو شنیدم

که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار

اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حسن شاهی

که با خود عشق بازد جاودانه

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتی می تا خوش برانیم

از این دریای ناپیداکرانه

وجود ما معماییست حافظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

تفسیر: نیرنگ و حیله هایی که در مورد شما به کار برده اند یکی پس از دیگری خنثی شده و این کار خداست. ملامت و ناراحتی تان دیگر تمام شده است. خودتان اراده کرده اید و غم را از دلتان بیرون نهاده اید. به دنبال حل معمایی هستید که به این زودی حل نمی شود.


غزل شماره 429 حافظ شیرازی

ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می

طامات تا به چند و خرافات تا به کی

بگذر ز کبر و ناز که دیده‌ست روزگار

چین قبای قیصر و طرف کلاه کی

هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان

بیدار شو که خواب عدم در پی است هی

خوش نازکانه می‌چمی ای شاخ نوبهار

کشفتگی مبادت از آشوب باد دی

بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست

ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست

و امروز نیز ساقی مه روی و جام می

باد صبا ز عهد صبی یاد می‌دهد

جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی

حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد

فراش باد هر ورقش را به زیر پی

درده به یاد حاتم طی جام یک منی

تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی

زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان

بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی

مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان

استاده است سرو و کمر بسته است نی

حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید

تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

تفسیر: با پرداختن به اوهام و خیالات خودتان را مشغول کرده اید. هوشیار باشید اتفاقات در راهند و باید با آنها جنگید، به خرافات اعتماد نکنید و به عقل خودتان تکیه کنید. در این صورت است که فردای شما روشن و رسیدن به مقصود نزدیک است. با سحر و فریب به مقام و پول نخواهید رسید پس با بندگی خداست که به هر آنچه طلب کنید می رسید.


غزل شماره 430 حافظ شیرازی

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می

علاج کی کنمت آخرالدواء الکی

ذخیره‌ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار

که می‌رسند ز پی رهزنان بهمن و دی

چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو

منه ز دست پیاله چه می‌کنی هی هی

شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد

ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی

خزینه داری میراث خوارگان کفر است

به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی

زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند

مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی

نوشته‌اند بر ایوان جنه الماوی

که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی

سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست

بده به شادی روح و روان حاتم طی

بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ

پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی

تفسیر: به نعمت ها و لذت های زودگذر دنیا دل مبند. بیهوده خود را برای آرزو های نا ممکن دچار دردسر و زحمت نکن. به آنچه که داری قناعت کن و به لطف خداوند توکل داشته باش. آنچه خیر و صلاح تو در آن است، پیش می آید.


غزل شماره 431 حافظ شیرازی

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می

به آب زندگانی برده‌ام پی

نه رازش می‌توانم گفت با کس

نه کس را می‌توانم دید با وی

لبش می‌بوسد و خون می‌خورد جام

رخش می‌بیند و گل می‌کند خوی

بده جام می و از جم مکن یاد

که می‌داند که جم کی بود و کی کی

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب

رگش بخراش تا بخروشم از وی

گل از خلوت به باغ آورد مسند

بساط زهد همچون غنچه کن طی

چو چشمش مست را مخمور مگذار

به یاد لعلش ای ساقی بده می

نجوید جان از آن قالب جدایی

که باشد خون جامش در رگ و پی

زبانت درکش ای حافظ زمانی

حدیث بی زبانان بشنو از نی

تفسیر: بسیار انسان نکته سنج و حساس در عین حال تودار و راز داری هستید. وقت هر کاری را می دانید الان هم زمان خوبی برای انجام کاری که نیت کرده اید نیست. کمی صبر کنید و طاقت داشته باشید. اگر عجله کنید و جلوی زبانتان را نگیرید کارها خراب می شود. به موقع همه چیز رو به راه می شود.


غزل شماره 432 حافظ شیرازی

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی

پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید

مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی

شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت

زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی

در انتظار رویت ما و امیدواری

در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی

بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی

حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان

کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی

تفسیر: تنها به مادیات نیاز ندارید بلکه به معنویات و محبت هم نیازمندید. کسی در نظرتان هست که به شما اعتنایی نمی کند. تصور می کنید رقیبتان جلوتر از شماست و همه ی درها را به رویتان بسته می بینید. انتظار می کشید و در عین حال امیدوارید.


غزل شماره 433 حافظ شیرازی

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش

جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت

زان میان پروانه را در اضطراب انداختی

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما

سایه دولت بر این کنج خراب انداختی

زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن

تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی

خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال

تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی

پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه

و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی

باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم

شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی

از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست

حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی

و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف

چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی

داور دارا شکوه‌ای آن که تاج آفتاب

از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی

نصره الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را

از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی

تفسیر: به زودی به آرزوی خود می رسی و سعادت و نیکبختی بر زندگی ات سایه خواهد افکند و این حاصل رنج و زحمتی است که تحمل کرده ای. قدر لحظات زندگی را بدان و شکر خداوند را به جای آور.


غزل شماره 434 حافظ شیرازی

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است

آری طریق دولت چالاکی است و چستی

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی

در آستان جانان از آسمان میندیش

کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی

خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی

صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز

ای کوته آستینان تا کی درازدستی

تفسیر: غافل از عشق و محبت به اطرافیان شده اید آنقدر مشغول خودتان گشته اید که قبله تان خودپرستی و غرور شده است و فقط خودتان را می بینید. بدون عشق بودن یعنی از خدا دور شدن یعنی بی معرفت بودن و سقوط کردن. اگر می خواهید حاجتتان روا شود توبه کنید و به محبت و عشق بپردازید.


غزل شماره 435 حافظ شیرازی

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

در گوشه سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ

چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

تفسیر: مواظب رفتارتان باشید گاهی زیاده روی می کنید. بیشتر به خدا روی آورید زیرا همه ی ما میهمانان ناخوانده ای هستیم که باید به آخرت برگردیم. هم نشینانتان هم از خدا دور شده اند از آنها دوری گزینید از خدا بخواهید اول سلامتی را به شما عطا کند و بعد از رموز خداوند همه چیز برایتان روشن می شود و از این طوفان بلا به سلامتی رهایی پیدا می کنید


غزل شماره 436 حافظ شیرازی

آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی

در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد

چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد

یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

آلودگی خرقه خرابی جهان است

کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی

از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ

تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی

تفسیر: به آنچه که داری قانع باش. از هدف و مقصود خود دور شده ای و غمگین و ناراحتی. غم و ناراحتی را رها کن و دل به تقدیر بسپار. آنچه خیر است، پیش می آید. برای آرزوهای ناممکن و دور و دراز، خود را به رنج و زحمت مینداز. در انتخاب دوست دقت بیشتری کن تا ندامت و پشیمانی گریبانگیرت نشود.


غزل شماره 437 حافظ شیرازی

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی

انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای

آب خضر ز نوش لبانت کنایتی

هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای

هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی

کی عطرسای مجلس روحانیان شدی

گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی

در آرزوی خاک در یار سوختیم

یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی

ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت

صد مایه داشتی و نکردی کفایتی

بوی دل کباب من آفاق را گرفت

این آتش درون بکند هم سرایتی

در آتش ار خیال رخش دست می‌دهد

ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی

دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست

از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی

تفسیر: از توانایی های خود بهتر بهره گیری کن و اعتماد به نفس داشته باش. لحظات گرانبهای عمر را بیهوده از دست نده. گمان نکن که دیگران از تو بهترند. در راه رسیدن به هدف، بیهوده از دیگران گله و شکایت نکن و به اراده و توانایی های خود تکیه کن.


غزل شماره 438 حافظ شیرازی

سبت سلمی بصدغیها فؤادی

و روحی کل یوم لی ینادی

نگارا بر من بی‌دل ببخشای

و واصلنی علی رغم الاعادی

حبیبا در غم سودای عشقت

توکلنا علی رب العباد

امن انکرتنی عن عشق سلمی

تزاول آن روی نهکو بوادی

که همچون مت به بوتن دل و ای ره

غریق العشق فی بحر الوداد

به پی ماچان غرامت بسپریمن

غرت یک وی روشتی از امادی

غم این دل بواتت خورد ناچار

و غر نه او بنی آنچت نشادی

دل حافظ شد اندر چین زلفت

بلیل مظلم و الله هادی

تفسیر: کسی از شما طلب بخشش می کند دست رد به سینه اش نزنید برای آرام کردن خودتان به دعا و ثنای خداوند بپردازید. اگر می خواهید غرق در الطاف خداوند شوید و در بحر نعمات او شنا کنید و عزت و بزرگی خود را حفظ کنید و به غم دل دچار نشوید بخشنده باشید و دوستانتان را ببخشید.


غزل شماره 439 حافظ شیرازی

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی

فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی به در داور آمدی

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی

آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی

تفسیر: به زودی دوران غم و هجران سپری می شود و به آرزوهای خود می رسی. با مهر و محبت، بهتر می توانی به مقصود خود دست یابی. اگر تردید و هراس را از خود دور کنی، موفقیت حتمی است. مراقب سخنان و رفتار خود باش.


غزل شماره 440 حافظ شیرازی

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی

در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

تفسیر: زندگی فراز و نشیب بسیار دارد. اگر امروز دچار رنج و زحمت شده ای فردا به آرزوی خود می رسی به شرط آنکه از ناملایمات راه ناامید و مأیوس نشوی. به لطف خداوند توکل داشته باش و ایمان بیاور. غرور و تکبر را رها کن و با دوستان و افراد خانواده ات مشورت کن تا به مقصود خود برسی. زیاده طلب و حریص نباش.


غزل شماره 441 حافظ شیرازی

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

گرش نشان امان از بد زمان بودی

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

سریر عزتم آن خاک آستان بودی

ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

اگر نه دایره عشق راه بربستی

چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی

تفسیر: در انتظار رسیدن به مقصود و آرزو به سر می بری. نا امید نباش. در سایه ی سعی و تلاش، به نتیجه ی دلخواه می رسی. صبر داشته باش که خداوند با عاشقان و صابران است.


غزل شماره 442 حافظ شیرازی

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که بها چیست خاک پایش را

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال

چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

اگر دلم نشدی پایبند طره او

کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی

به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است

به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی

درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی

اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی

تفسیر: اگر امروز به آرزوی خود نرسیدی، ناامید نباش. بهتر است که بیشتر سعی کنی. دنیا فراز و نشیب بسیار دارد و چنانچه امروز به مقصود خود نرسیدی، ناراحت و اندوهگین نباش. شاید خیر و صلاح تو در آن باشد.


غزل شماره 443 حافظ شیرازی

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری

خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی

ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری

مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب

که در پی است ز هر سویت آه بیداری

نثار خاک رهت نقد جان من هر چند

که نیست نقد روان را بر تو مقداری

دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان

چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری

سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار

دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری

چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی

به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری

تفسیر: دست به سوی هر گلی دراز می کنید خاری از آن به دستتان می نشیند یعنی اینکه به هر کسی که نرد عشق می بازید ضرر می بینید. بسیار ناراحتید، فکر می کنید شکست خورده اید کفر می گوئید. دلتان را صاف کنید باز هم امتحان کنید شعارتان این باشد که تا پیروز نشوم از پای نمی نشینم.


غزل شماره 444 حافظ شیرازی

شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی

در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب

بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی

کم غایت توقع بوسیست یا کناری

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب

سال دگر که دارد امید نوبهاری

در بوستان حریفان مانند لاله و گل

هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

چون این گره گشایم وین راز چون نمایم

دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی

مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

تفسیر: فرصت های پیش آمده را از دست نده. مشکلات راه نباید تو را نا امید کنند. از سختی ها هراسان نباش. هر مشکلی هر قدر که سخت باشد عاقبت با تدبیر و تلاش آسان می شود. از مشورت با خیرخواهان، غافل نباش.


غزل شماره 445 حافظ شیرازی

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

میان مجمع خوبان کنی میانداری

بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک

سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری

بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام

علی الخصوص در آن دم که سر گران داری

مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما

مکن هر آن چه توانی که جای آن داری

به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست

به قصد جان من خسته در کمان داری

بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود

که سهل باشد اگر یار مهربان داری

به وصل دوست گرت دست می‌دهد یک دم

برو که هر چه مراد است در جهان داری

چو گل به دامن از این باغ می‌بری حافظ

چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری

تفسیر: کمی هم به فکر زیردستان باش تو صاحب همه چیز می شوی پس سعی کن آنهایی را که در بند غم هستند رهایی دهی. آنچه در توان داری برای خلق خدا صرف کن که هر چه به دست آورده ای از دعای خیر بندگان خدا می باشد. دوستان حسود هم زیاد داری ولی خوشحال باش که یارت همیشه با توست.


غزل شماره 446 حافظ شیرازی

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

به یادگار بمانی که بوی او داری

دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست

توان به دست تو دادن گرش نکو داری

در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت

جز این قدر که رقیبان تندخو داری

نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد

که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری

به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد

خود از کدام خم است این که در سبو داری

به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز

که گر بدو رسی از شرم سر فروداری

دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن

تو را رسد که غلامان ماه رو داری

قبای حسن فروشی تو را برازد و بس

که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری

ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق

قدم برون نه اگر میل جست و جو داری

تفسیر: با خاطرات خودتان زندگی می کنید. دلتان مخزن اسرار زیبا و خوش است. رقیبان شما پیش رویتان قد علم کرده اند کاری نکنید که بعد ها باعث پشیمانی شود. کسانی را دارید که حاضرند برای رسیدن به مقصود به شما کمک کنند. راه و روش تان آیین خوبان است اگر می خواهید گمشده ی خودتان را پیدا کنید بیشتر جستجو کنید.


غزل شماره 447 حافظ شیرازی

بیا با ما مورز این کینه داری

که حق صحبت دیرینه داری

نصیحت گوش کن کاین در بسی به

از آن گوهر که در گنجینه داری

ولیکن کی نمایی رخ به رندان

تو کز خورشید و مه آیینه داری

بد رندان مگو ای شیخ و هش دار

که با حکم خدایی کینه داری

نمی‌ترسی ز آه آتشینم

تو دانی خرقه پشمینه داری

به فریاد خمار مفلسان رس

خدا را گر می‌دوشینه داری

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری

تفسیر: با خشم و کینه به هیچ جا نمی رسی. بهتر است با تعقل و تدبر پیش بروی و دوستانه با مسائل و مشکلات روبرو شوی. از دوستان خیرخواه کمک بطلب و به الطاف بی انتهای خداوند ایمان بیاور.


غزل شماره 448 حافظ شیرازی

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

گر از آن یار سفرکرده پیامی داری

خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

بوی جان از لب خندان قدح می‌شنوم

بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری

چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری

نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود

تویی امروز در این شهر که نامی داری

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری

تفسیر: در میان عده ای ارج و قرب بالایی دارید و در جای دیگر همه منتظر ورودتان می باشند. بخت با شماست، خوشحال باشید و خدا را شکر کنید که جور و جفا از بین رفته و جای آن را مهر و وفا آمده است. نامتان پر آوازه می شود. بیشتر با خدا باشید و نماز شب بخوانید تا راهتان را گم نکنید.


غزل شماره 449 حافظ شیرازی

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری

تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری

دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

به از این دار نگاهش که مرا می‌داری

ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری

ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری

حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند

سعی نابرده چه امید عطا می‌داری

تفسیر: کاری را که از حد توانایی تو خارج است انجام نده و قدرت و توانایی خود را بسنج. با ندانم کاری، خود را دچار رنج و زحمت نکن. باید سعی و تلاش کنی تا به هدف برسی. اشتباهات خود را با تعقل و اندیشه برطرف کن.


غزل شماره 450 حافظ شیرازی

روزگاریست که ما را نگران می‌داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد

این چنین عزت صاحب نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار

دست در خون دل پرهنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ

همه را نعره زنان جامه دران می‌داری

ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور

چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ

سر چرا بر من دلخسته گران می‌داری

گوهر جام جم از کان جهانی دگر است

تو تمنا ز گل کوزه گران می‌داری

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی

طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت

این طمع‌ها که تو از سیمبران می‌داری

گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی

عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ

چه توقع ز جهان گذران می‌داری

تفسیر: خودخواهی و تکبر را رها کن تا به هدف برسی. از ریاکاری و فریب دیگران بر حذر باش. دوستان و خانواده ی خود را از کمک های خود ناامید و مأیوس نکن. مهر و محبت، بهترین کاری است که می تواند زندگی تو را زیر و رو کند.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو