در این بخش از مجله تالاب گلچین اشعار فریدون مشیری را آماده کرده ایم و امیدواریم که این مجموعه شعر مورد پسند شما قرار بگیرد. فریدون مشیری یکی از شاعران فرهیخته و به نام ایرانی است که در سال 1305 متولد شد و در سن 74 سالگی دار فانی را وداع گفت.
زندگینامه فریدون مشیری
فریدون مشیری 30 شهریور 1305 در تهران به دنیا آمد. او سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت.
به گفتهٔ خودش:«در سال 1320 که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار 33 سال ادامه یافت.»
مشیری از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد.
از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود و به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سالها با مجله سخن به سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری همکاری داشت.
فریدون مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. اولین مجموعه شعرش با نام «تشنه توفان» در 28 سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در 1334 به چاپ رسید.
عنوان برخی کتابهای دیگر فریدون مشیری در زمینه شعر «گناه دریا»، «نایافته»، «ابر و کوچه»، «بهار را باور کن»، «پرواز با خورشید»، «مروارید مهر»، «آه باران»، «سه دفتر»، «آواز آن پرنده غمگین»، «تا صبح تابناک اهورایی»، «نوایی هماهنگ باران»، «از دریچه ماه» و… هستند. مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه 3 آبانماه 1379 خورشیدی در 74 سالگی در تهران درگذشت. مزار او در قطعه هنرمندان بهشت زهرا قرار دارد.
******
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
******
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
******
آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
******
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن، درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!
عکس نوشته اشعار فریدون مشیری
مطالب مشابه: گلچینی از بهترین از شعرهای بوستان سعدی
******
گاهی میانِ خلوتِ جمع ،
یا در انزوای خویش ،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال ،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن
پرواز میکنم …!
******
شنیدم مصرعی شیوا , که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش!
غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند؛
که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش،
******
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
******
بسی گفتند دل از عشق برگیر …
که نیرنگ است و افسون است و جادوست…
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم …
که او زهر است اما نوشداروست ..
عکس پروفایل اشعار فریدون مشیری
******
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
******
این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
******
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
******
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن، درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!
اشعار احساسی و عاشقانه فریدون مشیری
******
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
******
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
******
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
******
با تو گفتم :
“حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم”
باز گفتم که: ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
غزلیات احساسی و عاشقانه فریدون مشیری
******
شب، آن چنان زلال، که می شد ستاره چید!
دستم به هر ستاره که می خواست میرسید!
نه از فراز بام
که از پای بوته ها
می شد تو را در آینه هر ستاره دید!
در بی کران دشت
در نیمه های شب
جز من که با خیال تو می گشتم
جز من که درکنار تو، می سوختم غریب!
تنها ستاره بودکه می سوخت.پ
تنها نسیم بود که می گشت
******
از گل فروشی لاله رخی لاله میخرید
میگفت ” بی تبسم گل ‘ خانه بی صفاست
گفتم : صفای خانه کفایت نمیکند
باید صفای روح بیابی که کیمیاست
خوب است ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچو لاله صفابخش و دلرباست
روح تو نیز چون رخ تو باصفا بود
تا بنگری که خانه ی تو خانه ی خداست
فریدون مشیری
******
ای همه مردم ، در این جهان به چه کارید ؟
عمر گرانمایه را چگونه گذارید ؟
هرچه به عالم بود اگر بهکف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید
******
هر چه زیبایی و خوبی
که دلم تشنه اوست
مثل گل ، صحبت دوست
مثل پرواز کبوتر
می و موسیقی و مهتاب و کتاب
کوه ، دریا ، جنگل ، یاس ، سحر
این همه یک سو ، یک سوی دگر
چهره همچو گل تازه تو
دوست دارم همه عالم را لیک
هیچ کس را نه به اندازه تو
دوبیتی احساسی و عاشقانه فریدون مشیری
******
می خواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تـو بسم بود
******
مـن همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تـو بنوش
******
خوش بحال غنچه هاي نیمه باز
خوش بحال دختر میخک کـه می خندد بـه ناز
******
میدانی؟
بـه شوق نور در ظلمت قدم بردار
بـه این غم هاي جان اذيت،
دل مسپار
جملات احساسی و عاشقانه فریدون مشیری
******
بیمن از کوچه گذرکردی و رفتی
بیمن از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی…
نگت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
******
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو میخواندم از لایتناهی
آوای تو میآردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من میرسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم میجهد از جان
خوش میدهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار توگر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هر چه تو گویی و تو خواهی
******
این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
******
گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است…!
تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،
هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است…!
تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،
همه جا در نظر مردم دانا قفس است…!
شعر عاشقانه فریدون مشیری
******
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشکِ من تو را بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسردهست.
دلت را خار خار ناامیدی سخت آزردهست.
غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن بُردهست!
******
تو با خون و عرق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است.
******
تو را این ابر ظلمتگستر بیرحم بیباران،
تو را این خشکسالیهای پی در پی،
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران،
تو را تزویر غمخواران،
ز پا افکند!
تو را هنگامۀ شوم شغالان،
بانگ بیتعطیل زاغان،
در ستوه آورد.
******
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
شعر احساسی فریدون مشیری
مطالب مشابه: گلچینی از اشعار عاشقانه احمد شاملو + عکس نوشته اشعار شاملو
******
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن، درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!
******
بسی گفتند دل از عشق برگیر …
که نیرنگ است و افسون است و جادوست…
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم …
که او زهر است اما نوشداروست ..
******
گاهی میانِ خلوتِ جمع،
یا در انزوای خویش،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن پرواز میکنم …!
******
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
اشعار احساسی فریدون مشیری
******
گاهی میانِ خلوتِ جمع،
یا در انزوای خویش،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن پرواز میکنم …!
******
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
******
دل من دیر زمانیست که میپندارد؛
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس،
ساقه تُرد ظریفی دارد…
بیگمان سنگ دل است
آن که روا میدارد
جان این ساقه نازک را
دانسته بیازارد…
******
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
اشعار عاشقانه فریدون مشیری
******
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
******
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!
غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛
که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش . . .
******
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
******
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
غزلیات عاشقانه فریدون مشیری
******
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب…!
******
چو آفتاب در آی از درم شراب بنوش
شراب شبنم جان را چو آفتاب بنوش
چراغ میکده دیوان حافظ است بیا
شبی به خلوت رندان و شعر ناب بنوش
زمانه جام گلاب ترا گل آب کند
بیا شراب بیامیز و با گلاب بنوش
چو گل به چشمه خورشید رو کن ای دریا
نه تلخ کاسه وارونه حباب بنوش
به گریه گفتمش از بوسه ای دریغ مدار
به خنده گفت که این باده را به خواب بنوش
******
با قلم می گویم:
ای همزاد، ای همراه
ای هم سرنوشت
هر دومان حیران بازیهای دورانهای زشت
شعرهایم را نوشتی
دستخوش
«اشکهایم» را کجا خواهی نوشت؟
******
دیدی آن را که تو خواندی
به جهان یارترین ؟
سینه را ساختی
از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت ؛
منم بهر تو غمخوارترین !
چه دل آزارترین شد
چه دل آزارترین …
دوبیتی عاشقانه فریدون مشیری
******
درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارمندانم عاشقم، مستم، چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم
******
سیه چشمی به کار عشق استاد
مرا درس محبت یاد میدادمرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
******
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
******
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانیست درین فاصله قربان شما
اشعار ادبی فریدون مشیری
******
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
******
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!
غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛
که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش
******
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
******
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان محو که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
شعر ادبی فریدون مشیری
******
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
******
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن،
درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!
******
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل “بامدادی” که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
” بامداد” رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه “بامداد “و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت
“من درد مشترکم “مرا فریاد کن.
******
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟
گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است
تک بیت های ناب فریدون مشیری
******
آتش عشق بهشت است میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است مپرهیز و بنوش
پر و بالی بگشا خنده خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش
******
من در هوای
عشق تو،
از شب گذشته ام…!
******
ماهی همیشه تشنهام
در زلال لطف ِ بیکران تو
میبرد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو …
******
این کیست
گشوده خوش تر از صبح
پیشانیِ بیکرانه در من..؟!
از شوقِ کدام گل
شکفته ست
این باغِ پر از جوانه در من..؟!
مطالب مشابه: گلچینی از اشعار کوتاه حافظ برای شب یلدا
در پایان
فریدون مشیری شاعر و روزنامه نگار موفقی بود که هنوز که سالها از مرگ ایشان می گذرد اشعارش دست به دست و ذهن به ذهن در میان عموم گردیده و ماندگار شده است.