گزیده ای از اشعار تک بیتی فردوسی؛ اشعار کوتاه احساسی و عاشقانه شاعر معروف

گزیده ای از اشعار تک بیتی فردوسی؛ اشعار کوتاه احساسی و عاشقانه شاعر معروف


منبع: تاپ ناز

2

1402/7/30

22:59


حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی بزرگترین سراینده پارسی‌گو لقب دارد. فردوسی شاعر مورد علاقه بسیاری از ایرانیان است. در این مطلب گزیده ای از اشعار تک بیتی عاشقانه و بسیار زیبای حکیم ابوالقاسم فردوسی را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید.

اشعار فردوسی 4

اشعار تک بیتی فردوسی

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کِردار نیست!

که داند بجز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار…

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

بدانید که از کردگار جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان

به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج

اگر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا، کس رها

شما را جهان‌ آفرین یار باد
همیشه سر بخت بیدار باد

کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود

سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج

مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مهدی اخوان ثالث؛ گزیده شعر عاشقانه و زیبا این شاعر

اشعار فردوسی 3

هر ان مغز کو را خرد روشنست
ز دانش به گرد تنش جوشنست

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی
سخن هــای دانندگــان بشنوی

چو آن دید برگشت و آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان

چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

ازو گشت پیدا مکان و زمان
پى مور بر هستى‏ او نشان‏

گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس

به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان

ستوده کسی کو میانه گزید
تن خویش را آفرین گسترید

خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی

همه زیردستان چو گوهرفروش
بمانند با نالهٔ چنگ و نوش

بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم

مطلب مشابه: اشعار تک بیتی عارف قزوینی | تک بیتی های عاشقانه و ناب این شاعر

اشعار فردوسی 2

اگر زندگانی بود دیریاز
برین وین خرم بمانم دراز

خردمند کآرد هوا را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر

چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر

کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود

چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر

اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن

مطلب مشابه: تک بیتی های افشین یداللهی | اشعار عاشقانه کوتاه و تک بیتی این شاعر

به دو هفته گردد تمام و درست
بدان باز گردد که بود از نخست

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار

تک بيتي فردوسي علم دانش

ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی

دو گیتی بیابد دل مرد راد
نباشد دل سفله یک روز شاد

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

همی آز کمتر نگردد بسال
همی روز جوید بتقویم و فال

نباشد همه نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار

اشعار کوتاه و تک بیتی فردوسی

یک پارسی بود هشیار نام
که بر چرخ کردی به دانش لگام

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی حافظ؛ گزیده اشعار زیبای عاشقانه حافظ شیرازی

ستوده کسی کو میانه گزید
تن خویش را آفرین گسترید

ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش همان آب پاک‏

مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد

بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم

خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی

اشعار فردوسی 1

پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد

بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روان های پر از رامش است

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد

ز دانش نخستین به یزدان گرای
کجا هست و باشد همیشه بجای

کهن گشته این داستانها ز من
همی نو شود بر سر انجمن

مکن دوستی با دروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک‌ رای

مطلب مشابه: اشعار خاقانی عاشقانه؛ مجموعه شعر کوتاه تک بیتی و دو بیتی زیبای خاقانی

بود هر شبانگاه باریک‌تر
به خورشید تابنده نزدیک‌تر

بخور آن چه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی

مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست

بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روان های پر از رامش است

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

همان گنجِ دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند

به هستى‏ یزدان گواهى دهند
روان تو را آشنایى دهند

نبــاشد همی نیک و بـــد، پــــایدار
همـــــان به که نیکی بود یادگار

به دانش بود بیگمان زنده مرد
خنک رنجبردار پایند مرد

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم

چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری

ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود

چنین گفت کاین بد به دشمن رساد
که بر من رسید از بد بدنژاد

نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام

مطلب مشابه: زیباترین اشعار تک بیتی شهریار؛ عاشقانه ترین مجموعه شعر کوتاه شهریار

نگر تا چه کاری، همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی

که دشمن که دانا بود به ز دوست
که با دشمن و دوست دانش نکوست

دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس

نمانیم که این بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین

همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

نیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد من

چرا کشت باید درختی به دست
که بارش بود زهر و برگش کبست

جز او را مخوان کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان

نگه کن به جایی که دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود

ازان پس که بنمود پنچاه و هشت
بسر بر فراوان شگفتی گذشت

بترسید و او را ستایش کنید
شب تیره پیشش نیایش کنید

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مولانا؛ شعر کوتاه و زیبای عاشقانه از مولانا

شب و روز و گردان سپهر آفرید
خور و خواب و تندی و مهر آفرید

به دانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست آهرمنی

ترا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده کردگار

که بیکاری او ز بی دانشی است
به بی دانشان بر بباید گریست

تو تا زنده ای سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای

به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

به پیر و جوان یک به یک ننگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد

که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر

جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز گفتنی

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی خیام نیشابوری با مجموعه شعر تک بیتی عاشقانه و احساسی

ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ

به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس

ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود

ازو بر روان محمد درود
بیارانش بر هریکی برفزود

کنون ای سخن گوی بیدار مغز
یکی داستانی بیرای نغز

جز او را مدان کردگار بلند
کزو شادمانی و زو مستمند

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

نگویی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فر چهر پری‌ست

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

مطلب مشابه: اشعار تک بیتی صائب تبریزی با گلچین زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ

به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس

بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود چو بدانی بورز

از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید

ستوده کسی کو میانه گزید
تن خویش را آفرین گسترید

چو با راستی باشی و مردمی
نبینی به جز خوبی و خرّمی

بهانه چه داری تو از مهر من
بپیچی ز بالا و از چهر من

به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست

نیابد کسی چاره از چنگ مرگ

چو باد خزانست و ما همچو برگ

سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن

گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس

سر انجمن بد ز یاران علی
که خوانند او را علی ولی

به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست

همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار

به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای

میندیش ازآن کان نشاید بدن
نداند کس آهن به آب آژدن

بدارم وفای تو تا زنده ام
روان را به مهر تو آکنده ام…

به دانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست آهرمنی

چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بی گناهان نیاید گزند

فزون است از آن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان

همه پاک بودند و پرهیزگار
سخن هایشان برگذشت از شمار

سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ، بدیست

سَرَم به مُردگی ام گرم بود قبل از تو
چرا رسیدی و با عشق زنده ام کردی. .؟!

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو