گلچین اشعار سپید فروغ فرخزاد؛ 10 شعر سپید زیبا و عاشقانه

منبع: روزانه

4

1402/9/3

11:04


مجموعه اشعار سپید فروغ فرخزاد شاعر زن معروف ایرانی را در ادامه مطلب روزانه بخوانید. فروغ فرخزاد یکی از شاعران معروف معاصر ایران است که جریانی جدید در شعر فارسی …

مجموعه اشعار سپید فروغ فرخزاد شاعر زن معروف ایرانی را در ادامه مطلب روزانه بخوانید.

فروغ فرخزاد یکی از شاعران معروف معاصر ایران است که جریانی جدید در شعر فارسی پدید آورد. او با عاشقانه هایی که از عمق وجود یک زن تراوش می کرد به شاعران زن نشان داد که بدون ترس از قضاوت های اجتماعی می توانند چیزهایی که در ذهن دارند را بیان کنند. در ادامه نمونه ای از اشعار این شاعر زن را بخوانید.

من پری کوچک غمگینی را
می‌شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می‌نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می‌میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ‌های آرزوهایم یکایک زرد می‌شد
آفتاب دیدگانم سرد می‌شد
آسمان سینه‌ام پر درد می‌شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد
اشک‌هایم همچو باران
دامنم را رنگ می‌زد
وه چه زیبا بود اگر پائیز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می‌خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می‌زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می‌ریخت بر دل‌های خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه‌ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پائیز بودم …
کاش چون پائیز بودم

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و زیبای فروغ فرخزاد

پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساقهای نقره نشانش نشسته بود!
در زیر پلکهای تو رویای روشنی

من تشنه‌ی صدای تو بودم که می‌سرود
در گوشم آن کلام خوشِ دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند!
افسانه های کهنه‌ی لبریز راز را

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ

گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح!
لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزویِ تو …

گلچین اشعار سپید فروغ فرخزاد؛ 10 شعر سپید زیبا و عاشقانه

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم . . .

در حباب کوچک
روشنائی خود را می‌فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهای تهی
شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس‌ها
شب…

گوش دادم در خیابان وحشت زدهٔ تاریک
یک نفر گوئی قلبش را
مثل حجمی فاسد
زیر پا له کرد
در خیابان وحشت زدهٔ تاریک
یک ستاره ترکید
گوش دادم…

نبضم از طغیان خون متورم بود
و تنم…
تنم از وسوسهٔ
متلاشی گشتن.

روی خط‌های کج و معوج سقف
چشم خود را دیدم
چون رطیلی سنگین
خشک می‌شد در کف در زردی در خفقان

داشتم با همه جنبش‌هایم
مثل آبی راکد
ته‌نشین می‌شدم آرام آرام
داشتم
لرد می‌بستم در گودالم

گوش دادم
گوش دادم به همه زندگیم
موش منفوری در حفرهٔ خود
یک سرود زشت مهمل را
با وقاحت می‌خواند
جیرجیری سمج و نامفهوم
لحظه‌ای فانی را چرخ‌زنان می‌پیمود
و روان می‌شد بر سطح فراموشی

آه، من پر بودم از شهوت، شهوت مرگ
هر دو پستانم از احساسی سرسام‌آور تیر کشید
آه
من بیاد آوردم
اولین روز بلوغم را
که همه اندامم
باز می‌شد در بهتی معصوم
تا بیامیزد، با آن مبهم، آن گنگ، آن نامعلوم

در حباب کوچک
روشنائی خود را
در خطی لرزان خمیازه کشید.

مطلب مشابه: اشعار فروغ فرخزاد + شعر غمگین، بلند، کوتاه و عاشقانه از شاعر نامدار معاصر فروغ فرخزاد

گلچین اشعار سپید فروغ فرخزاد؛ 10 شعر سپید زیبا و عاشقانه

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

دیگر
خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون …
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره با اشتیاق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از اغبار
پهن
و بوی
خاکروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ‚ آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود
جایی
که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر
را می بینم
که حقه باز ها همه در هیات غریب گدایاین
در لای خاکروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیم
یکباره از میان لجنزارهای تیره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به
شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در
آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند
و اولین نفس زدن رسمیم
آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجات عظیم پلاسکو
موهبتیست زیستن آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری
و شیخ ‚
ای دل ‚ ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران ‚ وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه ی ای بابا به من چه ولش کن
مهد مسابقات المپیک هوش – وای
جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
و
برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
هر یک به روی سینه ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی و بر دو دست ششصد و
هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و میدانند
که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
و می پرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلامی
در باره فوائد قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین کف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زنده ام بله مانند
زنده رود که یکروز زنده بود…

مطلب مشابه: گلچین شعر فروغ فرخزاد (زیباترین اشعار عاشقانه شاعر معروف فروغ)

کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست

تمام روز را در آئینه گریه می‌کردم
بهار پنجره‌ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمی‌گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی‌آفتاب را
آلوده کرده بود
نمی‌توانستم ، دیگر نمی‌توانستم
صدای کوچه ، صدای پرنده‌ها
صدای گمشدن توپ‌های ماهوتی
و های‌هوی گریزان کودکان
و رقص بادکنک‌ها
که چون حباب‌های کف صابون
در انتهای ساقه‌ای از نخ صعود می‌کردند
و باد، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه‌های تیرهء هم‌خوابگی نفس می‌زد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار می‌دادند
و از شکاف‌های کهنه ، دلم را بنام می‌خواندند

تمام روز نگاه من
به چشم‌های زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من می‌گریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پناه می‌آورند

کدام قله کدام اوج ؟
مگر تمامی این راه‌های پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطهء تلاقی و پایان نمی‌رسند ؟
به من چه دادید ، ای واژه‌های ساده فریب
و ای ریاضت اندام‌ها و خواهش‌ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود می‌زدم
از این تقلب ، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده‌تر نبود؟

چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمه‌ای این نیمه را تمام نکرد !
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی می‌شود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمی‌برد !

کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ‌های مشوش
ای خانه‌های روشن شکاک
که جامه‌های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بام‌های آفتابیتان تاب می‌خورند

مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پوست ، سر انگشت‌های نازکتان
مسیر جنبش کیف‌آور جنینی را
دنبال می‌کند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می‌آمیزد

کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش
ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرف‌های مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش‌ها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشق‌های حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطره‌های خون تازه می‌آراید

تمام روز تمام روز
رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک‌ترین صخره پیش می‌رفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریائی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره‌های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند

نمی‌توانستم دیگر نمی‌توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می‌خاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت ، با دلم می‌گفت
” نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی ”

ای هفت سالگی
ای لحظهٔ شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز به جز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد .

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم

بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم ، رنگ تو را باختیم ، ای هفت سالگی .

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شدهٔ خون
از گیجگاه های گچ گرفتهٔ دیوارهای کوچه زدودیم .
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
( زنده باد
مرده باد )

و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم .
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم .

بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لالهٔ آبی روشن شدند .

صدای باد می آید
صدای باد می آید ، ای هفت سالگی

بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند .
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟

ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماه ِ مادهٔ مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانهٔ یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند

چه قدر باید پرداخت ؟ …

مطلب مشابه: شعر زیبا + مجموعه زیباترین اشعار با موضوعات مختلف و جذاب از شاعران قدیمی و معاصر

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو