۵ داستان کوتاه کودکانه در مورد کارهای خوب

منبع: مینویسم

4

1402/4/19

14:39


۵ داستان کوتاه کودکانه در مورد کارهای خوب

در این بخش از سایت ما برای شما 5 داستان کوتاه کودکانه در مورد کارهای خوب در نظر گرفته ایم این داستان ها مناسب برای کودکان با سنین زیر 7 سال می باشد .

آرمین پسرکی شجاع و باهوش

بود یکبار یک پسرک به نام آرمین داشتیم. آرمین پسری شجاع و باهوش بود که همیشه سعی می‌کرد به دیگران کمک کند و کارهای خوبی انجام دهد.

آرمین هر روز صبح زود از خواب بیدار می‌شد و به مادرش کمک می‌کرد. او لباس خود را خودش می‌پوشاند و سپس مادرش را در آماده کردن صبحانه یاری می‌کرد. او به مادرش می‌گفت: “مامان عزیز، آیا می‌توانم به شما در آماده کردن صبحانه کمک کنم؟”

بعد از صبحانه، آرمین به مدرسه می‌رفت. او با همکلاسی‌هایش مهربان بود و همیشه با آن‌ها به اشتراک چیزهای جدید می‌رساند. آرمین همیشه درس‌ها را با انگیزه می‌خواند و به معلمش احترام می‌گذارد. وقتی یکی از دوستانش به کمک نیاز داشت، آرمین همیشه حاضر بود تا کمک کند.

بعد از مدرسه، آرمین به خانه می‌رفت و وظایف خانگی را انجام می‌داد. او لباس خود را مرتب می‌کرد و اتاق خود را تمیز نگه می‌داشت. همیشه به مادر و پدرش کمک می‌کرد و از آن‌ها می‌پرسید که چگونه می‌تواند به آن‌ها کمک کند.

در روزهای تعطیل، آرمین به پارک می‌رفت و با دوستانش بازی می‌کرد. او به همه می‌گفت که با خودشان مهربان باشند و به همکلاسی‌ها و دیگران کمک کنند. او با اهتمام به محیط زیست می‌نگرید و همیشه زباله‌ها را در سطل‌های آشغال می‌اندازد.

آرمین می‌دانست که کارهای خوب به مردم لبخند می‌دهد و جامعه را بهتر می‌کند. او همیشه سعی می‌کرد به دیگران لبخند بزند و آن‌ها را شاد کند.

پسرکی شجاع و باهوش همچون آرمین ما را به این فکر می‌اندازد که هر کدام از ما می‌توانیم با کارهای خوبمان به جامعه کمک کنیم. به دیگران لبخند بدهیم و آن‌ها را شاد کنیم. برای خوبی کار کنیم و دنیایمان را زیبا تر کنیم.

روز های خوب نیل و نیا

روزی که آفتاب درخشان بر آسمان می‌درخشید، نیل و نیا برادر و خواهر بودند که در پارکی شاد و پرماجرا زندگی می‌کردند. آنها هر روز صبح زود بیدار می‌شدند تا به کارهای خوب بپردازند.

نیل و نیا برادر و خواهری مسئولپذیر و مهربان بودند. آنها به همه کودکان در پارک کمک می‌کردند و به آنها لبخند می‌زدند. آنها همیشه آماده کمک به دیگران بودند..

یک روز در پارک، نیا دید که یک بچه کوچک در حال گریه کردن است. بدون تردید، نیا به سمت بچه کوچک حرکت کرد و پرسید: “چه اتفاقی افتاده است؟” بچه کوچک با صدای ترسیده‌ای جواب داد: “من گم شده‌ام و مامانم را پیدا نمی‌کنم.” نیا دست بچه کوچک را گرفت و به او گفت: “نگران نباش! ما به تو کمک خواهیم کرد تا مامانت را پیدا کنیم.”

نیا و نیل و بچه کوچک در پارک به دنبال مامانشان می‌گشتند. آنها به هر کسی که بین راه بود می‌پرسیدند که آیا مامان بچه کوچک را دیده‌اند. همه افراد با خوشحالی به آنها کمک کردند و نشانه‌هایی را به آنها نشان دادند.

در نهایت، با کمک همه مردم، نیا و نیل مامان بچه کوچک را پیدا کردند. بچه کوچک ب خوشحالی به مامانش دوید و همه از خوشحالی می‌لرزیدند.

از آن روز به بعد، نیا و نیل و بچه کوچک دوستانی نزدیک شدند. هر روز در پارک با هم بازی می‌کردند و همه کارهای خوب را با هم انجام می‌دادند. آنها به یکدیگر کمک می‌کردند، از یکدیگر مراقبت می‌کردند و همیشه با لبخند در لب به هم راه می‌رفتند.

همه در پارک آنها را به عنوان الگویی از کودکان خوب قلمداد می‌کردند و همه از محبت و مهربانی آنها لذت می‌بردند.

از آن پس، نیا و نیل و بچه کوچک همیشه کارهای خوبی را انجام می‌دادند و همیشه به دنبال کمک به دیگران بودند. آنها می‌دانستند که انجام کارهای خوب احساس خوبی بهشان می‌دهد و این کارها به دیگران لبخندی روی لب می‌آورد.

پایان

یک بچه‌ی نیکوکار به نام آرمین

بود یک بچه‌ی نیکوکار به نام آرمین. آرمین دوست داشت به همه کمک کند و کارهای خوبی انجام دهد. او همیشه در حال پاک کردن اتاقش بود و همیشه لباس‌های تمیزی به تن می‌کرد.

یک روز، آرمین به باغچه‌ی خانه رفت. او با کمک پدر و مادرش گل‌های زیبایی را کاشت. آرمین به گل‌ها آب می‌داد و آنها را مراقبت می‌کرد. او می‌دانست که گل‌ها نیاز به نور خورشید و آب دارند تا بزرگ و قوی شوند. او خوشحال بود که به گل‌ها کمک کرده و آنها را به زیبایی می‌رساند.

آرمین همچنین با دوستانش همیشه مهربان بود. او با دیگر بچه‌ها بازی می‌کرد و به آنها کمک می‌کرد. وقتی یکی از دوستانش مشکلی داشت، آرمین به او کمک می‌کرد و سعی می‌کرد تا او را خنداند. او می‌دانست که همدیگر را دوست داشته باشیم و به هم کمک کنیم.

یک روز، آرمین در خیابان یک کودک کوچک را دید که در حال گریه بود. او نزدیک شد و سوال کرد: “چه اتفاقی افتاده؟” کودک کوچک گفت: “من گم شده‌ام و نمی‌توانم خانه‌ام را پیدا کنم.” آرمین آن کودک را برد به پلیس و کمک کرد تا خانه‌اش را پیدا کند. کودک خوشحال شد و به خانواده‌اش بازگشت.

آرمین همچنین به مدرسه همیشه با انگیزه می‌رفت. او به معلمش کمک می‌کرد و درس‌ها را با دقت می‌خواند. او به همکلاسی‌هایش درس‌های خود را آموزش می‌داد و با همه به احترام رفتار می‌کرد.

آرمین هر روز خوب بود و به همه کمک می‌کرد. او می‌دانست که کارهای خوبی که انجام می‌دهد به دیگران کمک می‌کند و خودش را هم خوشحال می‌کند. دنیای بهتری که همه در آن صمیمی‌تر و مهربان‌تر باشند.

بنابراین، همیشه مثل آرمین باشید و کارهای خوبی انجام دهید. با دوستان خود خوب رفتار کنید، به دیگران کمک کنید و به محیط زیست مراقبت کنید. با کارهای خوب خود، دنیا را زیبا تر و بهتر کنید.

دخترکی مهربان به نام سارا

روزی بود و خورشید در آسمان می‌درخشید. دخترکی به نام سارا در حیاط خانه‌اش بازی می‌کرد. او دید که گل‌های باغ کشیده شده‌اند و درختان احساس تشنگی می‌کنند. سارا نگران شد و به خانه دوید.

او به مادرش گفت: “مامان، گل‌ها دارند تشنگی می‌کنند و درختان هم نیاز به آب دارند. من می‌توانم آب بریزم؟”

مادرش با لبخندی گفت: “بله عزیزم، تو می‌توانی به گل‌ها و درختان کمک کنی. آبی که ما برای شستشوی سبزیجات استفاده می‌کنیم همیشه به پایین می‌ریزد. می‌توانی آن را بگیری و به گل‌ها بریزی.”

سارا با خوشحالی به بیرون رفت و آب را دریافت کرد. او به هر گلی که در باغ بود آب ریخت و به درختان هم کمک کرد. گل‌ها به آرامی شروع به زندگی مجدد کردند و درختان هم شاد شدند.

سارا به روزی دیگر دید که همسایه‌هایش دارند در حیاطشان کارهایی را انجام می‌دهند. یکی از همسایه‌ها در حال کاشتن گل‌های جدید بود، یکی دیگر نیز برگ‌های خشک را جمع‌آوری می‌کرد.

سارا به ایده‌ای خوب رسید. او هم به همسایه‌ها کمک کرد. او کمک کرد تا گل‌ها را بکارند و به همسایه‌ای که برگ‌های خشک جمع‌آوری می‌کرد، کمک کرد تا زمین را تمیز کند.

همسایه‌های سارا از کمک او بسیار خوشحال شدند و به او قدردانی کردند. سارا هم احساس خوبی داشت چون کمک کردن به دیگران خیلی خوب و دلپذیر است.

از آن روز به بعد، سارا همیشه در کارهای خوب شرکت می‌کرد. او به مادرش کمک می‌کرد تا غذاهای خوشمزه بپزد، به پدرش کمک می‌کرد تا خانه را تمیز کند و به دوستانش کمک می‌کرد تا باهم بازی کنند.

سارا می‌دانست که هر کار خوبی که انجام می‌دهد، باعث می‌شود دنیا بهتر و شادتر شود. او به همه می‌گفت: “همیشه کمک کنید و کارهای خوب انجام دهید. این باعث می‌شود همه خوشحال شوند و دنیا بهتر شود.”

سارا به عنوان یک قهرمان کارهای خوب شناخته می‌شد و همه از او الگو می‌گرفتند. او همیشه در کنار دیگران بود و به هر کسی که کمک می‌خواست کمک می‌کرد.

علی و روزهای بهاری

روزهای بهاری، یک پسرک به نام علی در روستای کوچکی زندگی می‌کرد. علی بسیار خوش‌رو، باهوش و مهربان بود. او همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند و کارهای خوب انجام دهد.

یک روز صبح، علی درختچه‌ای را در باغچه خانه‌شان کاشت. او هر روز صبح و عصر به درختچه سر می‌زد و آب می‌ریخت. او به درختچه نازنینش گفت: “تو بزرگ و قوی خواهی شد و منتظرم که بتوانی برگ‌های سبز و میوه‌های شیرینی را به من هدیه دهی.”

علی همیشه به خواندن کتاب‌ها علاقه‌مند بود. او می‌دانست که دانش آموختن مهم است، بنابراین هر روز به مدرسه می‌رفت و به معلمش با احترام گوش می‌کرد. او سعی می‌کرد در درس‌ها خوب عمل کند و به سوالات دیگران پاسخ دهد.

علی یک برادر کوچکتر هم داشت به نام رضا. رضا همیشه به علی نگاه می‌کرد و دنبال او راه می‌رفت. علی به رضا کمک می‌کرد و به او درس‌ها و کارهای مدرسه کمک می‌کرد. او به رضا یاد می‌داد که همیشه خوب با دیگران باشد و دست‌هایش را در کارهای خوبی بگذارد.

علی همیشه در خانه به والدینش کمک می‌کرد. او به مادرش در آشپزی کمک می‌کرد و با پدرش در باغچه کار می‌کرد. او می‌دانست که کار خانه و کارهای روزمره نیز مهم است و باید به آن‌ها اهمیت بدهد.

یک روز، علی در راه بازگشت به خانه یک بچه کوچولو را در برخورد دید. بچه‌ای بدون خانه و خانواده بود. علی با مهربانی به بچه‌ی کوچولو کمک کرد و او را به خانه‌اش برد. او به بچه‌ی کوچولو غذا داد و به او کمک کرد تا یک خانه‌ی جدید پیدا کند. بچه‌ی کوچولو خیلی خوشحال شد و به علی قول داد که همیشه خوب با دیگران خواهد بود.

علی با انجام کارهای خوب خیلی خوشحال بود. او می‌دانست که کارهای خوب نه تنها به دیگران کمک می‌کند، بلکه خودش را هم شاد و راضی می‌کند. هر روز علی به درختچه‌ی کاشته‌شده‌اش نگاه می‌کرد و می‌بینست که درخت بزرگ و سبزی شده است. همچنین، دیگران نیز از کارهای خوب علی الهام می‌گرفتند و خودشان را بهتر می‌کردند.

اینجوری، علی با کمک به دیگران و انجام کارهای خوب، روزهای شادی را در روستای کوچکش گذراند.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو