شعر زیبا درباره اهواز؛ اشعار احساسی درباره شهر اهواز و کارون زیبا

شعر زیبا درباره اهواز؛ اشعار احساسی درباره شهر اهواز و کارون زیبا


منبع: روزانه

4

1402/8/23

12:50


اهواز یکی از شهرهای جنوبی ایران است که به دلیل شب‌های زیبایش بسیار معروف است. ما در ادامه متن شعرهایی درباره شهر زیبای اهواز آماده کرده‌ایم که امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را ببرید. پس اگر اهل این شهر زیبا هستید و یا سفری به آنجا داشته‌اید در ادامه متن همراه ما باشید. شعر […]

اهواز یکی از شهرهای جنوبی ایران است که به دلیل شب‌های زیبایش بسیار معروف است. ما در ادامه متن شعرهایی درباره شهر زیبای اهواز آماده کرده‌ایم که امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را ببرید. پس اگر اهل این شهر زیبا هستید و یا سفری به آنجا داشته‌اید در ادامه متن همراه ما باشید.

شعر درباره اهواز

اهواز شهری گرمسیر اما جذاب است که شعرهای زیبایی در وصف آن سروده شده است. در ادامه با ما باشید.

شعر زیبا درباره اهواز؛ اشعار احساسی درباره شهر اهواز و کارون زیبا

لب کارون چه گل بارون

میشه وقتی که می‌شینن دلدارون

تو قایق‌ها دور از غم‌ها

می‌خونن نغمه خوش لب کارون

هر روز و تنگ غروب تو شهر ما

صفا داره لب شط پای نخل‌ها

خوشه با جنگ و نی و ساغر و می

میشه با شادی و غم زمانه طی

چه خوب و قشنگه

لب کارون چه گل بارون

میشه وقتی که می‌شینن دلدارون

تو قایق‌ها دور از غم‌ها

می‌خونن نغمه خوش لب کارون

آخ تو چلچراغ آسمون پیدا میشه

سر پل تا نیمه شب غوغا میشه

دسته دسته دخترون اهوازی

میان بیرون از خونه با طنازی

گیسوها پریشون همه شاد و خندون

قد بلند و خوشگل همه رهزن دل

چه خوب و قشنگه

لب کارون چه گل بارون

میشه وقتی که می‌شینن دلدارون

تو قایق‌ها دور از غم‌ها

می‌خونن نغمه خوش لب کارون

قزوه که نگفته شعرِ اهواز

بس کن دگر ای بلند پرواز

تهمت چوزدی به یک مسلمان

سیلی زده ای به روی قرآن

حرف از دگران میان کشیدی

آیات عذاب حق ندیدی ؟

این پیرهنی که تن نمودی

خود دوختی و خودت بریدی

اهواز اگر چه گَرد و خاک است

از حرف دروغ و خُدعه پاک است

گر سنگ ببارد از سمایش

کنده نشود کسی زِ جایش

این خاک اگر دوا و درد است

بهتر ز‌ دروغ و کِذب مرد است

پس گوش کن این سخن پسر جان

بسپار به ذهن خود چو رِندان

خاکی که نشسته روی اهواز

خواهد برود چو خَس به پرواز

اما صفتی که زشت باشد

مانع ز رهِ بهشت باشد

تهمت به کسی نزن پسر جان

گر خواسته ای بهشت جانان

مطلب مشابه: شعر کارون؛ مجموعه اشعار زیبا و احساسی درباره رود پرخروش کارون

شعر درباره اهواز

چنگیزی و ای کاش که خونریز نبودی

در فتح دلم کاش تو چنگیز نبودی

هر شاخه ای آواره در این پا قدم توست

ای کاش که در فصل تو پاییز بودی

حد وسطی نیست میان من و شهرت

ای کاش من اهواز و تو تبریز نبودی

هر بار تهی میشود از خاطر نامم

یک بار تو از خاطرم آویز نبودی

من معتکف کوی توام هیچ ندانم

یک بار در این معرکه گلریز نبودی

در باورمن مستی و،شیرینم از تواست

فرهاد ندیدی ، تو پرویز نبودی

اهواز ِ من .. اهواز ِ زیبا .. شهر ِ خوبی

این مرکـز ِ پیوندِ اقوام ِ جُـنوبی …

شهر ی که مینازَد به پُـلهای قـشنگـش

پُـز میدهد با مَردُم ِ ز ِبر وُ زرنگـش

اهواز، آوای ِ خوش ِ دلدادگان است

شهر ِ نوای دِلکـَش ِ آهنگران است

شهر ِ صبوری وُ توان است وُ تحـَمُّـل

پَـرورده ی مَرد وُ زنان ِ بهتر از گـُل

اقوام ِ اهوازی غیورند وُ برومند

با لـَهجه های قـومی ِ شیرین تر از قـند

خون در رَگِ این مَردُمان، پیوسته گـرم است

یک مَردِ اهوازی، نجـیب وُ اَهـل ِ شـَرم است

اهـواز، با این مَردُمَش همتا ندارد !

هرکس که مهمانش شـَوَد، دِل میسِـپارَد

اهواز ِ من .. جانم فدای کوچه هایت

من دوستت دارم .. فراوان بی نهایت

به اهواز رفتم*

به شهری قشنگ

که یاد آورم خاطرات قدیم

قدم تا نهادم برآن خاک پاک

سفر کرد ذهنم به دوران دور

به آن سالهای پُر ازکودکی

به آن روزهای تهی از هراس

به ایّامی از نوجوانی خویش

که آن دختر ناز همسایه مان

به یک عشوه می‌برد از من حواس

نشستم لب رود کارون دَمی

به آرامی آب روان در عبور

مرا برد افکار سیّال ناب

به شهر گذشته به ایّام دور

به عصر بلم های چوبی در آب

به عصری که خالی بُد از اضطراب

شعر درباره اهواز

غروبش پُر از خاطرات قشنگ

شبش داشت مهتاب سیمینه رنگ

هوایش خنک بود در نیمه شب

ولی روزهایش پُر از سُوز تب

به آن روزها که قدم می زدم

لب رود کارون به وقت قرار

به روزی که از من جدا گشت و رفت

ولی ماند مهرش به دل ماندگار

دوصد خاطره زنده شد درخیال

لب از آتش آه می‌سوختم

برای تسلای دل باز هم

نگاهم به کارون او دوختم

مرا اُلفت است با تو اهواز من

به عشقت زند نغمه این ساز من

ز شیراز اگر بُد مرا آب وگِل

مپندار مهرت برون شد زدل

اندر آن دم اشک من خشکیده بود

چشم بر روی گل ارکیده بود

آن گل زیبا که آوردم برش

تا گزینم بر خودم من همسرش

رفته بودم سوی ساعت با شتاب (فلکه ساعت اهواز)

رشد بودی یار من بهر کتاب (کتابخانه رشد اهواز)

نادری تاکسی گرفتم بی امان

سوی لاله ما برفتیم توامان (پارک لاله)

گفتمش ای یار جانم بر لب است

گفت برگو تو به سرعت چون شب است

گفتمش جانا شب و روزم یکیست

کور گشتم بسکه چشمم خون گریست

من به پای تو جوانی داده ام

این متاع جاودانی داده ام

چشمه ی دل گشته چون دشت کویر

مرده ام پیش آنکه -گوئیم بمیر

صبح باشی در خیالم تا پسین

هر دمی باشد بر من واپسین

لیک یادت بوده امید حیات

گر نبودی بوده جانم در ممات

گفت بس کن خون به دل کردی دگر

رسم ما را تو نمیدانی مگر

مادر من چونکه من را او بزاد

نام من را بر پسر عمم نهاد

گفتمش پس عشق تو با من چه بود

از چه رو کردی تو در جانم وجود

سایه کوته کن که دیگر مرده ای

لیک قتالی و جانم برده ای

شعر درباره اهواز

اهواز چو یک کلاف پیچان

هرلحضه گره خورد به پایی

سر رشته ی این کلاف گویی

گم گشته ندارد انتهایی

آمد شد مردمان عابر

گویی که نداشت هیچ پایان

بر چهره یشان غم غریبی ست

کو شسته نشد به دست باران

خورشید چو دختران عابر

شد دور ز های و هوی بازار

افروخته چهره از سر شرم

می شست تنش میان نیزار

چون موج به روی ساحل شب

غلطید و فرو نشست اهواز

برنیک و بد هر آنچه بگذشت

آرام دو دیده بست آهواز

ما نیز به روی موج آرام

راهی به کناره ای گرفتیم

بر بود و نبود چشم بستیم

تا جان دوباره ای گرفتیم

طلوع شهر چشمانت غروب آغاز خواهد شد

و دیگر فاصله شش ساعتی پرواز خواهد شد

دو قاب خالی ِ چشمان و طرح تو ، یقین دارم

که خورشیدی ترین نقاشی اهواز خواهد شد

و حتی ماه هم بی شک خجالت می کشد وقتی_

که چشمش روبروی روی ماهت باز خواهد شد

درون کوچه ی قلبم من از چشم تو می خوانم:

‘دلت با قلب تنهای علی دمساز خواهد شد’

زمین مثل پیانو می شود ، با هر نت گامت

دِدِل می لرزد آهنگت طنین انداز خوهد شد

و چونکه با تو رودرواسی اصلا من ندارم پس_

صدای بوسه ها هم بهترین آواز خواهد شد

تنم شرجی ترین آب و هوا را از تو می گیرد

و قانون نیوتن – بند ۳ ابراز خواهد شد

برای شهر سوخته ام اهواز…

یکی در گوشم نجوا می کند

آرام بخواب…

نگاهم بر ساعت دیواریست

باید برخاست!

کمی از ظهر گذشته

ساعت دیدار

نزدیک است

اما یکی می گوید بخواب

ظهر تابستان است

اتاقی تاریک

نسیم دلپذیر سرما ساز

خواب قیلوله…!

ساعت اما می گوید

باید برخاست

ساعت استاد است

لباسم را چشم بسته می پوشم!

در را باز می کنم

موجی از هوای داغ

صورتم را سخت سوزاند!

با ذهن کندم

که لنگ نسیمی خنک است

گام بر می دارم.

بوق ماشینی

رویایم را از سر می پراند

ترمزش با صدای قیج ویجی چون قطار می گیرد”

چهار چرخه ی چهل سال پیش است

تند می جهم روی صندلی

ای وای! اینجا چه داغ است

لحظه ای حس می کنم

نشیمنگاهم آتش گرفته است

آفتاب هم صورتم را …اخ سوختم!

لنگ لنگان حرکت می کند

یک متر دو متر خیابان…ودر نهایت میدان چهار شیر را می بینم

شکر رسیدم

پیاده می شوم

مرسی آقا!!!

شعر درباره اهواز

شعرهای زیبا درباره اهواز

به نیمشب ز غریو کریه بمباران

لم چگونه نلرزد ؟ که شهر می لرزد

در آن سیاهی شب همره ستاره ی اشک

خیال را به در و دشت می دهم پرواز

روم به غمکده ها

به دوردست غریب

به کوچه کوچه ی غربت گرفته ی اهواز

به خانه خانه ی در هم شکسته دزفول

به کوی و برزن محنت رسیده ی شیراز

به شهر اندیمشک

به خطه ی بوشهر

به تلده ی کاشان

به هر خرابه ی دلتنگ و هر فرود و فراز

صدای ناله بلندست از زنان

غریب

غریو ضجه برآید ز کودکان یتیم

جوان و مرد و زن و کودکان خواب زده

میان شعله خمپاره ها به سوز و گداز

فراز تله خاکی فتاده نوزادی

به خواب مرگ به سوادی شیر مادر خویش

دو چشم خویش فروبسته و دهانش باز

به کوچه یی دیگر

دو دست مرگ فشردست بی نوایان را

یکی

به حالت اشک

یکی به حال نماز

درون کلبه ی تنگ

زنی ز داغ پسر ناله می زند جانسوز

یکی به مرگ پسر ضجه می کند آغاز

بسا سرست که از تن جدا افتاده به خاک

بسا عروس که در خواب مرگ خفته به ناز

بسا ترانه که دیگر نمی رسد در گوش

بسا پرنده که دیگر نمیکند آواز

ولی در این غوغا

هنوز در شب کشتار خون گرفته ی ما

به شوق کشتن خلق

ز سوی دشمن دیوانه بس هواپیما

فراز کشور ویرانه میکند پرواز

گناه را به گردن فاصله می اندازیم

ولی بهار دشمن صبر است

مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس ! آن که بر زانوان تو به خواب می رود

کتاب نیست

مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کور می زند ، نه طول فاصله

کمبود حوصله خواهد بود ؟

اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد

کتاب ها ، بر زانوان ما ، هنرهاشان را بیرون می ریزند

ماتیلد از سرخ و سیاه

میسیز بلوم از دوبلین

بلورخانم از همسایه ها

و یک

کتاب که نامش را فقط من و تو می دانیم

هنر ،‌نه از فراوانی ،‌از فقدان ها می رنجد

بهار را ، با چشم باز ، در باغچه ی رؤیا می کنیم

زنان دلفریب رمان ها ، لمیده بر زانویم ، لبخند می زنند به من

ماتیلد در پاریس بهانه گیر شبیه تو بود

میسیز بلوم در دوبلین تو مثل

او حشری نیستی

بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود

تو برخلاف او گندم گونی

کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم

چه باک خواننده آن را نمی شناسد

من و تو اسمش را می دانیم

کافی نیست ؟

شعر درباره اهواز

بنام خالق

ستارگان در مرتعی بی فروغ

تاریکی نشخوار کنند و

سوسو زنان در پرسه اند

شبان،تکیه بر آسمان

پریده رنگ

زیر آوار شب

خمیده قد،

هنوز در تکاپوی زیبایی…!

لیک،

برترینِ شب زادگان است…!!

می چکد از کرانه ها

مرگ،

این تسلسلِ پایدار

مکرر قصه ی بی تکرار..!!

در مزرعه های سوخته از آبار…

و می روید از جان این کهن دیار…

آلاله ها،

آغالیده از خشم این توده های بدخیم،

بسان خنجرِ آفتاب بر حَنجرِ شب…

و به گاهِ کوچِ شب نشینان

از تارِکِ این چرخِ کهن…

این منم…

به این راه در ایستاده…!

بسانِ برادرانم

و بجای خواهرانم

خون و اشک

در مجاری سرخ بودن

جاری خواهم ساخت

تا آنجا که

قهقه ی آفتاب

پاره کند

بند از دلِ شب…

شعر درباره اهواز

ما در درون سینه غم بسیار دیده ایم

تن شد درخت درد،خشکی سر شار دیده ایم

از برگ و برَ نه چیده میوه خوشرنگ زندگی

سنگ بر درخت خشک به کرار دیده ایم

ما را به آب دیده بشویند بجای آب

رنج و غم زیاد، به خروار دیده ایم

از دیده خون بفشانیم ، یا زدل

زردی و غم بدیده و رخسار دیده ایم

خورشید غم جامه بصد چاک میکند

اهواز شهر خاک ، همه غمبار دیده ایم

، آرام ، دیده ام قلمت در غبار خاک

شعرت به لب زمزمه بسیار دیده ایم

به هموطن های اهوازی ام :

روزگاری گلوله ، امروزه خـــاکُ خوله

بر سر ات باریدُ مَـــرد ماندی

جنگیدی به سانِ رستمُ همّت ، گانـــدی

این همه کم لطفیُ کِبرُ تماشا

تو را کوچک نکرده همزبانم ،نسل مَرد ها

تن به تن ایـــستادگی دیدم به چهره ت

لب به لب لبریـــز گشتم من زِ مهرت

بیخیال آن همه ظلم و ستم ، ایـــن همه آز

با زبان دل فریاد می زنم :

زنده باد ” اهواز ” . . .

شهر خفته در خاک من اهواز

شهرخاکستری من،رنگ غم دیگه گرفته

پر شد از حسرت و خواهش،نفسش دیگه گرفته

نه صدای رود و آبی،نه صدای باد و بارون

کوچه ها خاکی و سردن،مردم از غصه فراون

نه قناری نغمه خونه،نه گلی دیگه میخنده

رود پر آب قدیمی،بی صدا ،یه کوه درده

شهر من ،دیگه قشنگ نیست،یادگار جنگ و درده

دیگه جای زندگی نیست،سر به سر یه کوه گرده

رود کارونی که روزی،همه جا ورد زبون بود

از ابهت و خروشش،یه مثل تو این زمون بود

مینویسم از سکوتش،از یه بغض که تو گلوشه

از نگاه پر ز آهش،عاقبت چی روبروشه

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو