معنی ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه + داستان آن

منبع: مینویسم

2

1402/11/29

13:07


داستان ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه بسیار جالب و خواندنی است. همچنین معنی این ضرب المثل نیز بسیار کاربردی می باشد که در ادامه با آن آشنا خواهید شد.

معنی ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه + داستان آن

ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه یکی از ضرب المثل های بسیار پرمعنا و زیبایی می باشد که در موقعیت های زیادی می توان از آن استفاده کرد. در ادامه معنی و داستان ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه نوشته شده است.

معنی ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه

ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه به این معنی است فردی که اوضاع مالی و زندگی خوبی دارد از حال انسان های گرسنه و کسانی که مشکلی دارند خبر نداردو هیچ زمانی نمی تواند آنها را درک کند.

فرد پولدار و ثروتمند هیچ زمانی نمی تواند حال و روز یک انسان فقیر و تهی دست را درک کند.

در معنی وسیع تر ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه می توان گفت که هیچ کسی نمی تواند موقعیت و شرایط کس دیگری را درک مند تا زمانی که خودش آن شرایط را تجربه کند و هیچ وقت نباید کسی را از دور قضاوت کرد.

داستان ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه

در روزگاران قدیم مردی سوار بر شتر خود در بیابانی خشک و بی آب و علف می گذشت و می خواست هر چه زودتر به شهر و به آبادی برسد. همینطور که جلوتر می رفت در کنار تپه ای مردی را دید که پیاده ایستاده و حسابی خسته است. به مرد سواره گفت برادر من را هم سوار بر شترت کن خسته ام و دیگر نایی برای راه رفتن ندارم.

مرد سواره گفت خورجین زیبایی داری. آن را بفروش و الاغ بخر تا سوار آن شوی. مرد پیاده گفت این خورجین زندگی من است و من نمی توانم آن را بفروشم. مرد سواره گقت این شتر هم بچه است و توان این را ندارد که دو نفر را سوار کند.

همین طور که که به راه خود ادامه دادند مرد پیاده از خورجین خود نان و خرمایی بیرون آورد و آن را خورد. مرد سواره به او رسید و گفت خیلی گرسنه هستم کمی به من نان و خرما بده.

مرد پیاده گفت: شترت را بفروش و برای خودت نان و خرما بخر. مرد سواره گفت این شتر همه چیز من است و من را از این آبادی به آن آبادی میبرد.

مرد پیاده گفت: این نان و خرما فقط به اندازه یک نفر است و برای دو نفر کافی نیست.

زن و بچه هر دو مرد پیاده و سواره در کنار شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. اما کمی بعد شتر با خورجینی در دهان به سمت آنها آمد و همه تعجب کردند و در اینطرف و آن طرف بیابان به دنبال آنها گشتند.

سرانجام مرد پیاده را یافتند که از شدت خستگی بی هوش افتاده است و مرد سواره را نیز یافتند که از شدت گرسنگی بی هوش به گوشه ای دیگر افتاده است.

هر دو آنها را سوار بر اسب کردند و به شهر بردند. سرانجام این شد که می گویند سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو