شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف

شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف


منبع: روزانه

6

1402/4/30

16:22


در این مطلب مجموعه شعر ادبی زیبای تک بیتی کوتاه را از شاعران مختلف و معروف ارائه کرده ایم. شعر تک بیتی ادبی گر چو رستم شوکت و زورت بود جای چون بهرام در گورت بود عطار ز لب دوختن غنچه را زندگیست چو بشکفت زان پس پراکندگیست امشب تو را به خوبی نسبت به […]

در این مطلب مجموعه شعر ادبی زیبای تک بیتی کوتاه را از شاعران مختلف و معروف ارائه کرده ایم.

شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف

شعر تک بیتی ادبی

گر چو رستم شوکت و زورت بود

جای چون بهرام در گورت بود

عطار

ز لب دوختن غنچه را زندگیست

چو بشکفت زان پس پراکندگیست

امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم

تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم

فروغ بسطامی

بر مال و جمال خویش غره مشو

کان را به شبی برند و این را به تبی

اسعد گرگانی

بی کمالیهای انسان از سخن پیدا شود

پسته بی مغز چون وا شود رسوا شود

صائب تبریزی

ز بس معنی که دارم در ضمیرم

خدا داند که در گفتن اسیرم

دلی پر گوهر اسرار دارم

ولیکن بر زبان مسمار دارم

عطار

تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن

به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی

پوریای ولی

دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

صائب تبریزی

به زیورها بیارایند مردم خوبرویان را

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

حافظ

کلید در دوزخ است آن نماز

که در چشم مردم گزاری دراز

سعدی

مطلب مشابه: اشعار زیبای حسین پناهی + مجموعه شعر عاشقانه و ادبی با عکس نوشته

شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف

کوه ناهموار را هموار کردن سخت نیست

حرف نا هموار را هموار کردن مشکل است

صائب تبریزی

اتکای تو بر چماق امیر

بیش باشد که بر خدای کبیر

سعدی

اشعار تک بیتی زیبا

مکن ترک تازی بکن ترک آز

به قدر گلیمت بکن پا دراز

سعدی

به صد سال یک دوست آید به دست

به یک روز توان کرد دشمن به شصت

سعدی

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون دود رسوا شود

صائب تبریزی

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که ابلیس بسی کرد سجود

سعدی

کاش میدیدی به چشم عاشقان رخسار خویش

تا دریغ از چشم خود می داشتی دیدار خویش

صائب تبریزی

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه در ادبیات جهان + مجموعه 40 شعر احساسی از شاعران معروف دنیا

هر چه دلم خواست نه آن میشود

هر چه خدا خواست همان میشود

صائب تبریزی

شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود

خلیل ذکاوت

بر سر هر لقمه بنوشته عیان

کز فلان بن فلان بن فلان

مولوی

تواضع ز گردن فرازان نکوست

گدا گر تواضع کند خوی اوست

نظامی

شعر ادبی عاشقانه

رزق را روزی رسان پر میدهد

بی مگس هرگز نماند عنکبوت

بزرگی سراسر به گفتار نیست

دو صد گفته چون نیم کردار نیست

فردوسی

مطلب مشابه: اشعار سایه؛ مجموعه شعر عاشقانه و برگزیده هوشنگ ابتهاج

جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای

سرمای قوس و تک تک دندان ندیده ای

صائب تبریزی

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

رهی معیری

سرمای قوس تک تک دندان ندیده ای

بر عیال و سفره بی نان ندیده ای

صائب تبریزی

شعر ادبی زیبا؛ اشعار کوتاه و خواندنی ادبی از شاعران معروف

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

پوریای ولی

دشمن خود را نباید زد تبر

گر توانی کشت او را با شکر

سعدی

مکن عیبم که نوشیدم می عشق

شراب مفت را قاضی بنوشد

جلال الدین سلجوقی

کاکل از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد

زلف از افتادگی حالی همنشین ماه شد

صائب تبریزی

مطلب مشابه: اشعار با واژه دیوانه و چند شعر احساسی تک بیتی و دو بیتی در مورد دیوانگی

دوست را کس به یک بدی نفروخت

بهر کیکی گلیم نتوان سوخت

سنایی غزنوی

هر که بود عاشق خود پنج نشان دارد

سخت دل و سست قدم و کاهل و بیکار و ترش

مولوی

جا به کنج گلخن و صحن گلستان داده است

شعله را گردن فرازی خاک را افتادگی

صائب تبریزی

ترا دیدم و یوسف را شنیدم

شنیدن کی بود مانند دیدن

جامی

اشعار تک بیتی ادبی از شاعران ایرانی

گفتار بسیار نه از نغزیست

ولوله طبل ز بی مغزییست

جامی

از تواضع کم نگردد رتبه گردن کشان

نیست عیبی گر بود شمشیر لنگردار کج

صائب تبریزی

نیست عاشق یافتن آسان غنیمت دان مرا

غنچه را دل خون شود تا بلبلی پیدا شود

اندکی با تو گفتم غم دل ، ترسیدم

که دل آزرده شوی ور نه سخن بسیار است

سعدی

تواضع گر چه محبوب است و فضل بیکران دارد

نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

سعدی

دشمنت را چون میخ خیمه میخواهم مدام

سنگ بر سر خاک بر تن ریسمان اندر گردنش

صائب تبریزی

تا خدا یار است با سلطان مپیچ

گر خدا برگشت صد سلطان به هیچ

سعدی

در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه

به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه

وحشی بافقی

گرمی خورشید ز عیسی بپرس

خوبی یوسف ز زلیخا بپرس

وحشی بافقی

عزیزی که از درگه اش سر بتافت

به هر در که زد هیچ عزت نیافت

سعدی

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است

صائب تبریزی

در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من

که من هم دل زمهرت بر کنم تا فرصتی دارم

رفیعی کاشانی

ای که در خوابی همه شب تا به روز

بهر گور خود چراغی بر فروز

عطار

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند تو خود پیش مگوی

بابا افضل

دشمنی بالاتر از اولاد نیست

شاخ گاوی بدتر از داماد نیست

نظامی

شبی بیدار دار آخر خدا را

چو صد شب داشتی نفس وهوا را

عطار

دادند دو گوش و یک زبان ز آغاز

یعنی دو بشنو و یکی بیش مگوی

من از روییدن خار سر دیوار فهمیدم

که ناکس کس نمی گردد از این بالانشینیها

صائب تبریزی

دل ز پر گفتن بمیرد در بدن

گر چه گفتارش بود در عدن

عطار

ﻧﻪ ﮐﺴﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮐﺴﻲ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ
ﻧﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻱ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎﻩ
ﺑﻴﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻣﮕﺮ ﻓﺮﻗﻲ ﻫﺴﺖ؟
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﺼﻴﺒﻲ ﻧﺒﺮﻱ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺁﻩ…

فریدون مشیری

مرگ را بر خلق عزم جازمست

جمله را در خاک خفتن لازمست

عطار

به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست

بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست

بهروز یاسمی

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

شهریار

ز گفتار بیهود جز رنج نیست

چو خاموشی اندر جهان گنج نیست

در همه آفاق کس بی مرگ نیست

وین عجایب بین که کس را برگ نیست

عطار

کاش تا دل میگرفت و میشکست
دوست می آمد کنارش می نشست!

کاش میشد روی هر رنگین کمان
می نوشتم “مهربان “با من بمان!!!

کاش می شد قلب ها آباد بود
کینه و غم ها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاش های زندگی
تا شود در پشت قاب بندگی

کاش میشد کاش ها مهمان شوند
درمیان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود
رد پای کینه ها رنگین نبود

نیما یوشج

مطلب مشابه: شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو