ازدواج نوعی قرارداد برای یگانگی زیستی – روانی و اجتماعی طرفین است. در ازدواج هر یک از همسران، دیگری را زن من یا شوهر من مینامد یا میگوید من زن او هستم یا شوهر او هستم، یعنی نوعی تملک عاطفی و روانی در ازدواج وجود دارد که لازمه آن است و در نتیجه آن را از روابط دیگر نظیر دوستی، عشق و محبت متمایز میکند. رابطه زناشویی پیوندی است عاطفی لیکن در زمینه دین، قانون و عرف قابل تعریف است.
پایداری ازدواج وابسته به تداوم اجزای آن است، خدشه در هر یک از این اجزا سبب سست شدن و احیاناً گسیختگی پیوند زناشویی میشود.
حتی اگر ازدواج بر مبنای عشق هم صورت نگرفته باشد اما انتظار میرود با توجه به هماهنگی اولیهای که موجب ازدواج شده است نوعی دوستی و مودت و انس و الفت بین زن و شوهر پس از ازدواج پدید آید که آنان را به یکدیگر بیشتر متعهد میکند.
بیتوجهی به تعهدات گوناگونی که ازدواج ایجاد میکند، از جمله تعهد عاطفی و اخلاقی و شرعی و عرفی که بیوفایی به همسر در همه این زمینهها قابل تعریف است، موجب سرخوردگی و احساس شکست در دیگری میشود.
حتی اگر ازدواج بر مبنای عشق هم صورت نگرفته باشد اما انتظار میرود با توجه به هماهنگی اولیهای که موجب ازدواج شده است نوعی دوستی و مودت و انس و الفت بین زن و شوهر پس از ازدواج پدید آید که آنان را به یکدیگر بیشتر متعهد میکند.
زن یا شوهری که مورد بیوفایی قرار گرفته است، در آن واحد احساسات گوناگونی پیدا میکند که همه آنها ناخوشایند است. او احساس خشم میکند، احساس میکند طرد شده است و این طرد شدن به معنی بیارزشی است، بنابراین احساسی را که فکر میکند شریک زندگی به او دارد در خود درونسازی میکند یعنی شخصاً هم خود را بیارزش میپندارد.
از آنجا که خشم نسبت به همسر که
منبع : tebyan.net