نقد فیلم Million Dollar Baby | بوکس به روایت ایستوود

نقد فیلم Million Dollar Baby | بوکس به روایت ایستوود


منبع: گیمفا

2

1402/6/25

10:03


بی شک نام «کلینت ایستوود» را بارها شنیده‌اید، ستاره‌ای‌ بی‌بدیل، باجذبه و باپرستیژ سینمای هالیوود و جهان که از همان دوران طلایی سینمای کلاسیک و با فیلم‌های مشهوری چون «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful of Dollars) و «خوب، بد، زشت» (The Good, the Bad, and the Ugly) تقریباً خیلی زود نامش بر سر […]

نقد فیلم Million Dollar Baby | بوکس به روایت ایستوود

بی شک نام «کلینت ایستوود» را بارها شنیده‌اید، ستاره‌ای‌ بی‌بدیل، باجذبه و باپرستیژ سینمای هالیوود و جهان که از همان دوران طلایی سینمای کلاسیک و با فیلم‌های مشهوری چون «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful of Dollars) و «خوب، بد، زشت» (The Good, the Bad, and the Ugly) تقریباً خیلی زود نامش بر سر زبان ها افتاد و به یکی از ستارگان هالیوودی تبدیل گشت.

سوای نقش‌آفرینی های ماندگار وی، ایستوود در بدو دهه پنجم عمرش و در چهل سالگی با فیلم «میستی را برایم پخش کن» یه قدم در دنیای سینما جلوتر آمد و پا در عرصه کارگردانی گذاشت و طولی نکشید تا استعداد خود را به جهانیان در یک وجهه عمیق تر نیز نشان داد. از آن سال (۱۹۷۱) و با شروع به فیلمسازیِ «کلینت ایستوود» تا به امروز وی تقریبا نزدیک به چهل فیلم را کارگردانی کرده است که در بیشتر آنها نیز همزمان علاوه بر پشت دوربین بودن، به پیش دوربین نیز آمده و به‌ نقش‌آفرینی‌ پرداخته است که جدیدترین فیلمش با عنوان «ماچوی گریان» در سال ۲۰۲۱ به اکران‌ عمومی رسید تا «کلینت ایستوود» ۹۱ ساله را با سیرناپذیری غیرقابل وصفی، همچنان فعال و کنش‌مند در عرصه سینما مشاهده کنیم و این مهم میسر نمیشد مگر با عشق و علاقه فراوان این هنرمند بااستعداد که خوشبختانه همچنان هست تا به عنوان آخرین سردمداران از نسل کلاسیکِ هالیوود از ذوق مثال‌زدنی او در عرصه سینما بهره‌مند باشیم.

از بزرگی «کلینت ایستوود» بسیار‌ گفته‌اند و ذکر همین نکته بس که وی در کنار «کوین کاستنر» از تنها کسانی هستند که همزمان در یک فیلم هم نامزدیِ جایزه بهترین کارگردان و هم نامزدی جایزه بهترن بازیگر نقش اصلی مرد را در آکادمی اسکار برای خود به همراه آورده‌اند و البته باید ذکر کرد که «ایستوود» این مورد را نه با یک فیلم که با دو فیلم توانسته به انجام برساند؛ فیلم‌ نخست «نابخشوده» (Unforgiven) نام دارد که در سال ۱۹۹۲ تولید شد و «کلینت ایستوود» در دبل‌کردنِ کاندیداتوری‌اش توانست جایزه «بهترین کارگردانی» را از آن خود کند و فیلم دومش که عیناً مشابه فیلم اولش از حیث‌ بردنِ جوایزِ کاندید شده می‌باشد در واقع فیلمی‌ است که ما در این مطلب به نقد اجمالی آن خواهیم پرداخت.

بله «عزیز [یا محبوب] میلیون دلاری» (Million Dollar Baby) آن فیلم موفقیت‌آمیز و پرافتخار دیگرِ «کلینت ایستوود» می‌باشد که در سال ۲۰۰۴ به اکران عمومی رسید. فیلمی که با مضمونی ورزشی و با رشته «بوکس» آنهم با محوریت قرار دادن یک زن در زمانه‌ای که هالیوود هنوز اسیر رسانه‌بازی و هشتگ‌گرایی‌های توخالی و تاریخ مصرف‌دار نشده بود، توانست با فرم و داستان‌پردازی مثال‌زدنی خود مخاطبان را به محتوای سینمایی خود جذب کرده و بی دلیل نیست که حتی توانست جایزه «بهترین فیلم» را نیز در آن سال در آکادمی اسکار از آنِ خود کند.

فیلم «عزیز میلیون دلاری» که علاوه بر «کلینت ایستوود»، بازیگران کاربلدی چون «مورگان فریمن» و «هیلاری سوانک» در آن به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند [هر دوی آنان با این فیلم موفق به بردن جایزه بهترین بازیگر اصلی و مکمل سال در آکادمی اسکار شدند] داستان مردی پا به سن گذاشته و یک باشگاه‌دار و مربیِ کارکشته‌ی بوکس به نام «فرانکی دان» (کلینت ایستوود) هست که با رفیق قدیمی‌اش «ادی دوپریس» یک باشگاه بوکس را اداره می‌کنند. پس از مدتی زنی ۳۲ ساله و با پشتکار به نام «مگی مارگارت» (هیلاری سوانک) با سماجتی بسیار در تلاش است تا «فرانکی» را راضی کند تا مربی شخصی او شود تا او به آرزویش که موفقیت و قهرمانی در سطح جهانی است برسد.

فیلم حاضر از معدود فیلم‌های موفق با یک شخصیت‌پردازی درست در ژانر ورزشی محسوب می‌شود که با قرار دادن ورزش «بوکس» در مرکزیتِ یک رابطه‌ی سه‌گانه، این رشته‌ی ورزشی را از حالت عام که همه‌ی ما کم و بیش از آن اطلاع داریم خارج کرده و یک وجهه خاص به آن می‌دهد زیرا که آدم‌هایش خاص هستند (شخصیت پردازی درستی دارند)

ابتدا مربی بودنِ «فرانکی» از همان سکانس اول به چشممان می‌آید، بسیار پیگیر، کاربلد و البته با احتیاط پیش می‌رود. بوکس‌ گویا همه چیزش هست و آن را با مربی‌گری فعالانه جلو‌ می‌برد هرچند که گویا همین بوکس او را از دخترِ خونی‌اش دور انداخته و ارتباطشان با نامه‌های برگشت خورده، قطع شده دیده می‌شود.

به موازات این مربی‌گری استادانه ما یک راویِ سوم‌شخص نیز در فیلم داریم که رفیق و یار قدیمی فرانکی یعنی «ادی» می‌باشد که‌ از راوی‌بودنش گرفته‌ تا دلسوزیِ منحصربه‌فردش او را در شمایل یک یارِ نگران و با معرفت به ما معرفی می‌کند و‌ این سویه از شخصیت او با محوریت بوکس و باشگاه است که به معرض‌ دید و اثبات می‌آید جایی که «ادی» از همان بوکسور و شاگرد اولیه «فرانکی» نگرانی و البته حواس‌جمعی خود را پیرامون باشگاه‌‌ نشان داده و جلوتر با ارتباط با کاراکترهای فرعیِ باشگاه همچون آن جوانکِ ساده و یا مهمتر با شروع ارتباطش با کاراکتر‌ «مگی» نشان می‌دهد که در باشگاه با ورزش بوکس، یاور بودن او نیز برای ما اثبات میشود به خصوص از این منظر‌ که وی در گذشته ارتباط تنگاتنگی با ورزش بوکس داشته و او نیز به مانند رفیق‌ خود «فرانکی» از خلال ارتباطش با بوکس از دست‌دادگی داشته است همچون نابینا شدن یکی از چشم‌هایش.

رأس دیگر این مثلث «مگی» می‌باشد که هرچند نقطه‌ی اوج آرزو و آمالش در ساحت دیدنی‌های فیلم نیست اما از ارتباطش با «فرانکی» ، همّت، تلاش و عشقش به بوکس بر ما اثبات می‌شود. جایی که تنگدستانه زندگی می‌گذراند و با پس‌انداز لوازم ورزش مورد علاقه‌اش را فراهم می‌کند و در عین حال ارتباطش را با جواب منفی «فرانکی» آغاز کرده و بخشی از شخصیتش در تلاش برای به دست آوردن رضایتِ «فرانکی» و تبدیل شدنش به یک مربیِ ابتدا کاربلد و بعدتر مربی دلسوز به مثابه‌ی یک پدر نگران بر ما به مرحله‌ی باور می‌رسد.

در واقع در این فیلم به دنبال کلیشه‌های ژانر ورزشی و رشته‌ی بوکس نگردید که همانطور که می‌دانید با فیلم «راکی» به نوعی آغاز شد و جلوتر با آثار بسیاری این کلیشه‌ها به پیش‌فرض‌های داستانی ژانر ورزشی تبدیل شدند. درست است که موفقیت و قهرمانی آمال و آرزوی هر ورزشکاری بوده و حتی در فیلم «عزیز میلیون دلاری» نیز در زبان ما این را از «مگی» می‌شنویم اما فیلم حاضر‌ صرفاً داستان روند یک موفقیتِ سخت‌کوشانه و در نهایت قهرمانی و کسب افتخار نیست، بلکه داستان سه انسان با دستاویز قرار دادن یک‌‌ ورزش است به طوری که از خلال ارتباطشان با این ورزش به شخصیت‌ها و درونیات‌شان پی می‌بریم؛

«فرانکی» را با وجدان مربی‌گریِ منحصربه‌فردش که نگرانی و همت از ارکان عقایدش می‌باشد، «ادی» را با مراقب بودن و «مگی» را با سخت‌کوشی و حتی مهربانی‌اش می‌شناسیم. حتی بوکس در این وسط نه یک سکوی پرتاپِ شلوغ و پُر ازدحام که بتواند نهایت کسی را به کمربند یا جام قهرمانی برساند بلکه بوکس در این فیلم اساس از دست دادگی‌ها و البته وصال‌ها و رسیدن‌هاست؛

«فرانکی» دخترش را از‌ دست داده اما «موکوشلی»‌اش (عزیز دلش) را به دست می‌آورد، «ادی» یک چشمش را از دست داده اما معرفت، وقار و متانت‌ش را به دست می‌آورد و اما تلخ‌تر از همه «مگی» توان حرکتی‌اش را کامل از دست می‌دهد اما یک هم‌خون به مثابه یک پدر را به دست می‌آورد و آن مرگ‌ِ خودخواسته هرچند با تلخی اما با آزادگی و سرشار از حس رهایی اتفاق می‌افتد.

در مجموع هرچند فیلم «عزیز میلیون دلاری» بدون ضعف نیست کماکه مثلاً وجه مالی (دخل و خرج) «فرانکی» در باشگاه محسوس نمی‌شود یا کلیسا رفتن‌هایش در سطح و در حد یک تعریف از یک کله‌شقی (عوارض بوکس) باقی می‌ماند یا میل «مگی» به تأمین خانواده‌اش عمقی به خود نمی‌گیرد اما همه‌ی اینها باعث نمی‌شوند تا ما از فیلم زده شویم بلکه برعکس آن نقاط عطفِ فیلم آنقدر پویا، زنده و انسانی هست که با آدم‌هایش به راحتی ارتباط گرفته و حتی بر خلاف سینمای امروزه که اولویت‌ها و خوبی و بدی‌ها بر اساس پیش‌فرض‌هایی همچون نژاد یا جنسیت تعیین و تعریف می‌شوند، در فیلم «عزیز میلیون دلاری» مشاهده می‌کنیم فراتر از نژاد و جنسیت، فیلم تلاشِ درونیات انسانی و اولویت‌های سینمایی‌ست؛

به همین خاطر است که در فیلم هم سیاه‌پوست خوب (مورگان فریمن) داریم و هم سیاه‌پوست بد (آنتونی مکی) یا زن بودن «مگی» هرچند کمی تمسخر می‌شود یا حتی کمی منزوی اما در کنار شخصیت‌پردازی خوبش نه تنها به کلیشه تبدیل نشده که با جنسیتش به مای‌ مخاطب اثبات شده و زن‌بودنش جزیی از وجودش می‌شود (و قابل افتخار) و البته که در نهایت فراتر از بحث جنسیت رفته و به ما «انسان» می‌شناساند.

فیلم را ببینید و خوشحال باشیم که «کلینت ایستوود» همچنان هست تا در آستانه صدسالگی‌اش ما را امیدوار به سینمایی فراتر از وضعیت اغلب فاجعه‌بار امروزه نگه‌ دارد. شاید عالی و با صلابت گذشته نباشد اما او «کلینت ایستوود» است، مردی بازمانده از عصر کلاسیک و از جهانِ با دغدغه‌ها.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو