نقد  فیلم Pet Sematary: Bloodlines | اقتباسی سُست

نقد  فیلم Pet Sematary: Bloodlines | اقتباسی سُست


منبع: گیمفا

3

1402/8/20

10:02


استفن کینگ استاد نوشتن است. او به طرز خاصی می‌داند و می‌تواند که بنویسد و بترساند. از همین رو شاید کتاب‌های او جزو پُر اقتباس‌ترین آثار جهان باشند که هر چند سال یکبار، یک فیلم از رمان‌های او ساخته می‌شود. حتی بعضا شده است که از یک داستان او چندین فیلم بسازنند. یکی از این […]

نقد  فیلم Pet Sematary: Bloodlines | اقتباسی سُست

استفن کینگ استاد نوشتن است. او به طرز خاصی می‌داند و می‌تواند که بنویسد و بترساند. از همین رو شاید کتاب‌های او جزو پُر اقتباس‌ترین آثار جهان باشند که هر چند سال یکبار، یک فیلم از رمان‌های او ساخته می‌شود. حتی بعضا شده است که از یک داستان او چندین فیلم بسازنند. یکی از این فیلم‌ها Pet Sematary: Bloodlines است که البته تنها پلات آن متعلق به استفن کینگ است و بقیه اجزای داستان در این فیلم به کلی عوض شده است. شاید همین دست بردن در داستان دلیل اصلی شکست Pet Sematary: Bloodlines است. فیلم قبرستان حیوانات ساخته لیدنسی بیر، اثری سست، بی‌هدف، غیرسینمایی و توخالی است که نه می‌تواند هیجان خلق کند و نه حتی می‌تواند کمی سرگرم کننده باشد.

شاید مهمترین سوال این باشد که اقتباس چگونه می‌تواند خوب باشد؟ آیا هر رُمانی که خوب شد در سینما هم خوب از آب درمی‌آید؟ جواب ساده است: نه! و این نه وقتی تشدید می‌شود که این اقتباس، ادبیات به سینما باشد. دقت کنید که سینما اُبژکتیوته‌ترین هنر جهان است. این حرف یعنی چه؟ یعنی در سینما ما با دیدن طرف هستیم. قوه تخیل ما تا بخش عمده‌ای در سینما مسدود است و تکنیک محدود به حواس شنیدن و دیدن ماست. اما برعکس سینما، در ادبیات ما با تخیل طرفیم. نه دیدن می‌فهمیم و نه شنیدن؛ پس در نهایت تکنیکی که در ترساندن ادبیات وجود دارد با ترساندنی که در سینما هست، کاملا متفاوت است. ما در سینما می‌ترسیم، چرا؟ چون دوربین در حرکتی ناگهان پن می‌شود به یک شی ترسناک؛ یا مثلا در مونتاژ با صدایی ناگهانی روبرو می‌شویم که اصلا انتظارش را نداشتیم و یا حتی دیدن موجوداتی ترسناک که با استفاده از پرده سبز ساخته شده‌اند. پس طبق این اوصاف استیفن کینگ ادبیات کاملا متفاوت با استیفن کینک سینمایی است. استفن کینگ سینمایی یک فرمول ساده دارد. ترساندن با جامپ اسکر. همین موضوع نه تنها فیلم Pet Sematary: Bloodlines بلکه بیشتر فیلم‌های ترسناکِ چند سال اخیر را به شدت نخ‌نما و تکراری کرده است و راستش را بخواهید مخاطب دیگر با این فیلم‌ها نمی‌ترسد.

مخاطب امروز با جهانِ واقعیِ ترسناک‌تر روبرو است که آن را دوام آورده است و این بیدار کردن شیطان چند هزار ساله و این چیزها حقیقتا چنگی به دل نمی‌زند؛ چه برسد به آن که هی بخواهیم آن را نشان مخاطب دهیم.

شاید مهمترین ایراد Pet Sematary: Bloodlines روایت ناقص و سر سریع آن باشد. فیلم با یک جدایی و ترک کردن شروع می‌شود. پسر بزرگ خانواده یعنی “جود” قصد ترک کردن خانه را دارد تا به ارتش صلح بپیوندد. در نقطه مقابل یکی از دوستان او به نام “جیمی” سربازی بوده که در جنگ ویتنام شرکت کرده و با مشکلات روانی مواجه شده است. در اینجا ما با دو مسئله مهم و بزرگ روبرو می‌شویم. ترک کردن و بحران جنگ. اما در ادامه فیلم اصلا و ابدا به هیچ یک از این دو موضوع مهم که هر کدام می‌توانستند به تنهایی یک فیلم باشد، پرداخته نمی‌شود. هیچ اثری از جنگ در فیلم نیست و ما تنها با چند بازیگر بسیار بد طرف هستیم که جلوی دوربین دیالوگ می‌گویند.

درست در همین نیم پرده اول و درست در همین موضوع جدایی، یک مسئله دیگر وجود دارد. جود در گذشته دوستان خود را رها کرده (به چه دلیلی؟) و این دوری رابطه این سه نفر را شکر آب کرده است. اما این موضوع نیز بد است. اصلا رابطه دوستی در فیلم ساخته نمی‌شود که بخواهد جدایی آن مسئله ما باشد. دوربین فقط چند بار در فلش بک چند جوان را نشان می‌دهد که باهم می‌خندند و از این سه نفر اصلا کاراکتری خلق نمی‌شود که ما با آن‌ها همراه شویم و به جهان بینی فیلم و فیلمساز نزدیک شویم. (اگر جهان بینی در کار باشد!)

همان‌طور که در قسمت ابتدایی نقد نوشتم، این فیلم‌ها قدرت اصلی خود را در تکنیکِ مخصوص ترساندن دارد اما مسئله این است که فیلم Pet Sematary: Bloodlines حتی این تکنیک را هم ندارد. یعنی فیلم سخت می‌تواند دو سه بار مخاطب خود را بترساند. صحنه حمله سگ به “نورما” را به خاطر آورید. دوربین به صورت تکانشی به سوژه نزدیک می‌شود. ناگهان دوربین روی دست نورما کلوز می‌کند، چند صدای فریاد، کمی خون و تمام. این است تکنیکِ کارگردانی که گویا اولین فیلمش را ساخته است. البته تکنیکِ که چه عرض کنم…

در این ترساندن‌ها شخص اصلی “جیمی” است، کسی که از جنگ برگشته و به اسارت شیطان درآمده است. اما این جیمی خیلی بد است. از بازیگری گرفته تا صحنه‌های شیطانی. اصلا او صحنه شیطانی دارد؟ در گریم تنها کمی روی صورت خون خون مالیده‌اند تا ترسناک شود. در مونتاژ نیز همان صداهای همیشگی را می‌شنویم که قرار است مثلا صدای شیطان باشند. شیطانی که تنها با هدف قرار دادن چشمانش می‌شود او را کشت. چرا چشمان؟ البته من به دنبال دلیل علمی نیستم (اگر در رئالیسم جادو و فانتزی دلیل باشد که اصلا جادویی نمی‌شود) اما حداقل باید نیمچه جوابی به این موضوع داده می‌شد، جوابی هرچند فانتزی و اسطوره‌ای. حال از این موضوع که بگذریم، خود فیلم این مسئله چشم را زیاد جدی نمی‌گیرد. پدر جود یعنی “دن” بارها تاکید می‌کند که اگر به چشمان شیطان شلیک نشود او نخواهد مُرد. اما در صحنه مبارزه با شیطان، او درحالی که کاملا فرصتش را داشت، به چشمان شیطان شلیک نمی‌کند و خود به طرز  فجیعی می‌میرد! در ادامه نیز پسری که چنین فجیع مرگ پدر را تجربه کرده است، به دنبال دختر رویاهاش می‌رود تا او را نجات دهد، انگار نه انگار که پدر چنین بد مُرد!

در پایان می‌شود گفت فیلم Pet Sematary: Bloodlines یک اثر بد است که حتی عوامل نیز ساخت آن را جدی نگرفته‌اند. Pet Sematary: Bloodlines در اصلی‌ترین رسالت خود یعنی ترساندن نیز ناکام می‌ماند و حتی با کمک جامپ اسکر نیز موفق به ان کار نمی‌شود چرا که کارگردان آن یعنی لیندسی بیر یک تازه‌کار است که گویی چیز چندانی از سینما نمی‌داند.

اما در کنار تمام این مشکلات بزرگ و کوچک، Pet Sematary: Bloodlines صدمه اصلی را از فُرم می‌بیند، چرا که این داستان از استیفن کینگ کاملا در پروسه تبدیل از رمان به فیلم شکست خورده و به یک اثر درجه سه تبدیل شده است.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو