بریده هایی از کتاب هنر خوب زندگی کردن درباره موفقیت و خودشانی از رولف دوبلی

بریده هایی از کتاب هنر خوب زندگی کردن درباره موفقیت و خودشانی از رولف دوبلی


منبع: روزانه

1

1402/11/23

22:13


کتاب هنر خوب زندگی کردن، یکی از کتاب‌های خوب و ارزشمند حوزه موفقیت و خودشناسی که آقای رولف دوبلی آن را به رشته تحریر درآورده است. رولف دوبلی، متولد سال …

کتاب هنر خوب زندگی کردن، یکی از کتاب‌های خوب و ارزشمند حوزه موفقیت و خودشناسی که آقای رولف دوبلی آن را به رشته تحریر درآورده است. رولف دوبلی، متولد سال ۱۹۶۶، نویسنده، رمان‌نویس و کارآفرین سوئیسی است. او فارغ‌التحصیل ام‌بی‌ای و دکتری فلسفه اقتصاد از دانشگاه سنت گالن سوئیس است.

دوبلی از مؤسسان getAbstract، پلتفرم فراهم آورنده خلاصه کتاب و همچنین بنیاد World Minds است. او به خاطر تألیف کتاب هنر شفاف اندیشیدن در سال ۲۰۱۳ به شهرت بالایی دست یافت. کتاب های رولف دوبلی که در ایران ترجمه شده اند شامل هنر شفاف اندیشیدن، هنر خوب زندگی کردن و پی گیر اخبار نباشید است.

این کتاب از او را نیز عادل فردوسی پور ترجمه کرده است. ما نیز بخش‌های مهم و اصلی این کتاب را برای شما عزیزان قرار خواهیم داد.

بریده هایی از کتاب هنر خوب زندگی کردن درباره موفقیت و خودشانی از رولف دوبلی

بخش‌های مهم از کتاب عالی “هنر خوب زندگی کردن”

به جای فکر کردن به چیزهایی که هنوز ندارید، به این فکر کنید که اگر داشته‌های‌تان را نداشتید، چه‌قدر جای خالی‌شان برای‌تان محسوس می‌بود.

یک قانون اصلی زندگی خوب به این شرح است: اگر چیزی واقعاً به شما کمک نمی‌کند، بدون آن هم به مشکل نخواهید خورد.

این‌که مجبور نباشید در مورد همه‌چیز و همه‌کس اظهارنظر کنید، حس آزادی خیلی خوبی دارد. اصلاً نیاز نیست نگران این باشید که بی‌نظری شما به عنوان ضعف فکری‌تان تلقی شود. چون این گونه نیست و نشانهٔ هوش شماست. بی‌نظری یک دارایی ارزشمند است. آن‌چه دنیا را احاطه کرده نه سرریز اطلاعات، که انبوه نظرات ماست.

همان‌طور که هزینه کردن روی یک اثر تقلبی پیکاسو غیرهوشمندانه است سرمایه‌گذاری، چه از نظر مادی و چه از نظر زمانی، روی افرادی که «واقعی» نیستند هم عاقلانه نیست.

به خطراتی فکر کنید که به لطف عقل و آینده‌نگری دورشان زده‌اید؛ خطراتی که سلامتی، زندگی حرفه‌ای، مسائل مالی و روابط‌تان را تهدید می‌کردند. پیش‌گیری مسئلهٔ کم‌اهمیتی نیست.

چیزی با عنوان آموزش ایده‌آل وجود ندارد. زندگی ما بیش از یک هدف دارد. هیچ استراتژی تجارت بی‌نقص، سبد سهام بهینه و شغل آرمانی‌ای وجود ندارد. همهٔ این‌ها افسانه است. حقیقت این است که شما با یک تنظیم ابتدایی شروع می‌کنید و بعد از آن باید مدام آن را اصلاح کنید. هر چه دنیا پیچیده‌تر باشد، نقطهٔ شروع شما کم‌اهمیت‌تر می‌شود. پس در زندگی شخصی یا کاری تمام منابع‌تان را برای رسیدن به یک تنظیم ابتدایی بی‌نقص هزینه نکنید.

اگر مطمئن نیستید که چیزی مزخرف است یا نه، مزخرف است.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب بی حد و مرز جیم کوییک با متن و جملات درباره خودشناسی

بخش‌های مهم از کتاب عالی

یک تحقیق از مدال‌آوران بازی‌های المپیک ۱۹۹۲ بارسلونا نشان داد که برندگان مدال نقره احساس رضایت کمتری نسبت به دارندگان برنز داشتند. چرا؟ چون برندگان نقره خودشان را با برندگان مدال طلا مقایسه می‌کنند درحالی‌که برندگان برنز خود را با کسانی مقایسه می‌کنند که هیچ مدالی کسب نکرده‌اند.

به جای عکاسی از غروب، خودتان طعم آن را بچشید.

از شما می‌خواهم اجازه ندهید هیچ نیرویی، هیچ سدی و هیچ قدرتی امید شما را ویران کند.

«اگر تکلیف واقعیت را روشن نکنید، واقعیت تکلیف شما را روشن خواهد کرد».

به قول چارلی مانگر در نسخهٔ آهنین: «هر وقت فکر کردید که یک وضعیت یا یک فرد دارد زندگی شما را نابود می‌کند، در واقع خودتان هستید… که در حال نابود کردن زندگی‌تان هستید. خودقربانی‌پنداری یک روش فوق‌العاده برای نابود کردن زندگی‌تان است.»

از دورترین فاصلهٔ ممکن به زندگی‌تان نگاه کنید. متوجه خواهید شد که چیزهایی که در لحظه به نظرتان ضروری می‌آمدند، به اندازهٔ چند نقطهٔ کوچک‌اند. نقطه‌هایی که اثر ناچیزی روی کلیت امور دارند.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب رنج‌های ورتر جوان شاهکار گوته؛ متن های مفهومی زیبا

وقتی با کسی برخورد می‌کنید که نشانه‌هایی از ویروس تعصب را از خود بروز می‌دهد، این سؤال را از او بپرسید: «به من بگو دقیقاً به چه حقایقی نیاز داری تا از جهان‌بینی‌ات دست بکشی.»

حقیقت این است که شما با یک تنظیم ابتدایی شروع می‌کنید و بعد از آن باید مدام آن را اصلاح کنید. هر چه دنیا پیچیده‌تر باشد، نقطهٔ شروع شما کم‌اهمیت‌تر می‌شود. پس در زندگی شخصی یا کاری تمام منابع‌تان را برای رسیدن به یک تنظیم ابتدایی بی‌نقص هزینه نکنید..

از خودتان چهره‌ای خودآگاه به نمایش می‌گذارید و به این ترتیبْ آسیب‌پذیری‌تان در برابر حملات کمتر می‌شود.

چرا ما این‌قدر نسبت به تصحیح و بازبینی بی‌میلی نشان می‌دهیم؟ چون هرگونه اصلاحِ کوچک را به عنوان ضعف در برنامه تعبیر می‌کنیم. به خودمان می‌گوییم که مشخصاً برنامهٔ ما موفق نبود. پیش خودمان شرمنده می‌شویم. حس می‌کنیم شکست خورده‌ایم. اما حقیقت این است که تقریباً هیچ برنامه‌ای به طور کامل و موبه‌مو محقق نمی‌شود

ما گمان می‌کنیم که از همه‌چیز تا حد معقولی آگاهی داریم، مگر این‌که مجبور شویم آن‌ها را توضیح دهیم. تنها آن موقع است که متوجه می‌شویم چه‌قدر شناخت ما ناقص است.

«اگر تقریباً همه مدرک دانشگاهی داشته باشند، این‌که شما هم یکی داشته باشید، شما را از بقیه متمایز نمی‌کند. برای رسیدن به شغل موردنظرتان ممکن است مجبور شوید به دانشگاهی سطح‌بالا (پُرهزینه) بروید یا مدرک بالاتری بگیرید. تحصیلات یک مسابقهٔ تسلیحاتی شده است که در درجهٔ اول به تولیدکنندگان این اسلحه‌ها سود می‌رساند که در این مثال کالج‌ها و دانشگاه‌ها هستند.»

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب مردی به نام اوه فردریک بکمن، خلاصه جملات کتاب

بخش‌های مهم از کتاب عالی

آن چیزهایی که نمی‌شود از شما گرفت، افکارتان هستند، ابزارهای ذهنی‌تان، و این‌که چه‌طور بدشانسی‌ها، شکست‌ها و ناکامی‌ها را تعبیر می‌کنید. می‌توانید به این فضا قلعهٔ ذهنی بگویید، آزادی‌ای که هیچ‌وقت از شما سلب نخواهد شد.

دفتریادداشتی تهیه کنید و اسم آن را کتاب بزرگ نگرانی‌های من بگذارید. زمان مشخصی را برای پرداختن به نگرانی‌های‌تان اختصاص دهید. در عمل، این یعنی روزانه ده دقیقه را به نوشتن هر آن‌چه شما را نگران کرده اختصاص دهید؛ بدون توجه به این‌که چه‌قدر قابل‌توجیه، احمقانه یا مبهم‌اند. به‌محض این‌که چنین کاری را انجام دهید، بقیهٔ روز شما خالی از نگرانی خواهد بود. چون مغز شما می‌فهمد که نگرانی‌هایش ثبت شده‌اند و به آن‌ها بی‌توجهی نشده. هر روز یک صفحهٔ جدید باز کنید و بنویسید. سرانجام متوجه خواهید شد که همیشه چند نگرانی ثابت دارید که شما را رنج می‌دهد.

بخش مهمی از یک زندگی خوب بیشتر از این‌که در گرو تلاش برای رسیدن به سعادت مطلق باشد، به دوری جستن از حماقت، بی‌فکری و گرایش‌های عامه‌پسند است. آن‌چه زندگی شما را غنی‌تر می‌کند، چیزهایی نیستند که به آن اضافه می‌کنید، بلکه آن چیزهایی هستند که از آن حذف می‌کنید.

مطمئنم که در زندگی خود حداقل یک نفر را سراغ دارید که از نظر شما عاقل و بالغ است. نظر شما چیست: آیا این به خاطر تنظیم ابتدایی بوده؟ ژن‌های عالی، تربیت ایده‌آل و تحصیل درجه‌یک او را این‌چنین عاقل کرده؟ یا اصلاح، تلاش مدام برای حل مسائل و جبران کاستی‌ها و حذف تدریجی ضعف‌ها از زندگی؟

مطلب مشابه: کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر روانشناس؛ خلاصه کتاب درباره خودشناسی و موفقیت

نیازی نیست که پول‌دارترین مردهٔ قبرستان باشید. در عوض کسی باشید که همین جا و همین حالا بیشترین موفقیت درونی را دارد. «هر روز را به شاهکارتان تبدیل کنید»،

من هرگز کاری را به خاطر پول انجام نمی‌دهم مگر آن‌که حاضر باشم همان کار را در ازای یک‌دهم آن پول هم انجام دهم. به عبارت دیگر هرگز اجازه نمی‌دهم پول در تصمیماتم عامل تعیین‌کننده باشد.

اجازه ندهید که احساسات‌تان قطب‌نمای شما باشد.

«موفقیت یعنی آسودگی ذهن و این نتیجهٔ مستقیم خشنودی از خویش است. امری که برای رسیدن به آن کافی است بدانید که شما تلاش‌تان را برای تبدیل به بهترین چیزی که در توان‌تان بوده، انجام داده‌اید.»

چون هرگونه اصلاحِ کوچک را به عنوان ضعف در برنامه تعبیر می‌کنیم. به خودمان می‌گوییم که مشخصاً برنامهٔ ما موفق نبود. پیش خودمان شرمنده می‌شویم. حس می‌کنیم شکست خورده‌ایم. اما حقیقت این است که تقریباً هیچ برنامه‌ای به طور کامل و موبه‌مو محقق نمی‌شود. اگر هم بعضی اوقات یک برنامه بدون هیچ مشکلی اجرا شود، کاملاً اتفاقی بوده است.

اگر در برابر یک آماتور بازی می‌کنید، بهترین کار آن است که اشتباه نکردن را در اولویت قرار دهید.

آن‌چه زندگی شما را غنی‌تر می‌کند، چیزهایی نیستند که به آن اضافه می‌کنید، بلکه آن چیزهایی هستند که از آن حذف می‌کنید

مطلب مشابه: جملات و خلاصه کتاب دوباره فکر کن آدام گرانت با موضوع انگیزشی و خودیاری

روز بعد در زوریخ از دور دیدم که یک مأمور پلیس، یک برگهٔ جریمه را زیر برف‌پاک‌کن ماشینم گذاشت. بله، در جای ممنوع پارک کرده بودم. تمام جاپارک‌ها پُر بودند، عجله داشتم و پیدا کردن جاپارکِ قانونی در مرکز زوریخ مثل پیدا کردن یک صندلی تاشو برای آفتاب گرفتن در قطب جنوب است. برای یک لحظه می‌خواستم بروم و برایش توضیح بدهم. خودم را مقابل آن مأمور تصور کردم. درحالی‌که نفس‌نفس می‌زنم و موهایم به‌هم ریخته، سعی می‌کنم که او را متقاعد کنم که وضعیتم را درک کند، اما بی‌خیالش شدم. سال‌ها کسب تجربه به من یاد داده که چنین کارهایی تنها باعث می‌شود احساس حماقت کنید، حقیر به نظر بیایید و آخرسر آرامش‌تان را هم از دست بدهید.

مردم معمولاً ادعا می‌کنند که چاره‌ای جز انجام دادن فلان کار نداشته‌اند. لفاظی شاعرانهٔ جالبی است اما در حقیقت مزخرف است. این اجداد شکارچی و خوشه‌چین ما بودند که چاره‌ای نداشتند. یک برده در مصر چاره‌ای نداشت. زن یک کشاورز در قرون وسطا چاره‌ای نداشت. اما اگر در عصر حاضر یک نفر به شما بگوید ندای درونی‌اش هیچ راه دیگری برای او باقی نگذاشته به‌جز وقف زندگی‌اش به گیتار، می‌توانید بااطمینان بگویید که شیرین‌عقل است.

بخش‌های مهم از کتاب عالی

چیزهای جدید را با چیزهای به‌دردبخور اشتباه نگیرید. هر پدیدهٔ تازه، اعم از یک محصول تولیدی، دیدگاه یا گزارش خبری نیازمند مخاطب است. هر چه جهان پُرسروصداتر باشد، آن چیز نوظهور باید بلندتر فریاد بکشد تا شنیده شود. این صدا را خیلی جدی نگیرید. بیشتر چیزهایی که به اسم تحول ستایش می‌شوند، به‌دردنخورند.

تکنولوژی که معمولاً پدیده‌ای نویدبخش قلمداد می‌شود، اغلب اثر معکوس روی کیفیت زندگی‌تان دارد. یک قانون اصلی زندگی خوب به این شرح است: اگر چیزی واقعاً به شما کمک نمی‌کند، بدون آن هم به مشکل نخواهید خورد. این نکته دربارهٔ تکنولوژی به طور مضاعف صدق می‌کند. دفعهٔ بعد به جای این‌که سراغ نزدیک‌ترین گجت بروید، سعی کنید مغزتان را به کار بیندازید.

به معلولیت خود فکر می‌کنند و به همان نسبت احساس بدبختی می‌کنند. ولی بعد از فقط چند ماه، وضعیت روحی آن‌ها به حالت عادی برمی‌گردد. امور معمول و روزمره به دغدغهٔ اصلی آن‌ها تبدیل خواهد شد و مصدومیت جسمانی‌شان در پس‌زمینهٔ ذهن‌شان کمرنگ می‌شود. در مورد طلاق هم همین‌طور است. بعد از یکی دو سال سختی، بالاخره از وادی اشک و ناراحتی عبور خواهید کرد. اما اعتیاد به الکل، اعتیاد به موادمخدر، استرس مزمن، سروصدا، رفت‌وآمدهای طولانی روزمره و در واقع همهٔ موارد ذکرشده در فهرست اول چیزهایی نیستند که مردم کنار آمدن با آن‌ها را یاد بگیرند. آن‌ها هیچ‌وقت عادی نمی‌شوند. همواره حضور دارند و زندگی خوب را غیرممکن می‌کنند.

اگر کتابی روی شما تأثیری نگذاشت، یا کتاب بدی بوده یا شما آن را بد خوانده‌اید.

ما مثل سگی که دندان‌هایش را در یک کفش کهنه فروکرده غرورمان را محکم چسبیده‌ایم. این کفش را بی‌خیال شوید؛ هیچ ارزش غذایی ندارد و به‌زودی طعم گندیدگی خواهد گرفت.

پا در کفش دیگران کردن و قدم زدن با این کفش‌ها ارزشش را دارد. این کار را در مورد مهم‌ترین روابط زندگی‌تان انجام دهید؛ شریک زندگی‌تان، مشتری‌تان، کارمندتان، رأی‌دهندگان (اگر سیاست‌مدار هستید). تعویض وظایف، با فاصله کارآمدترین، سریع‌ترین و کم‌هزینه‌ترین روش برای رسیدن به درک متقابل است.

بررسی‌ها نشان می‌دهد که مردم هنگام یادآوری تجربه‌های مثبت خوشحال‌تر هستند، به‌خصوص زمانی که با عینک مثبت‌نگر نوستالژی به آن‌ها نگاه می‌کنند. به همین خاطر بسیاری از روان‌شناسان به این نتیجه رسیده‌اند که لازم است زمانی را صرف کنیم و به صورت خودخواسته خاطرات شیرین گذشته را به یاد بیاوریم. این پیشنهاد کمی جای تردید دارد. چرا نباید این زمان را حالا و همین جا صرف خلق تجربیات شگفت‌آور کنیم؟

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب تختخوابت را مرتب کن ویلیام اچ مک‌ریون درباره شجاعت، نظم و انضباط

مردم بسته به آن‌که پول را از کجا به دست آورده‌اند با آن رفتار متفاوتی دارند. به همین خاطر است که روی مبلغی که در خیابان پیدا می‌کنید، در مقایسه با پولی که برایش زحمت کشیده‌اید، کمتر حساسیت دارید و سریع‌تر و سهل‌انگارانه‌تر خرجش می‌کنید.

آیا پول خوشبختی می‌آورد؟ این هم یک سؤال آزمایشی: سالانه چه‌قدر درآمد باید داشته باشید تا احساس کنید درآمد اضافه‌تر از آن دیگر تأثیری بر حال خوب‌تان ندارد؟ قبل از مطالعهٔ ادامهٔ فصل آن رقم را در کنار صفحه بنویسید. تحقیقات پاسخ‌های روشنی به ما می‌دهند. اگر در فقر زندگی می‌کنید، پول نقشی بسیار اساسی دارد. مشکلات مالی بدبختی مطلق هستند. اگر درآمدتان به طور متوسط ۳۸ هزار دلار در سال است، پول نقش متعادل‌تری دارد. در صورت داشتن درآمد بیشتر از ۷۵ هزار دلار در سال برای یک خانواده (در سان فرانسیسکو کمی بیشتر، در سین‌سیناتی کمی کمتر)، تأثیر درآمد اضافه روی حس خوشبختی به صفر می‌رسد و حتا اگر درآمدِ میلیون‌دلاری هم داشته باشید، همان صفر می‌ماند. جای تعجب هم ندارد. لحظه‌به‌لحظهٔ زندگی یک میلیاردر را از طلوع تا غروب آفتاب تصور کنید. حتا افراد ثروتمند هم باید دندان‌های‌شان را مسواک کنند.

دنیا هر طور که دلش بخواهد راجع‌به شما می‌نویسد، توییت می‌کند و پست می‌گذارد. مردم انواع‌واقسام شایعات خاله‌زنکی را برای‌تان می‌سازند. آن‌ها با تعریف‌های‌شان شما را به آسمان می‌برند یا لجن‌مال‌تان می‌کنند. نمی‌توانید جلو آن‌ها را بگیرید، اما خوشبختانه نیازی هم به این کار ندارید. اگر سیاست‌مدار یا یک چهرهٔ مشهور نیستید و از طریق تبلیغات پول درنمی‌آورید، دیگر نگران وجهه‌تان نباشید. بی‌خیالِ لایک زدن و لایک شدن بشوید.

بدون تردید دنیا پُر از بی‌ثباتی و اتفاقات تصادفی است و هرازگاهی زندگی شما هم زیرورو خواهد شد. خوشبختی را در موقعیت حرفه‌ای، ماشین‌های گران‌قیمت، حساب بانکی یا موفقیت‌های اجتماعی پیدا نخواهید کرد. هر کدام از این‌ها ممکن است در کسری از ثانیه از شما گرفته شود، همان‌طور که برای بوئتیوس اتفاق افتاد. خوشبختی را تنها در قلعهٔ ذهنی‌تان می‌توانید پیدا کنید. پس روی آن سرمایه‌ گذاری کنید، نه روی یک کلکسیون از ماشین‌های پورشه.

بخش‌های مهم از کتاب عالی

چرا جامعه شما را آماج این تیرها می‌کند؟ چون دغدغه‌های جامعه دغدغه‌های شما نیست. جامعه به یکپارچگی اهمیت می‌دهد نه علایق شخصی هر یک از اعضایش. از نظر جامعه، افراد قابل‌چشم‌پوشی‌اند و به‌سرعت به عنوان تهدیدی برای کلیت جامعه محسوب می‌شوند؛ به‌ویژه اگر اصول‌شان متفاوت با اصول جامعه باشد. جامعه تنها زمانی افراد را به حال خود می‌گذارد که آن‌ها همرنگ اجتماع شده باشند.

شکایت کردن از زندگی وقت تلف کردن است و ترحم نسبت به خود از دو جهت غیرمفید است: اول این‌که هیچ کاری برای غلبه بر حال ناخوش‌تان انجام نمی‌دهید و دوم این‌که با این کار، استیصال ناشی از این رفتار مخرب را هم به ناخوشی اولیه‌تان اضافه می‌کنید. به قول چارلی مانگر در نسخهٔ آهنین: «هر وقت فکر کردید که یک وضعیت یا یک فرد دارد زندگی شما را نابود می‌کند، در واقع خودتان هستید… که در حال نابود کردن زندگی‌تان هستید. خودقربانی‌پنداری یک روش فوق‌العاده برای نابود کردن زندگی‌تان است.»

-گرفتار نشدن در منجلاب ترحم نسبت به خود، قاعدهٔ طلایی برای سلامت روانی است. این اصل را بپذیرید که زندگی شما و هیچ‌کس دیگری بی‌نقص نیست. آن‌طور که فیلسوف رومی، سنکا، گفته: «در طول زندگی چیزهایی به سمت شما پرت می‌شود و بعضی چیزها به شما اصابت می‌کند. قرار نیست زندگی لطیف باشد.» چه سودی در ناراحت بودن به خاطر این‌که زمانی در گذشته ناراحت بوده‌اید هست؟ اگر می‌توانید برای تسکین مشکلات فعلی‌تان کاری کنید، حتماً انجامش دهید. اما اگر نمی‌توانید، با آن کنار بیایید.

هیچ‌چیز احمقانه‌تر از جان کندن در شغلی نیست که درآمد بالایی دارد اما هیچ لذتی از آن نمی‌برید. مخصوصاً اگر پولی را که از راه آن به دست می‌آورید، روی وسایل هزینه کنید نه تجربه‌ها. وارن بافِت در این‌باره چنین می‌گوید: «کار کردن با افرادی که حال‌تان را خراب می‌کنند مثل ازدواج کردن برای پول است. تصمیمی که در هر شرایطی بد است اما اگر پول‌دار باشید و سراغ آن بروید دیوانگی محض است.»

مطلب مشابه: خلاصه کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم؛ با جملات روانشناسی سنگین

«برنامه هیچ ارزشی ندارد. برنامه‌ریزی مهم‌ترین چیز است.» مسئله داشتن یک برنامهٔ ثابت نیست. بلکه این برنامه‌ریزی مجدد و مکرر است که اهمیت دارد؛ یعنی یک فرآیند پیوسته. آیزنهاور به‌خوبی فهمیده بود که به‌محض رویارویی سربازها با دشمن تمام برنامه‌های قبلی از درجهٔ اعتبار ساقط می‌شوند.

هر کدام از ما تنها یک نفر است در بین میلیاردها انسان. همهٔ ما در یک بازهٔ بی‌نهایت کوچک از زمان، با یک آغاز اتفاقی و پایان اتفاقی زندگی می‌کنیم. همهٔ ما (از جمله نویسنده) کارهای احمقانهٔ بسیاری در طول این دورهٔ کوتاه زندگی انجام داده‌ایم.

چه یک هفته و چه سه هفته در تعطیلات باشید، خاطرهٔ شما از آن تقریباً یکسان است. به همین ترتیب، چه یک ماه در زندان باشید و چه یک سال، تفاوتی در خاطرهٔ شما ایجاد نمی‌کند و آن مقدار زمان مشخصی که پشت میله‌ها گذراندید از یادتان می‌رود

نمی‌توانید دقیقاً بگویید زندگی خوب چیست، اما می‌توانید با خیال راحت تعیین کنید که چه چیزی نیست. اگر یک زندگی خوب را در پیش نگرفته باشید، متوجه خواهید شد. اگر یکی از دوستان‌تان زندگی خوبی نداشته باشد، متوجه خواهید شد.

خودفریبی با زندگی خوب ناسازگار است. وقتی آن‌چه را که می‌بینید، باب میل‌تان باشد، پذیرفتن حقیقت آسان است. ولی به‌خصوص زمانی که حقیقت برخلاف میل‌تان باشد، باید آن را قبول کنید. راسل با یک مثال ادامه می‌دهد: «نمایش‌نامه‌نویسی که نمایش‌نامه‌هایش هرگز موفق نشده‌اند، باید با آرامش این فرضیه را بپذیرد که نمایش‌نامه‌هایش ضعیف‌اند.»

متواضع باشید. زندگی‌تان را چندین و چند درجه بهتر خواهید کرد. خودبرتربینی آن‌قدر ساده است که هر کسی از پس انجامش برمی‌آید. تواضع از طرف دیگر شاید دشوار باشد، اما دست‌کم با واقعیت سازگاری بیشتری دارد. در ضمن امواج احساسی درون شما را هم آرام می‌کند. خودبزرگ‌بینی به یکی از بیماری‌های دنیای متمدن تبدیل شده است. ما مثل سگی که دندان‌هایش را در یک کفش کهنه فروکرده غرورمان را محکم چسبیده‌ایم. این کفش را بی‌خیال شوید؛ هیچ ارزش غذایی ندارد و به‌زودی طعم گندیدگی خواهد گرفت.

فرض کنید که به یک کشور فقیر سفر کرده‌اید و کیف پول‌تان گم می‌شود. دقایقی بعد که آن را پیدا می‌کنید، همه‌چیز سرجایش است به‌جز پول‌تان. آیا به این اتفاق به چشم یک دزدی نگاه می‌کنید یا یک‌جور کمک مالی به کسی که احتمالاً وضعیتش بسیار بدتر از شماست؟ هر چه‌قدر هم با ذهن‌تان کلنجار بروید نمی‌توانید این واقعیت را تغییر دهید که پول‌تان به سرقت رفته، اما آن‌چه می‌توانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش‌آمده و تعبیرتان از ماجراست.

یکی از ارزشمندترین استراتژی‌ها برای یک زندگی خوب این است که خودتان را بیش‌ازحد مهم تصور نکنید.

خودتان را یک کشور در نظر بگیرید، با یک وزارت و یک وزیر امور خارجه. اصول سیاست خارجی‌تان را یادداشت کنید. باید مثل یک کشور یک‌نفره، خودتان نقش آن را ایفا کنید. شما وزیر امور خارجه‌ای را دوست ندارید که هر فکری را که در سرش می‌گذرد اعلام می‌کند، از خودش ضعف نشان می‌دهد و از کمبود اعتمادبه‌نفس رنج می‌برد. شما وزیر امور خارجه‌ای می‌خواهید که بر سر قول‌هایش ایستاده، مطابق با توافق‌ها عمل می‌کند، رفتاری حرفه‌ای دارد، از شایعات دوری می‌کند، غرولند کردن را به حداقل می‌رساند و مبادی آداب است.

باید از تمام رابطه‌ها به صورت مستمر مراقبت کرد. بیشترین سوءبرداشتی که با آن مواجه می‌شویم این است که زندگی خوب یک حالت یا وضعیت پایدار است، درحالی‌که زندگی خوب فقط با تطبیق مداوم حاصل می‌شود.

بخش‌های مهم از کتاب عالی

بار بعدی که شنیدید یک ازدواج ظاهراً بی‌نقص بین دو نفر، که برای همدیگر ساخته شده بودند، به مشکل خورده اصلاً تعجب نکنید. این یک نمونهٔ بارز از دست‌بالا گرفتن تنظیم ابتدایی است. خیلی واضح بگویم هر کس که بیش از ۵ دقیقه در یک رابطه بوده باشد باید تا الآن فهمیده باشد که بدون تصحیح و تطبیق مداوم رابطه دچار مشکل می‌شود

در دنیای روان‌شناسی این ترفند ساده به عنوان حسابداریِ ذهنی شناخته می‌شود. من این را از ریچارد تیلر، یکی از بنیان‌گذاران اقتصاد رفتاری، وام گرفته‌ام. حسابداری ذهنی یکی از مغالطه‌های منطقی کلاسیک به شمار می‌آید. مردم بسته به آن‌که پول را از کجا به دست آورده‌اند با آن رفتار متفاوتی دارند. به همین خاطر است که روی مبلغی که در خیابان پیدا می‌کنید، در مقایسه با پولی که برایش زحمت کشیده‌اید، کمتر حساسیت دارید و سریع‌تر و سهل‌انگارانه‌تر خرجش می‌کنید

شاید در توان‌مان نباشد که دنیای اطراف‌مان را تغییر دهیم. شاید هرگز قادر نباشیم نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها را متوقف کنیم. شاید نتوانیم جلوِ حوادث تلخ طبیعی زندگی را بگیریم. اما بی‌تردید این توان را داریم که دنیای درونی‌مان را سامان دهیم.

از انباشتن همهٔ معلومات ممکن به امید کمک به شما در شغل‌تان دست بکشید. از نظر مالی این کار بی‌فایده‌ای است. امروزه «جمع کردن اطلاعات عمومی» فقط زمانی معنی می‌دهد که به عنوان یک سرگرمی باشد. پس اگر به اطلاعات عمومی علاقه‌مندید با خیال راحت بنشینید و کتابی دربارهٔ انسان‌های عصر حجر بخوانید. فقط حواس‌تان باشد که خودتان یکی از آن‌ها نشوید.

یک مهارت فوق‌العاده به هزاران توانایی متوسط برتری دارد.

سعی می‌کنم که او را متقاعد کنم که وضعیتم را درک کند، اما بی‌خیالش شدم. سال‌ها کسب تجربه به من یاد داده که چنین کارهایی تنها باعث می‌شود احساس حماقت کنید، حقیر به نظر بیایید و آخرسر آرامش‌تان را هم از دست بدهید.

مردم به این خاطر در پی رسیدن به موفقیت بیرونی هستند که بتوانند به موفقیت درونی دست پیدا کنند. مشخص است که چه سؤالی خودبه‌خود در ذهن مطرح می‌شود: چرا راه دور برویم؟ کافی است مسیر مستقیم را در پیش بگیرید

اینشتین این‌طور آن را بیان کرد: «یک انسان باهوش مشکل را حل می‌کند. یک انسان عاقل از آن اجتناب می‌کند.»

زندگی بدون هدف یک زندگی ازدست‌رفته است. ولی نباید به تمایلات‌مان مقید باشیم. بدانید که تمام خواسته‌های شما ارضا نمی‌شوند، چون خیلی چیزها در اختیار شما نیست. فقط هیئت‌مدیره تصمیم نمی‌گیرد که شما مدیرعامل بشوید یا نه؛ رقابت، بازار بورس، رسانه‌ها و خانواده‌تان هم نقش دارند؛ مسائلی که روی هیچ‌کدام‌شان کنترل کامل ندارید.

بخش‌های مهم از کتاب عالی

عقل، با تلنبار کردن اطلاعات یکی نیست. عقل یک مهارت عملی است؛ مقیاسی از توانایی ما در راهبری زندگی. هنگامی که متوجه شوید در مورد تقریباً همهٔ دشواری‌ها اجتناب از مشکلاتْ ساده‌تر از حل کردن آن‌هاست، این توصیف ساده خودبه‌خود نمایان می‌شود: «عقل یعنی پیش‌گیری.»

به توصیهٔ برتراند راسل گوش کنید: «هر وقت حس می‌کنید غصهٔ یک موضوع می‌خواهد شما را در بربگیرد؛ هر چه باشد، بهترین راه همیشه این است که بیشتر از حالت همیشگی به آن فکر کنید تا وسوسهٔ فکر کردن به آن از بین برود.»

دو هزار سال قبل سِنِکا، فیلسوف رومی، نوشت: «همهٔ آن‌هایی که شما را به خودشان فرامی‌خوانند، شما را از خودتان بازمی‌دارند.»

جهان بزرگ‌تر، غنی‌تر و متنوع‌تر از آن چیزی است که تصورش را می‌کنیم. پس تا زمانی که هنوز جوان هستید سعی کنید تا جای ممکن، با نمونه‌های بسیاری برخورد داشته باشید. در اولین سال‌های بزرگ‌سالی، پول درآوردن یا ایجاد یک کسب‌وکار مهم‌ترین مسئله نیست. این سال‌ها فرصت خوبی برای آشنایی با دنیای احتمالات است. با کمال میل از تجربه‌ها استقبال کنید. طعم هر آن‌چه را که سرنوشت برای‌تان مقدر می‌کند بچشید. بسیار مطالعه کنید، چون رمان‌ها و داستان‌های کوتاه یک دنیای شبیه‌سازی‌شدهٔ عالی برای شما محسوب می‌شوند. فقط وقتی سن‌تان بالاتر رفت باید خط‌مشی خود را تعیین کنید و بسیار مشکل‌پسند شوید. از آن زمان به بعد دقیقاً می‌دانید چه چیزی دوست دارید و چه چیزی دوست ندارید.

سعی کنید از سازوکار مسابقهٔ تسلیحاتی فرار کنید. شناخت آن دشوار است چون هر مرحلهٔ آن به‌تنهایی منطقی به نظر می‌رسد. بنابراین هرازگاهی از میدان جنگ عقب رفته و از بالا به شرایط نگاه کنید. قربانیِ این دیوانگی نشوید. یک مسابقهٔ تسلیحاتی، مستلزم پیروزی‌های پُرهزینه و پیاپی است و بهترین انتخاب ممکن برای شما دوری از این فضاست. زندگی خوب را فقط جایی پیدا می‌کنید که بقیهٔ مردم در حال جنگ بر سر آن نباشند.

تا همین حالا، شما از پس بزرگ‌ترین نبردهای سرنوشت برآمده‌اید. به احتمالِ ناچیزِ بسته شدن نطفه‌تان فکر کنید، به درد کشندهٔ هزاران زایمان که مادرتان، دو مادربزرگ‌تان، مادربزرگ‌های مادربزرگ‌های‌تان و همین‌طور الا آخر ناچار به تحمل آن شدند (و بعضی هم از شدت خون‌ریزی جان دادند)، تا این‌که تنها شما را به دنیا بیاورند. حالا از این می‌نالید که ارزش سهام‌تان در بورس نصف شده؟ بدون تردید دنیا پُر از بی‌ثباتی و اتفاقات تصادفی است و هرازگاهی زندگی شما هم زیرورو خواهد شد. خوشبختی را در موقعیت حرفه‌ای، ماشین‌های گران‌قیمت، حساب بانکی یا موفقیت‌های اجتماعی پیدا نخواهید کرد. هر کدام از این‌ها ممکن است در کسری از ثانیه از شما گرفته شود، همان‌طور که برای بوئتیوس اتفاق افتاد. خوشبختی را تنها در قلعهٔ ذهنی‌تان می‌توانید پیدا کنید. پس روی آن سرمایه‌گذاری کنید، نه روی یک کلکسیون از ماشین‌های پورشه.

به جای این‌که نگران خاطرات آینده باشید، از تجربه‌های کنونی‌تان بهترین بهره را ببرید. به جای عکاسی از غروب، خودتان طعم آن را بچشید. یک زندگی، حتا اگر پُر از لحظات شگفت‌آور اما فراموش‌شده باشد، هنوز هم زندگی شگفت‌آوری است. پس به تجربه‌های‌تان به عنوان سپرده در بانک خاطره‌تان نگاه نکنید. یک روز در بستر مرگ خواهید افتاد و حساب‌تان به طور دائم بسته خواهد شد.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو