داستان انگیزه دهنده کوتاه؛ 7 داستان زیبای انگیزشی برای موفقیت

منبع: روزانه

3

1402/8/18

13:16


در این بخش روزانه 7 داستان انگیزه دهنده کوتاه و انگیزشی موفقیت را گردآوری کرده ایم. داستان انگیزشی عقاب باش نه مرغ! در روزگاری بر فراز یک کوه بلند لانه عقابی وجود داشت. در این لانه  چندین تخم عقاب وجود داشتند که قرار بود تا مدت زمان کوتاه دیگری جوجه های عقاب از آنها سر بیرون […]

در این بخش روزانه 7 داستان انگیزه دهنده کوتاه و انگیزشی موفقیت را گردآوری کرده ایم.

داستان انگیزه دهنده کوتاه؛ 7 داستان زیبای انگیزشی برای موفقیت

داستان انگیزشی عقاب باش نه مرغ!

در روزگاری بر فراز یک کوه بلند لانه عقابی وجود داشت. در این لانه  چندین تخم عقاب وجود داشتند که قرار بود تا مدت زمان کوتاه دیگری جوجه های عقاب از آنها سر بیرون بیاورند. از بد حادثه یک روز زلزله ای در کوه اتفاق افتاد و یکی از این تخم ها از بالای کوه به سمت پایین پرتاب شد.

در پایین کوه یک مرغداری وجود داشت که تعداد زیادی مرغ و خروس در آن زندگی می‌کردند. وقتی که تخم عقاب وارد فضای مرغداری شد، ابتدا همه با تعجب به آن نگاه می کردند اما در نهایت یکی از مرغ ها قبول کرد که روی این تخم بنشیند تا زمانی که جوجه ای از آن بیرون بیاید. روزها گذشت و جوجه عقاب در همان مزرعه کوچک متولد شد و در بین سایر مرغ ها و خروس ها پرورش پیدا کرد.

روزی وقتی سرش را به سمت آسمان بلند کرد، عقاب هایی را دید که در حال پرواز هستند. از دیدن این منظره هیجان عجیبی در دل خود احساس کرد. از آن پس مدام رویای پرواز در سر عقاب جوان می چرخید اما دیگران مدام به او می گفتند که تو یک مرغی و مرغ ها نمی توانند پرواز کنند. چیزی در درون عقاب او را ترغیب می‌کرد که حتی برای یکبار هم شده امتحان کند. شاید بتوانند پرواز نماید، اما جسارت این کار با وجود حرف هایی که از دیگران می شنید، در وجود او  از بین رفته بود.

روزها و ماه ها از پی هم گذشتند و عقاب همچنان با حسرت به عقاب های دیگری نگاه می کرد که در آسمان فرمانروایی می کردند. اما هیچ وقت تلاشی برای رسیدن به این رویا از خود نشان نداد. در نهایت هم پس از سالهای طولانی در همان مرغداری از دنیا رفت.

حکایت زندگی بسیاری از آدم ها دقیقا شبیه همین عقاب است. خیلی از ما توانایی های فوق العاده ای در وجود خود داریم که می توانیم با دنبال کردن آنها به موفقیت های بسیار بزرگی برسیم. اما متاسفأنه آن قدر مدام دیگران در گوش ما تکرار می‌کنند که این افکار جز رویا چیز دیگری نیستند، مانیز نهایتاً آنها را به فراموشی می‌سپاریم و به زندگی عادی خود خو می کنیم و این بزرگترین اشتباهی است که هر کس می‌تواند در زندگی خود مرتکب شود.

مطلب مشابه: داستان تاثیرگذار؛ 20 داستان و قصه کوتاه بسیار تاثیرگذار و قشنگ

داستان انگیزشی زندگی سلف سرویس است!

یکی از افراد معروف آمریکا برای نخستین بار به یک رستوران سلف سرویس دعوت شد. پس از حضور در رستوران، مرتب منتظر بود که شخصی برای گرفتن سفارش از او بر سر میز حاضر شود، اما هر ساعت منتظر ماند هیچ کس به سراغ او نیامد. زمان گذشت و مشاهده می کرد که تمام افرادی که پس از او وارد رستوران شده‌اند، همگی مشغول صرف غذای خود هستند.

این موضوع به شدت او را عصبانی کرد و مدام با خود در حال جنگ بود که چرا در این رستوران هیچ کس برای او احترام قائل نیست و به او توجه نمی کند. در ذهنش مدام با این افکار درگیر بود تا اینکه پس از گذشت مدت زمانی، مرد دیگری بر سر میز کناری او نشست و مشغول صرف غذای خود شد.

شخص معروف با دیدن این صحنه دچار عصبانیت دوچندان شد. نزدیک میز آن فرد رفت و از او پرسید: آقای محترم شما همین پنج دقیقه پیش وارد رستوران شده‌اید و هم اکنون بشقابی پر از غذاهای رنگارنگ در مقابل شماست. اما من مدت زمان زیادی است  که بر سر این میز نشستم و هیچ کس برای تحویل سفارش من نیامده. علت چیست؟

مرد مقابل اینگونه پاسخ داد که: اینجا رستوران سلف سرویس است  و شما می‌توانید به انتهای سالن مراجعه کنید. ازغذاهای روی میز هر کدام را که مایل بودید، بردارید و سپس  هزینه آن را پرداخت نمایید و غذای تان را میل کنید. در واقع در این رستوران همه چیز در اختیار شخص شماست.

فرد معروف با شنیدن این جمله کمی جا خورد و به فکر فرو رفت. نهایتاً به این نتیجه رسید که زندگی دقیقاً مانند یک رستوران سلف سرویس است و همه چیز برای لذت بردن مهیا است. اما متأسفانه اغلب افراد آنقدر محو تماشای خوشبختی دیگران هستند که فراموش می کنند هر آنچه دیگران از آن بهره می‌برند، می تواند در اختیار آنها نیز باشد.

بنابراین بهتر است در زندگی به جای یکجانشینی و عصبانیت، به فکر این باشیم که قدمی برداریم و سپس از بین شرایط هایی که برای ما مهیا می‌شود و هدایایی که زندگی در اختیار ما قرار می دهد، همه چیز های مورد علاقه خود را برداریم و از آنها لذت ببریم.

داستان انگیزشی ناشنوا باش!

روزی بر اثر اتفاقی دو قورباغه در گودال عمیقی افتادند. هر چقدر که تلاش می‌کردند، نمی توانستند خود را از درون گودال نجات دهند. یکی از قورباغه ها پس از گذشت مدت زمانی دست از تلاش و پریدن کشید و به قورباغه دیگر گفت بهتر است تو هم بیش از این تلاش نکنیی و خودت را خسته نمایی. ما هیچ راه نجاتی برای رهایی از این گودال نداریم و همین جا خواهیم مرد.

قورباغه دیگر بدون توجه به او همچنان در حال پریدن بود و هر بار سعی می کرد، ارتفاع پرش خود را بلند تر کند. در نهایت قورباغه های دیگر بر اثر شنیدن سر و صدای آنها بالای گودال جمع شدند و آنها نیز با قورباغه اول هم عقیده بودند و مدام تکرار می کردند که تو نمی توانی خودت را از این گودال نجات دهی؛ بیخود و بی جهت جست و خیز نکن.

پس از گذشته مدت زمانی قورباغه دوم در نهایت تعجب همه توانست خودش را از گودال نجات دهد. همه از این موضوع تعجب کردند و با خود اندیشیدند، چطور می شود وقتی همه ما معتقد بودیم که او نمی تواند موفق شود اما خودش را نجات داد؟

به سمت قورباغه رفتند و از او  سوال کردند، چطور خودت را از گودال نجات دادی اما قورباغه فقط به آنها نگاه کرد و هیچ پاسخی نداد. هرچقدر با او صحبت می‌کردند، او هیچ جوابی نمی‌داد. پس از گذشت زمانی قورباغه ها متوجه شدند که این قورباغه قهرمان ناشنوا بوده است  و در تمام مدتی که آنها به او القا می کردند که موفق نخواهد شد، او فکر می کرد قورباغه های دیگر در حال تشویق او هستند. بنابراین تلاش خود را بیشتر می‌کرد.

در زندگی همه ما نیز قطعاً افرادی وجود دارند که مدام با افکار منفی و سخنان منفی خود سعی می‌کنند موفقیت ما را تحت الشعاع قرار دهند و یا حتی در برخی مواقع چون مسیری که انتخاب می‌کنیم با مسیر حرکت آنها یکی نیست، فکر می کنند کارهای ما بیهوده و بی دلیل است و نهایتاً هیچ نتیجه ای نخواهد داشت. اما چیزی که اهمیت دارد این است که هرگاه در زندگی دیگران درباره انتخاب ها و اهداف شما نظر  می‌دهند و یا سعی می‌کنند شما را از ادامه مسیر منصرف کنند، باید ناشنوا باشید تا سخنان آنها انرژی و انگیزه شما را از بین نبرد.

فراموش نکنید در پس هر تصمیمی قطعاً انگیزه و علتی نهفته است. بنابراین هر موقع تصمیم گرفتید ناامید شوید و یا به خاطر حرف دیگران پا پس بکشید، به خود یادآوری کنید که علت حضور شما در مسیر فعلی انگیزه ها و اهداف شخصی تان است. پس دلیلی ندارد که نظرات دیگران شما را از رسیدن به آنچه در آرزویش هستید باز دارد.

مطلب مشابه: داستان انگیزشی شخصیت های مهم با سرنوشتی جالب و انگیزه دهنده

داستان انگیزشی تسلیم نشو

وقتی حس می کنید فقط سختی و مشکلات دور شما رو احاطه کردن باید به درون خود بنگرید و با کمک خداوند پتانسیل درونی خود رو در برابر مشکلات پیدا کنید .

مگر می شود از انگیزه و داستان های انگیزشی سخن گفت و نامی از آقای نیک وویچیچ (Nicholas James Vujicic)نیاورد؟! کسی که وقتی چشم باز کرد خود را بی دست و پا دید. فقط برای چند ثانیه تصور کنیم ما هم بدون دست و بدون پا.اصلا برایمان تصورش امکان پذیراست؟ مسلما خیر.نیک از بچگی مورد تمسخر شدید توسط هم سن و سالانش قرار می گرفت وسعی می کرد از همه مخفی بماند واین برخورد ها باعث شد افسردگی شدیدی را تحمل کند و به فکر تمام کردن این زندگی بیفتد که در لحظه های آخر بخاطر علاقه ای که به پدر ومادرش داشت و ناراحتی آنها را نمی خواست ، منصرف شد.مادرش بیش از هر کسی با او صحبت می کرد و او را متوجه توانمندی های درونی اش می کرد.

روزی که در اوج نوجوانی برای 200،300 نفر سخنرانی کرد را فراموش نمی کرد که در انتهای صحبتش چشمان اشکبار مخاطبانش را دید.چه شد؟چه کرده بود با این نوجوانان سر سخت که از او تشکر می کردن و او را زیبا می خواندند.این شروع فکر جدیدی بود که به ذهنش رسید . سخنران انگیزشی ! نیک وویچیچ متوجه توانمندی خود شد و در سن 17 سالگی موسسه زندگی بدون دست وپا رو تاسیس کرد و بعد از کتاب اولی که در 7سالگی نوشت، سه کتاب دیگر به نام های “مهار نشدنی ،قدرتمند باش،زندگی بدون دست و پا ” را به چاپ رساند.داستان نیک وویچیچ ، سخنران انگیزشی خود یک داستان انگیزشی واقعی است.

مطمئن هستم که شماهم گاهی سوالات بسیاری از خداوند می پرسید و آرزو می کنید که ای کاش خیلی از چیز ها را نداشتید و در مقابل فقط یک چیز را داشتید اما لازم است بدانید که خداوند فقط به کسانی کمک می کند که به خود کمک می کنند یعنی بیشترین تلاش را برای رسیدن به هدف خود می کنند و هرگز از خستگی شکایت ندارند

داستان انگیزشی برای فروش

زندگی آقای راس پرو به نوعی یک داستان فروش فوق العاده الهام بخش است که شنیدن داستان انگیزشی آن خالی از لطف نیست. راس پرو به سرعت به یکی از کارمندان برتر IBM تبدیل شد. در حقیقت، او توانسته بود سهمیه فروش سالانه خود را فقط در دو هفته به اتمام برساند. با این حال ، هنگامی که او سعی کرد تا ایده های خود را به سرپرستان ارائه دهد، تا حد زیادی نادیده گرفته شد. همین موضوع باعث شد که او IBM را ترک کند تا سیستم الکترونیکی داده (EDS) را تاسیس نماید. او برای اینکه بیزینس خود را راه اندازی کند، تلاش کرد تا محصولات و خدمات پردازش داده خود را به شرکت های بزرگ بفروشد

. او قبل از اولین قراردادش، هفتاد و هفت بار رد شد و در واقع شکست خورد. اما به تلاش خود تا حدی ادامه داد که توانست این شرکت را به موفقیت برساند. آقای راس پرو از سیاست مداران و به یکی از میلیاردرهای آمریکایی تبدیل شد. درس انگیزشی زندگی راس پرو این ایت که هرگز تسلیم نشوید! شما ممکن است در یک روز در ده مورد مختلف شکست بخورید، اما تماس تلفنی یازدهم می تواند همان فردی باشد که به شما کمک می کند بزرگترین معامله خود را در سه ماهه اخیر را انجام دهید. در عرصه فروش، توانایی شما به جان سخت بودنتان و بهره برداری از ضرر و ناامیدی ها بستگی دارد.

مطلب مشابه: داستان کوتاه قشنگ انگیزشی و آموزنده (12 قصه بی نظیر انگیزه دهنده)

داستان انگیزشی همه چیز در وقت خودش

روزی فردی یک پیله پروانه را که هنوز نوزادی درون آن بود، با خود به خانه آورد. مشتاقانه منتظر بود تا پروانه ای زیبا از درون آن خارج شود. روز ها پشت سر هم می گذشتند تا اینکه یک روز بالأخره سوراخ کوچکی در گوشه‌ای از پیله ایجاد شد.

پس از گذشت مدت زمانی از این سوراخ کوچک یک پروانه سر بیرون آورد که در همان نگاه اول بسیار زیبا به نظر می رسید و قسمت کوچکی از بالهای خوش رنگ او نیز نمایان بود. مرد مشتاقانه به او می نگریست و منتظر بود که پروانه به طور کامل از پیله خارج شود و از دیدنش لذت ببرد؛ اما هر چقدر منتظر ماند هیچ اتفاقی نیفتاد.

مرد با خود این طور فکر کرد شاید بهتر است به پروانه کمک کند. بنابراین با یک چاقوی کوچک و ظریف به آرامی قسمت دیگری از پیله را برش داد تا به پروانه کوچک و جوان کمک کند، به طور کامل از پیله خود خارج شود.

اما وقتی این کار را انجام داد متوجه شد، قسمتی از بال های پروانه که درون پیله قرار دارند، چروکیده و ضعیف هستند و علاوه بر این بدن او هنوز به شدت سنگین به نظر می رسد. با خود اندیشید که قطعاً این بال های چروکیده و ضعیف توان حمل بدن پروانه را نخواهند داشت؛ چند روز دیگر نیز منتظر ماند تا شاید پروانه نهایتاً بتواند، پرواز کند.

اما متاسفانه اشتباه مرد موجب شده بود که پروانه برای همیشه از پرواز کردن محروم شود و علت آن هم چیزی نبود جز عجله بیش از اندازه ی او.

دلیل این که فقط قسمت کوچکی از بدن پروانه از پیله خارج شده بود، همین بود که هنوز بال های او تکامل پیدا نکرده بودند و بدون شک زمانی که به طور کامل آماده پرواز می شد، خودش می توانست از پیله خارج شود.

داستان زندگی آدم ها هم دقیقاً شبیه این پروانه است. گاهی اوقات در زندگی برای رسیدن به چیزهایی که به آنها علاقه داریم آنقدر عجله می کنیم که باعث آسیب به خودمان و دیگران می شویم. چون شرایط رسیدن به آن هدف هنوز مهیا نیست و چه بسا عجله ما شرایطی را که می‌توانست در زمان خودش به بهترین شکل ممکن برای ما اتفاق بیفتد، متلاطم و ناآرام کرده است. بنابراین انچه که از این داستان می‌توان برداشت کرد این است که نگران سختی ها و مشکلات نباشید. بهتر است صبر کنید تا در زمان مشخص بتوانید مانند یک پروانه به زیبایی پرواز کنید و لذت زدگی را بچشید.

مطلب مشابه: داستان های انگیزشی از شخصیت های مهم (قصه های واقعی و تاثیر برانگیز)

داستان انگیزشی توانمندی ها

اگر می خواهیم در زندگی از شغل ، کسب وکار ، تحصیلات و کلا خودمان احساس رضایت داشته باشیم مهم است که در جای درستی قرار بگیریم.جایی که توانمندی ها و نقاط قوت ما استفاده شود و از اینکه ادم مفید و توانمندی هستیم لذت ببریم.داستان انگیزشی پایین تلنگری است برای بررسی خودمان و جایگاهی که الان در زندگی داریم.

شتر مادر در کنار بچه شتر خود در زیر آفتاب بیایان دراز کشیده بودند و از آفتاب لذت می بردند.بچه ر از مادر خود پرسید : مامان چرا ما این برآمدگی ها را در پشت خود داریم؟ مادرش پاسخ داد : ما در بیابان که آب زیادی نیست راه می رویم و باید در برابر بی آبی تشنه نشویم .این کوهان در برابر بی آبی از ما محافظت می کند.بچه سوال دوم را پرسید : چرا پاهای بلند و ته گردی داریم ؟

مادر گفت : ما اغلب در شن زارها و تپه های ماسه قدم میزنیم باید براهی همین پاهای مان بلند است و مناسب این محیط.بچه سوال بعدی را پرسید: چرا مژه های من اینقدر بلند است؟مادرش جواب داد : چون در این بیابان باد می وزد و شن ها در باد به حرکت در می آیند و به چشمان ما می خورد .برای محافظت از چشمانمان خداوند مژه های بلندی به ما داده است.در نهایت، بچه شتر با تعجب گفت: “اگر ما همه این توانایی های طبیعی را داریم که در صحرا قدم بزنیم، شترها در باغ وحش چه فایده ای دارند؟”

نتیجه این داستان انگیزشی این است که مهارت‌ها و توانایی‌هایی که داریم، اگر در محیط مناسب نباشیم، مفید نخواهند بود.احتمالاً در مورد افرادی شنیده اید که حرفه خود را رها کرده تا رویاهای خود را دنبال کنند یا شخصی که در شغل خود ناکام مانده است، اما سعی نمی کند تغییری ایجاد کند.اگر در شغلی گیر کرده اید که مناسب نیست، باید کمی خود اندیشی کنید تا متوجه شوید نقاط قوت شما کجاست که هدر می رود.

مطلب مشابه: ده فیلم انگیزشی برای اوقات فراغت + داستان و عکس این فیلم های انگیزه دهنده

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو