جملاتی برتراند راسل و متن های عمیق از فیلسوف و ریاضی‌دان بزرگ

منبع: روزانه

2

1402/11/7

15:40


برتراند راسل یکی از بزرگترین متفکرین غرب است که در عرصه ریاضی و چه در عرصه فلسفه، نامی درخشان را از خود در میان طرفدارانش به ارث گذاشته. ما نیز …

برتراند راسل یکی از بزرگترین متفکرین غرب است که در عرصه ریاضی و چه در عرصه فلسفه، نامی درخشان را از خود در میان طرفدارانش به ارث گذاشته. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم تا جملاتی بسیار عمیق و در عین حال ساده و زیبا را از این فیلسوف برای شما قرار دهیم. در ادامه همراه ما باشید.

جملاتی زیبا و عمیق از برتراند راسل

برتراند راسل که بود؟

برتراند آرتور ویلیام راسل، اِرل راسل سوم، همه‌چیزدان، فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه‌شناس، نویسنده، فعال سیاسی، برنده نوبل ادبیات و فعال صلح‌طلب بریتانیایی بود. راسل در سراسر عمر، خود را لیبرال، سوسیالیست و صلح‌طلب می‌نامید، گرچه گاهی هم می‌گفت که ذهن شک‌گرای او موجب شده که احساس کند که در معنای عمیق، در هیچ‌یک از این‌ها نمی‌گنجد.

راسل، یکی از فیلسوفان برجسته قرن بیستم به‌شمار می‌رود و «جنبش فلسفی مخالفت با ایده‌آلیسم» را در آغاز قرن بیستم رهبری می‌کرد. او را در کنار گوتلوب فرگه، جرج ادوارد مور و لودویگ ویتگنشتاین، از بنیان‌گذاران فلسفه تحلیلی می‌دانند. او و آلفرد نورث وایت‌هِد به‌دنبال آن بودند که با تلاش بسیار و از راه منطق کلاسیک، بنیانی منطقی برای ریاضیات بنا کنند. مقاله فلسفی او با عنوان در باب دلالت را یکی از چهارچوب‌های فلسفه می‌دانند. کارهای او اثرات شگرفی بر ریاضیات، منطق، نظریه مجموعه‌ها، زبان‌شناسی، هوش مصنوعی، علوم شناختی، علوم کامپیوتر و فلسفه، به‌ویژه فلسفه زبان، معرفت‌شناسی و متافیزیک گذاشت.

راسل در نهایت در سن 97 سالگی و در سال 1970 درگذشت.

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

در بین همه صفات آدمی، مردم دنیا بیش از همه به خوش اخلاقی محتاج‌اند. و خوش اخلاقی ثمره آسایش و دلشوره نداشتن است، نه عمری جان کندن و زحمت کشیدن.

تفریح شهرنشین‌ها اکثراً نشستنکی شده. بنشینند و فیلم ببینند، بنشینند و فوتبال تماشا کنند، بنشینند و رادیو گوش کنند و از این قبیل کارها.

هزاران سال است که اغنیا در گوش مردم خوانده‌اند که کار جوهر مرد است و در عین حال حواس‌شان بوده که مبادا این جوهر دامن خودشان را بگیرد.

انسان مترقی خیال می‌کند هر کاری باید فایده داشته باشد، نمی‌شود آدم کار باب دلش را انجام دهد.

این حرف که بگوییم کار جوهر مرد است، عین این است که بگوییم بردگی جوهر مرد است. ولی دنیای مترقی از بردگی بی‌نیاز است.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب درباره معنی زندگی ویل دوران با متن های عمیق و با معنی

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

یکی از کارهایی که مردم عادی با پس‌انداز می‌کنند، قرض دادن آن به دستگاه دولت است. از آنجا که هزینه جنگ‌های قبلی یا تدارک جنگ‌های بعدی بخش عمده‌ای از مخارج دولت‌های متمدن را تشکیل می‌دهد، پس نتیجه می‌گیریم کسی که پول به دولت قرض می‌دهد، در واقع نقش همان رجاله‌های آثار شکسپیر را دارد که آدمکش اجیر می‌کنند. تنها فایده این کار اقتصادی، پروار شدن قوای نظامی دستگاهی است که پول را به او قرض می‌دهند. واقعاً حیف نیست آدم پول‌اش را خرج نکند

دریغ از اینکه یک قدم در راه عدالت اجتماعی برداریم. چون هیچ سیستم نظارت مرکزی بر فرآیند تولید وجود ندارد، تا دل‌تان بخواهد چیزهایی تولید می‌کنیم که طالب ندارد. عده زیادی از نیروی کار را عاطل و باطل می‌گذاریم، چون می‌توانیم با ریختن کار سر عده‌ای دیگر، قید بقیه را بزنیم. اگر این روش‌ها هم توفیر نکند، عیبی ندارد، جنگ راه می‌اندازیم. عده‌ای را سرگرم ساختن مواد منفجره قوی می‌کنیم و عده‌ای را هم مأمور منفجر کردن این مواد. درست لنگه کودکانی که تازه آتش بازی را کشف کرده‌اند

بین علم و دین همواره برخوردی پایان‌ناپذیر وجود داشته است، برخوردی که جز در مورد چند سال گذشته به پیروزی علم انجامیده است

روحانیون و مردم ناآگاه فقط به آخرین نکته این نظریه چسبیدند و گفتند: «داروین می‌گوید انسان از نسل میمون است!» و حهان را هیاهویی وحشت‌انگیز فراگرفت. مردم می‌گفتند دلیل اینکه داروین به چنین نتیجه‌ای رسیده این است که خودش شبیه میمون است (که البته نبود).

آنچه سبب اعتقاد به حیات واپسین می‌گردد، ادله عقلی نیست، بلکه احساسات است. مهم ترین این احساسات، ترس از مرگ است که غریزی و از نظر زیست شناختی سودمند است. اگر حقیقتاً و با تمام وجود به حیات واپسین اعتقاد داشتیم، می‌بایست به طور کامل به ترس از مرگ پایان می‌دادیم و دیگر نمی‌ترسیدیم؛ چرا که باور داشتیم که ما نمی‌میریم.

دیروز شخصی وجود داشت که من می‌توانم احساسات او را به خاطر بیاورم و من آن شخص را «منِ دیروز» می‌انگارم؛ اما در واقع «من دیروز» فقط حوادث ذهنی بوده‌اند که اکنون به یاد آورده می‌شوند و بخشی از شخصی محسوب می‌گردند که اینک آن‌ها را به یاد می‌آورد. تمام آنچه یک شخص را می‌سازد، رشته‌ای از تجارب است که توسط حافظه و به وسیله نوع معینی از همانندی‌ها، که آن‌ها را «عادت» می‌نامیم به یکدیگر متصل شده‌اند.

مطلب مشابه: جملات زیبا از نویسندگان فرانسوی؛ 50 سخن با معنی فرانسوی با ترجمه

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

«تمامی بیماری‌های مسیحیان به جن‌ها مربوط می‌شود؛ جن‌ها سبب شکنجه کودکانی که تازه غسل تعمید گرفته‌اند می‌شود، بله! حتی از نوزادانی که تازه به دنیا آمده‌اند نیز نمی‌گذرند.»

جبرگرایی (نظریه جبر) دارای خصلتی دوگانه است. از سویی قاعده عملی یا پندی است برای راهنمایی پژوهشگران علمی و از سوی دیگر نظریه‌ای عمومی است درباره طبیعت جهان هستی. حتی اگر نظریه عمومی نادرست یا نامطمئن هم باشد قاعده عملی درست جلوه می‌کند. اول با موضوع قاعده آغاز می‌کنیم و سپس به نظریه می‌پردازیم. قاعده چنین راهنمایی می‌کند که در جستجوی قوانین علت‌دار یا علّی یا به گفته دیگر قوانینی که رویدادهای زمانی خاص را با رویدادهای زمانی دیگر پیوند می‌دهد باشیم. در زندگانی روزانه راهنمای رفتار ما قواعدی از این نوع است، اما قواعدی که از آنها پیروی می‌کنیم دقت را فدای سادگی می‌کند. اگر کلید برق را بزنیم چراغ روشن می‌شود، مگر اینکه فیوز سوخته باشد؛ اگر کبریت بکشیم چوب کبریت روشن می‌شود مگر اینکه نوک آن به جای دیگر پرت شود. اگر از مرکز تلفن شماره‌ای را بپرسیم آن را به دست می‌آوریم مگر اینکه شماره را عوضی گرفته باشیم. علم که در جستجوی چیز غیرمتغیری است چنین قواعدی به دردش نمی‌خورد.

 اما از آنجا که در واقع تمام حرکت‌ها نسبی هستند نمی‌توانیم بین فرضیه‌ای که می‌گوید زمین بر گرد خورشید می‌گردد و فرضیه‌ای که بنا بر آن خورشید بر گرد زمین می‌چرخد تفاوتی در نظر بگیریم. هر دو فرضیه در واقع فقط دو شیوه گوناگون بیان یک واقعیت‌اند، مثل اینکه بگوییم «الف» با «ب» ازدواج می‌کند یا «ب» با «الف».

در دورانی که تصور می‌شد خورشید، ماه، سیاره‌ها و ستارگان ثابت هر روز یک بار به گرد زمین می‌گردند تصور این فرض نیز آسان بود که همه آنها برای نوع انسان پدید آمده‌اند و ما مورد توجه ویژه آفریننده بزرگ هستیم. اما کوپرنیک و دانشمندان پس از او توانستند به مردم بفهمانند که این زمین ما است که می‌گردد و ستارگان نیز اعتنایی به این موضوع ندارند؛

هر چیزی که غیرعادی یا رویداد گاه‌گاهی بود مستقیمآ به اراده خداوندی نسبت داده می‌شد و دلیل آن را وجود قوانین طبیعی نمی‌دانستند. تقریبآ همه چیز در آسمان‌ها منظم جلوه می‌کرد. گرفتن خورشید و ماه گرفتگی نوعی استثنا به نظر می‌آمد

یونانیان در آغاز چنین می‌پنداشتند که همه اجرام آسمانی باید در مدار دایره شکلی حرکت داشته باشند؛ زیرا دایره نوعی منحنی است که به حد کمال رسیده است.

علم کوششی است برای دریافتن یا کشف کردن از راه مشاهده و استدلالی است که بر مشاهده استوار باشد. نخست کشف واقعیت‌های ویژه‌ای درباره جهان و سپس یافتن قانون‌هایی که این واقعیت‌ها را به یکدیگر پیوند دهد و (اگر بخت یاری کند) پیش‌بینی رویدادهای آینده امکان‌پذیر شود.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب کتابخانه نیمه‌ شب از مت هیگ درباره زندگی یک زن

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

سیاره زمین (اگر گاز سمی به اندازه کافی برای نابودی زندگی مصرف نکنیم) شاید برای زمانی دراز سکونت‌پذیر باشد، اما برای ابد نخواهد بود. شاید جوّ زمین تدریجآ به درون فضا پرواز کند؛ امکان دارد جزر و مد سبب شود فقط نیمی از کره زمین همیشه رو به خورشید داشته باشد، در چنین حالتی یک نیم کره بسیار سوزان و نیم کره دیگر بی‌نهایت سرد خواهد شد. شاید ماه بر روی زمین بیفتد. اگر هیچ یک از این رویدادها هم پیش نیاید در هر حال، همه ما نابود خواهیم شد. زیرا خورشید پس از انفجار به نوعی ستاره سفید سرد از نوع کوتوله‌ها (Dwarfs) تبدیل خواهد شد. گفته می‌شود چنین پیش‌آمدی حدود یک میلیون سال دیگر پیش خواهد آمد، گرچه تاریخ دقیقی برای چنین رویدادی نمی‌توان در نظر گرفت.

حیات از مادّه پدید می‌آید و ذهن از حیات. موجود جاندار موجودی مادّی نیز هست، اما به شیوه‌ای ساخته شده که کیفیتی به نام زندگی از خود نمایان می‌سازد… و نیز می‌توان چنین چیزی را در مورد تحوّل از حیات به ذهن نیز بازگو کرد. موجودی ذهن‌دار موجودی زنده نیز هست، اما موجودی با آنچنان پیچیدگی در رشد و با آنچنان ظرافت در ساختمان برخی از اندام‌هایش و به ویژه در ساختمان دستگاه عصبی که می‌تواند دارنده ذهن باشد ـ اما اگر از این واژه بیشتر خوشتان می‌آید دارای هشیاری است.»

احساس یا عاطفه عرفانی اگر از بند باورهای ناموجه آزاد شود و اگر آنچنان تند و نیرومند نباشد که شخص را به کلی از زندگی عادی جدا کند امکان دارد چیز بسیار باارزشی پدید آورد ـ همان چیزی که به هنگام فرو رفتن در اندیشیدنی ژرف، حالتی والاتر دارد ـ در انسان پدید می‌آورد.

که اگر تجربه‌های روزانه کاملاً پنداری نباشد، باید رابطه‌ای بین ظاهر و واقعیتی که در پس آن است وجود داشته باشد. در هر حال، در همین جاست که بزرگترین دشواری‌ها نمایان می‌شود: اگر رابطه بین ظاهر و واقعیت بسیار نزدیک در نظر گرفته شود تمامی جلوه‌های ناخوشایند ظاهر دارای تمامی جلوه‌های ناخوشایند مشابه خود در واقعیت خواهد بود، در حالی که اگر این رابطه بسیار بعید در نظر گرفته شود از نتیجه‌گیری از خصلت ظاهر و پی‌بردن از روی آن به واقعیت ناتوان خواهیم بود. در چنین وضعی واقعیت، همان طور که هربرت اسپنسر می‌گوید به نوعی ناشناختنی و اسرارآلود تبدیل خواهد شد.

مفاهیم ضمنی نظریه اراده آزاد از سوی کسانی که به آن معتقدند درک نشده است. ما از کسی می‌پرسیم: «چرا این کار را کردی؟» و توقع داریم پاسخ وی روشن‌کننده باورها و امیالی باشد که علت آن عمل بوده است. وقتی خود شخص نمی‌داند به چه دلیلی به کاری دست زده امکان دارد به سراغ بخش ناآگاه ذهنش برویم تا شاید به دلیل آن عمل پی ببریم؛ اما هرگز این فکر به مغزمان نمی‌رسد که امکان دارد اصلاً پای علت در میان نباشد.

مطلب مشابه: دلنوشته ارزش انسان؛ جملات و متن های ادبی ناب و سنگین درباره انسانیت

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

تفاوت اعتقاد دینی یا نظریه علمی در این است که اولی ادعا می‌کند حقیقتی مطلق و ابدی است، در حالی که علم همیشه موقتی است و همواره دگرگونی‌هایی را ـ دیر یا زود ـ در نظریه‌های کنونی خود انتظار می‌کشد. علم بر این نکته آگاه است که روش آن به گونه‌ای است که منطقآ توانایی دستیابی به حکمی کامل و نهایی را ندارد. اما در علمی پیشرفته تغییرات لازم بیشتر از نوع دگرگونی‌هایی است که برای ایجاد دقت بیشتر صورت می‌گیرد.

دانشمندان از کسی نمی‌خواستند که چون اظهار نظری از سوی مرجع بزرگی اعلام شده آن را باید به عنوان حقیقت بپذیرد. برعکس، آنان حواس را معیار قرار می‌دادند و فقط نظرهایی را می‌پذیرفتند که بر واقعیت استوار بودند، واقعیت‌هایی که بر هرکس که پایه کار را بر مشاهده می‌گذاشت آشکار می‌شد.

راهی که به کمک آن علم به آگاهی‌هایی دست می‌یابد با شیوه‌هایی که الهیون قرون وسطی به کار می‌بردند کاملاً متفاوت است. تجربه نشان داده است که اصول کلی را آغاز کار قراردادن و سپس جزییات را از آنها نتیجه‌گیری کردن شیوه خطرناکی خواهد بود. زیرا از سویی امکان دارد آن اصول کلی نادرست باشند و از سوی دیگر ممکن است استدلالی که بر پایه آن اصول بنا می‌شود سفسطه‌آمیز باشد. علم، کار خود را با فرض‌های بزرگ آغاز نمی‌کند بلکه واقعیت‌های ویژه‌ای که از راه مشاهده و تجربه کشف شده‌اند آغاز کارند. از تعدادی از این واقعیت‌ها قانونی کلی نتیجه‌گیری می‌شود که دلیل درستی آن بر اساس درستی واقعیت‌ها استوار می‌شود. چنین قانونی با تأکید تمام بیان نمی‌شود، اما به عنوان فرضیه‌ای که به عنوان آغاز کار از آن بهره‌برداری می‌شود مورد پذیرش قرار می‌گیرد.

کوچکی زمین در برابر عالم هستی این اندیشه را پدید می‌آورد که شاید نوع انسان هدف کائنات نباشد؛ خودخواهی دیرپای انسان در گوش او چنین نجوا می‌کرد که: پس اگر من هدف کل هستی نیستم، شاید اصلاً هدف یا غایتی در میان نباشد.

یکی از بزرگترین جلوه‌های مرگ سیاه در یکی از شهرهای مرکزی ایتالیا خودنمایی کرد. تصمیم بر این گرفته شده بود که کلیسای اصلی شهر را در مقیاسی بزرگ گسترش دهند و بخش بزرگی از این کار هم به انجام رسیده بود. اما ساکنان شهر که از سرگذشت دردناک مردم سایر شهرها بی‌خبر مانده بودند وقتی بیماری طاعون در شهر شایع شد چنین پنداشتند که دلیل پیدایش بیماری غرور بی‌جای آنها برای ساختن کلیسایی با عظمت بوده است. مردم دست از کار کشیدند

تدریجآ به این نکته پی برده شد که زندگی اعتقادی ربط چندانی به اظهار نظرهای دینی درباره برخی از امور مثلاً وجود تاریخی آدم و حوّا ندارد. به این ترتیب دستگاه دین با واگذاری پاره‌ای از سنگرهای کوچک کوشیده است تا پایگاه یا دژ اصلی را سالم نگاه دارد ـ آیا در این کار موفق بوده یا خیر، آینده نشان خواهد داد.

مطلب مشابه: سخنان آموزنده و زیبا از آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده شازده کوچولو

جملات بسیار عمیق و فلسفی از برتراند راسل

تجربه نشان داده است که اصول کلی را آغاز کار قراردادن و سپس جزییات را از آنها نتیجه‌گیری کردن شیوه خطرناکی خواهد بود. زیرا از سویی امکان دارد آن اصول کلی نادرست باشند و از سوی دیگر ممکن است استدلالی که بر پایه آن اصول بنا می‌شود سفسطه‌آمیز باشد. علم، کار خود را با فرض‌های بزرگ آغاز نمی‌کند بلکه واقعیت‌های ویژه‌ای که از راه مشاهده و تجربه کشف شده‌اند آغاز کارند. از تعدادی از این واقعیت‌ها قانونی کلی نتیجه‌گیری می‌شود که دلیل درستی آن بر اساس درستی واقعیت‌ها استوار می‌شود.

وحدت منطقی در عین حال هم قدرت است و هم ضعف. قدرت است زیرا ایجاب می‌کند که اگر شخص مرحله‌ای از استدلال را پذیرفت باید تمامی مراحل بعدی را نیز بپذیرد. ضعف است زیرا اگر شخص بخشی از استدلال‌های مراحل بعدی را نپذیرد باید از پذیرش دست‌کم بخشی از مراحل نخستین نیز خودداری کند. دستگاه دین در برخوردش با علم هر دو جنبه قدرت و ضعف را که در نتیجه وحدت منطقی احکام قاطع آن پدید می‌آید جلوه‌گر ساخته است.

وی معتقد بود ـ هنوز هم کلیسای کاتولیک همین اعتقاد را دارد ـ برخی از حقایق بنیادی مسیحیت بدون نیاز به دلیل یا منطق و بدون توسل به وحی آسمانی ثابت شدنی است. از جمله این حقایق می‌توان از وجود آفریننده‌ای توانا و نیکوکار یاد کرد. توانایی و نیکوکاری او چنین نتیجه می‌دهد که خالق، آفریده‌هایش را از احکامش بی‌خبر نخواهد گذاشت، تا آنجا که به اطاعت از اراده خداوندی مربوط می‌شود، این آگاهی الزامی است. به این ترتیب وحی آسمانی باید وجود داشته باشد و ناگفته پیداست که این الهام در متن انجیل و در تصمیم‌های دستگاه دین جلوه‌گر می‌شود. پس از استوارشدن این نکته‌ها دنباله آنچه نیاز به دانستن آن را داریم می‌توانیم از متن کتاب مقدس و خطابه‌های شوراهای روحانیت بیاموزیم.

قاتلی که از چنگال عدالت زمینی جان به در برده هرگز از خشم خداوندی در امان نخواهد بود. همان خداوندی که دستور مجازات آدم‌کشان توبه‌ناپذیر را صادر کرده، مجازاتی که به مراتب از به دار آویخته شدن هراس‌انگیزتر است. اما چنین استدلالی به مرجعیت انجیل متکی است و در صورتی کارساز خواهد بود که تمامیت انجیل دربست پذیرفته شود. وقتی انجیل می‌گوید که زمین حرکت نمی‌کند با وجود آگاهی از استدلال گالیله باید هم چنان این نظر را بپذیریم، زیرا در غیر این صورت سبب ترغیب آدم‌کشان و سایر تبه‌کاران شده‌ایم.

دین از نظر اجتماعی پدیده‌ای پیچیده‌تر از علم است. هریک از دین‌های بزرگ تاریخی دارای سه جنبه‌اند: ۱ ـ دستگاه دین، ۲ ـ مجموعه احکام ۳ ـاصول اخلاق فردی. اهمیت نسبی این سه جنبه در دوران‌های گوناگون و در سرزمین‌های مختلف بسیار متفاوت بوده است. دین‌های باستانی در یونان و روم، تا زمانی که رواقیان جنبه اخلاقی به آنها نداده بودند، درباره اخلاق فردی حرف چندانی برای گفتن نداشتند. در اسلام دستگاه دین در سنجش با نیروی حاکمان زمینی اهمیت چندانی نداشته است.

بنا به نظر او احساس دیگری که اعتقاد به بقا را ترغیب می‌کند، ستایش تعالی انسان است به این که آیا انسانی که این قدر شریف و با ارزش است، با مرگ نابود می‌گردد؟ و آیا خدا این موجود را با این امکانات خلق می‌کند تا فقط در این چند روز دنیا زندگی کند و از آنها استفاده نماید؟ آیا این مسأله با حکمت خدا ناسازگار نیست؟ راسل در نقد این تبیین از اعتقاد به جاودانگی می‌آورد: این که انسان نیز از بعد اخلاقی و بهره هوشی مزیت‌هایی بر سایر حیوانات دارد نیز باید گفت که نظام اخلاقی انسان و بهره هوشی ایشان نیز ریشه در طبیعت و تکامل او بر اساس اصل تنازع بقا دارد؛ بنابراین وجهی نیست که او را متعالی فرض کنیم و او را برتر از موجودات دیگر و جاودانه بدانیم.

مطلب مشابه: سخنان ادبی و آموزنده از امیل زولا؛ جملات قشنگ زیبا از این نویسنده

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو