اشعار تک بیتی عارف قزوینی | تک بیتی های عاشقانه و ناب این شاعر

اشعار تک بیتی عارف قزوینی | تک بیتی های عاشقانه و ناب این شاعر


منبع: تاپ ناز

5

1402/7/27

23:17


در این مطلب گلچین بهترین اشعار تک بیتی عارفانه و عاشقانه عارف قزوینی را در قالب تک بیتی برای بیو، کپشن و استوری اینستاگرام برای شما عزیزان آماده کرده ایم. با ما همراه باشید.

عارف قزوینی 2

گلچین اشعار تک بیتی عارف قزوینی

دیشب بیاد روی تو ای رشک آفتاب
شستم ز سیل اشگ من از دیده نقش خواب

از غم هجر رُخَت به باغ تصور
چون دل خود لاله داغدار ندارم

به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم
واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم

خوش آن زمان که دلم پای‌ بند یاری بود
به کوی باده‌ فروشانم اعتباری بود

ز چه رو شیشه ی دل می شکنی؟
تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟

دیدمش یک نگاه و جان دادم
خوب از این قید رستگار شدم

منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون
به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!

تو ای تاج، تاج سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی حافظ؛ گزیده اشعار زیبای عاشقانه حافظ شیرازی

عارف قزوینی 1

من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم

همه جا غم عشق تو رفت و باز آمد
چو ندید خوش تر ز دلم مأوایی را

متفرق نشود مجمع دل های پریش
تو اگر شانه بر آن زلف پریشان نزنی

اشک شراب و دلم کباب چه سازم
کز خم گیسوی یار تار ندارم

تک بیتی ناب از عارف قزوینی

چه کج‌ رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ

غم هجر تو نیمه جانم کرد
کرد کاری که ناتوانم کرد

تو اگر عشوه بر خسرو پرویز کنی
همچو فرهاد رود در عقب کوه کنی

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

نخورد کس شراب عشق که من
خوردم این باده و خمار شدم

عارف قزوینی 2

امشب از آسیا، اروپا رفتی
غلط کردی که بی ما آنجا رفتی

دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی

حبیبم طبیبم عزیزم، توئی درمان دردم، ز کویت برنگردم
به هجرت در نبردم به قربان تو گردم

ز خواب غفلت هر دیده‌ای که بیدار است
بدین گناه اگر کور شد سزاوار است

دل غرقه به خون شد یار غار عارف
نه قرار دل وی و نی قرار عارف

مطلب مشابه: زیباترین اشعار تک بیتی شهریار؛ عاشقانه ترین مجموعه شعر کوتاه شهریار

رخ مپوش کاین دور انتخاب است
من تو را به خوبی نشانه کردم

مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

عارف قزوینی 1

بر سر بازار عشقبازی بر کف
جز سرو جانی بتا نثار ندارم

من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم

کار گلزار، زار شد زار، شد پدیدار
دیو دی، یا خود بلای آسمانی

گر گویم سروش، نبود سرو خرامان
این قسم شتابان، چون کبک خرامان

زیباترین تک بیتی های عارف قزوینی

چه خوش است اگر دیده رخ دلبر بیند
نبود جز این فایده ای بینائی را

ای نازنین، ای مه جبین
با مدعی کمتر نشین

به به چه خوب شد که گرفتار چون خودی
گشتی و خوب تر که تو هم مثل ما شدی

ترک چشمش ار فتنه کرد راست
بین دو صد از این (خدا) فتنه، فتنه خواست

تن و جان خسته بار هجر گران
به عجب زحمتی دچار شدم

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مولانا؛ شعر کوتاه و زیبای عاشقانه از مولانا

عارف قزوینی 4

امروز ای فرشته ی رحمت، بلا شدی
خوشگل شدی، قشنگ شدی، دلربا شدی

افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی

چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا قرار ندارم

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم
وقتی که می‌ رسم سر شرح بیان دل

به سر کشته ی جان می آید
خون صد سلسله جان می ریزد

در دور زندگی به جز از غم ندیده‌ ام
یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیده‌ ام

مطلب مشابه: اشعار تک بیتی صائب تبریزی با گلچین زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه

هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد
بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد

عارف قزوینی 3

تو از حالت مستمندان چه پرسی؟
تو حال دل دردمندان چه دانی؟

جهان را برده آب و ما به خوابیم
همه بدخواه خود از شیخ و شابیم

هر کس بدل زیارت کویت کند هوس

مشهد، مدینه، مکه شدی کربلا شدی

عارف ار بدنام گردد، چون تو نامش
آن چه خون در زندگانی، حرامش

مرا زین زندگی ای مرگ عار است
غمش چون کوه و عارف بردبار است

خون دل آنقدر بدامن ریخت
که من از دیده شرمسار شدم

لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا بقامت ماست

از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد
ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد

مطلب مشابه: شعر تک بیتی تیکه دار و سنگین با اشعار کنایه آمیز با معنی

باد صبا بر گل گذر کن
از حال گل ما را خبر کن

ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم

مرا هجرت کشد آخر نهانی
خوش است آن مرگ از این زندگانی

باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی
برهم زد ایام نشاط و روزگار کامرانی

اگر می کشی و گر می زنی به تیرم
تو سلطان حسن و من کمترین فقیرم

گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم

مطلب مشابه: تک بیتی های افشین یداللهی | اشعار عاشقانه کوتاه و تک بیتی این شاعر

باد خزان پیرهن گل درید
دامن گل شد ز نظر ناپدید

عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کس‌دست، چو خیام نداده است

نامت شفای هر مرض عاشقان شده است

ای مایه ی حیات حدیث کسا شدی

پا تا به سر کرشمه و سر تا به پای ناز
زیبا شدی، لوند شدی، خوش ادا شدی

ای دست حق پشت و پناهت بازآ
چشم آرزومند نگاهت بازآ

آستین چو از چشم برگرفتم
جوی خون به دامان روانه کردم

به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی

ای وطن ما جمله از دل برکشیدیم

نالۀ الفراق الفراق الفراقی

نگاهی برای خدا کن
به عارف خودی آشنا کن

خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم

بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست
بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست

دل جز به سر زلف دلارام نداده ست
صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست

گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم

ز بس بزلف تو دل بر سر دل افتاده
چه کشمکش که میان من و دل افتاده

دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند
دل از کمند تو وارستگی خدا نکند

به سر کشته ی جان می آید
خون صد سلسله جان می ریزد

در غیابت شد فراقت در مجلس ما

آتش افروز جان های باقی

اگر بار دل به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه می شد

خود ساعتی در آینه اطوار خود ببین
من عاجزم از این که بگویم چه ها شدی

از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو