نیکلای گوگول یکی از نوابغ دنیای ادبیات است که بسیاری او را پدر داستان نویسی معاصر روس میدانند. ما امروز در مجله ادبی و هنری روزانه، جملاتینیکولای گوگول نویسنده بزرگ را آماده کردهایم. در ادامه متن همراه ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
نیکلای گوگول که بود؟
نیکلای واسیلیِویچ گوگول نویسنده بزرگ روس بود. گوگول بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است.
گوگول در روستای بارچی در ایالت پولتاوا (واقع در اوکراین) به دنیا آمد. کودکی او در املاک خانوادگیشان در دهکدهٔ واسیلیِفکا سپری شد. در ۱۸۱۸ وارد مدرسهٔ شهرستان شد و سپس در دبیرستان علوم عالی شهر نیژین به تحصیل ادامه داد. پس از پایان دبیرستان به پترزبورگ رفت و امیدوار بود بتواند در آنجا شغل دولتی نان و آبداری به دست آورد، ولی پترزبورگ این امید را برآورده نساخت و گوگول مقامی بیش از یک کارمند ساده به دست نیاورد.
در ۱۸۲۹ منظومهٔ هانس کوشِلگارتِن را به چاپ رساند. این کتاب با موفقیتی روبهرو نشد و تقریباً تمام نسخههای آن را خود گوگول خرید و آتش زد. این ناکامی، نویسندهٔ نوپا را نسبت به ادبیات دلسرد کرد، ولی سرخوردگی او طولانی نبود. در سالهای ۱۸۳۱–۱۸۳۲ داستانهای منثور شبهایی در قصبهٔ نزدیک دیانکا منتشر شد و تحسین الکساندر پوشکین را برانگیخت.
جملاتی درخشان از این نویسنده بزرگ
گاهی برای ما کافی است که یک دست را برای دریافت کمک نگه داریم
این ما نیستیم که کمک میکنیم
خداوند به او کمک می کند
و قدرت خود را به کلمه ناتوانی اعطا می کند .
نیکولای گوگول
یچ چیز در این دنیا پایدار و ابدی نیست. حتی خوشیهایِ ما لحظه به لحظه رنگ میبازند و هرگز در لحظهی دوم چون لحظهی اول شاد نیستیم و لحظهی بعدش نیز کاملاً به حالِ عادی و همیشگی باز میگردیم. درست مانند امواجی که در اثر انداختنِ سنگی در آب ایجاد میشوند و رفته رفته محو میشوند.
نیکلای گوگول
در این دنیا همه اتفاقات مسیری وارونه دارند. دست تقدیر به یک نفر یک جفت اسب زیبا میبخشد و او با بیتفاوتی آنها را سوار میشود و نسبت به زیباییشان کاملا بیاعتنا است، در حالیکه فرد دیگری، که قلبش در آتش عشق به اسبها میسوزد، مجبور است پیاده برود و خود را تنها با به صدا درآوردن زبانش هنگام تماشای اسبهایی که میگذرند، اقناع کند.
نیکلای گوگول
مطلب مشابه: متن آموزنده از نویسندگان زن معروف؛ سخنان با مفاهیم ارزشمند از زنان نویسنده
هیچ چیز به اندازه ی تنهایی لذت بخش نیست.
نیکلای گوگول
در این دنیا همه اتفاقات مسیری وارونه دارند. دست تقدیر به یک نفر یک جفت اسب زیبا میبخشد و او با بیتفاوتی آنها را سوار میشود و نسبت به زباییشان کاملا بیاعتنا است، در حالیکه فرد دیگری، که قلبش در آتش عشق به اسبها میسوزد، مجبور است پیاده برود و خود را تنها با به صدا درآوردن زبانش هنگام تماشای اسبهایی که میگذرند، اقناع کند
نیکلای گوگول
تجربه قرون نشان داده است که مردی که روی زمین کار می کند خالص تر
نجیب تر بالاتر و بیشتر باشد . کشاورزی باید پایه همه چیز باشد . این عقیده من است .
نیکولای گوگول
آنها فکر می کنند دهقانان را باید به یک مرد تحصیل کرده تبدیل کنند
اول از همه باید او را به کشاورز خوب و مرفه تبدیل کرد
و بعد همه آنچه لازم است را خود یاد خواهد گرفت.
نیکولای گوگول
خردمند مردی است که هیچ شخصیتی را تحقیر نمی کند
و به جای آن با نگاهی جستجو کننده . او را به چشمه های اصلی خود می نگرد .
نیکولای گوگول
“هر چه طولانی تر و با دقت بیشتری به یک داستان خنده دار بنگریم ، غمناک تر می شود.”
نیکولای گوگول
همیشه به آنچه مفید است و نه آنچه زیبا است فکر کنید. زیبایی به خودی خود خواهد آمد.”
نیکولای گوگول
به چی می خندی؟ شما به خودتان می خندید. “
نیکولای گوگول
مطلب مشابه: جملاتی از داستایفسکی نابغه ادبیات جهان؛ گزیده سخنان با مفهوم از این نویسنده
اما هیچ چیز در این دنیا دوام ندارد. حتی شادی فقط بعد از یک دقیقه شروع به محو شدن می کند. دو دقیقه بعد ، و هنوز هم ضعیف تر است ، تا اینکه سرانجام در ذهن روزمره و بی پروا ما بلعیده می شود ، دقیقاً همانطور که موج ساخته شده توسط سنگریزه به تدریج با سطح صاف آب ادغام می شود. “
نیکولای گوگول
کمیتههای نیکوکاری و انجمنهای خیریه و خدا میداند چه چیزهای دیگری را تشکیل دهیم. هدفمان هر قدر هم که مقدس و عالی باشد، هرگز نتیجهٔ خوبی از آن به دست نمیآید. علتش هم شاید این باشد که بهمحض تشکیل انجمن، گمان میکنیم به هدف رسیده و نتیجه گرفتهایم. اگر بهطور مثال برای کمک به بینوایان اعانه جمع کنیم، بیدرنگ مغرور از این اقدام، ضیافتهای مفصلی برای مقامهای بالا برپا میکنیم که نیمی از اعانههای جمع شده صرف آنها میشود و نیمهٔ دیگر هم صرف اجارهٔ ساختمانی مجلل با حرارت مرکزی و گماشتن نگهبان برای محل نشست انجمن میشود. در نهایت برای کمک به بینوایان پنج روبل و نیم توی صندوق میماند که حتا سر تقسیم آنهم میان اعضا اختلاف است،
آموزگار مدام تکرار میکرد: هوش و استعداد، چیزهایی چرند و بیهودهاند. من فقط به رفتار اهمیت میدهم. به کسانی که رفتارشان خوب و مناسب است، حتا اگر چیزی بلد نباشند، بهترین نمرهها را میدهم.
ترس، واگیرتر از طاعون در یک چشم بههم زدن به همه جا و در همه کس سرایت کرد. همگی حتا خطاهایی برای خودشان یافتند که مرتکب نشده بودند.
کسانی که از صفر شروع میکنند به جایی میرسند. آن کس که در خانوادهای ثروتمند به دنیا میآید، چیز بیشتری به دست نمیآورد. ذاتاً آدم هوسبازی است. باید از آغاز شروع کرد، نه از وسط
باور کنید این عین حقیقت است. باید از صفر شروع کرد، از آغاز و نه از وسط
ما همگی این نقطه ضعف را داریم که خطاهامان را نادیده میانگاریم و آنها را به گردن دیگران میاندازیم. به گردن همسر، کارمند زیردست، خدمتکار و یا حتا به گردن صندلیمان که لگدش میزنیم و به گوشهای پرتابش میکنیم تا آنجا بشکند و درهم بریزد.
مطلب مشابه: جملاتی از نویسندگان بزرگ جهان؛ متن از سخنان با مفهوم و با معنی آنها
کشاورز وقت برای کسل شدن ندارد. زندگیاش مدام و بیوقفه با کار و تلاش میگذرد.
واژهٔ سفر چه طنین دلپذیر و عجیبی دارد، چهقدر مسحورکننده است! خود سفر کردن گونهای جادوگری است.
تلاش کن مورد توجه آموزگاران و مدیر مدرسه قرار بگیری. به این ترتیب حتا اگر خداوند به تو استعداد و قریحه عطا نکرده باشد، تو راهت را خواهی گشود و از دیگران جلو خواهی زد.
بله، آدمها با گذشت زمان عوض میشوند. پسری چنان ساعی، چنان آرام، قدیسی کوچک، هیچ انتظارش را نداشتم چنین تغییر شخصیت بدهد!
وقتی دوران جوانی و شادابی را پشت سر میگذارید، برای ایام کهنسالی هم چیزهایی ذخیره کنید، صفات انسانی و بشردوستی را در روحتان نگه دارید وگرنه به پیری که رسیدید دیگر هیچ یک از آنها را نخواهید یافت
بیشتر بزرگان و ثروتمندان حاضرند نیمی از رعیتها و زمینهای به گرو گذاشته شده یا نشده و همهٔ امکاناتشان را بدون چک و چانه زدن بدهند و معدهٔ قوی و اشتهای تیز این مردمان طبقهٔ متوسط را به دست بیاورند. بدبختانه، هیچ زمینی، هیچ رعیتی، هیچ مال و منال و هیچ سبک زندگی اشرافیای نمیتواند چنین آرزویی را برآورده کند.
کسالت و ملال اختراعی است جدید. در گذشته هیچکس ملول نمیشد
مطلب مشابه: جملات ماکسیم گورکی نویسنده روس؛ گزیده سخنان ناب و زیبا از او
شاید نویسنده در مورد انتقاد میهنپرستانی قرار بگیرد که با خیال راحت به کارهای بیارزشی اشتغال دارند و پول پارو میکنند و خوشبختی و رفاه خود را به بهای تیرهروزی و تهیدستی دیگران تأمین میکنند. اما بهمحض اینکه حادثهای اتفاق میافتد که بهنظر آنها برای میهن توهینآور است، یا کتابی منتشر میشود که نویسنده در آن حقیقتهای تلخی را آشکار میکند، همه مانند عنکبوتی که مگسی در تار و پودشان گرفتار آمده باشد، به سویش حملهور میشوند و فریادزنان میگویند: «این مطالبی که در کتاب آمدهاند به همهٔ ما مربوط میشوند، آیا نویسنده حق دارد آنها را فاش سازد و به رخ همه بکشد؟ خارجیها دربارهٔ ما چه قضاوتی خواهند کرد؟ آیا قابل تحمل است آدم حرفهای زشتی دربارهٔ خودش بشنود؟ این کار توهینآور نیست؟ آیا میهن و دوست داشتنش را از یاد بردهایم؟»
برای اولین بار فهمیدند دادستان روحی هم داشته است: بیشک به علت فروتنی و شکسته نفسی هرگز چنین چیزی را از خود نشان نداده بود. از اینها گذشته معلوم شد مرگ بین آدمهای فروتن و خاموش و آدمهای بزرگ و پرجنب و جوش هیچ تفاوتی قایل نمیشود
اگر به جوان آتشین مزاج امروزی چهرهٔ کریه دوران پیریاش را نشان بدهید، از وحشت رم میکند.
زبان انگلیسی آشنایی ژرفی از روحیه و شیوهٔ زندگی مردمانش را نشان میدهد، زبان فرانسه تعیین کنندهٔ روحیهٔ درخشان، سرزنده، شوخ و لذتطلب مردمش است، آلمانی واژههایی را به کار میبرد که سنگین و برای همه کس قابل فهم و درک نیستند، اما هیچ کلمهای را هم فکر نکرده و نسنجیده ادا نمیکند. اما در هیچ زبانی واژهها و اصطلاحها به اندازهٔ زبان روسی پرمعنا، جاندار و سرزنده نیستند و بیشتر از هر زبانی منظور و مقصود گوینده را به روشنی بیان میکنند.
در همه جای دنیا، چه میان مردمان فرودست با لباس ژنده و غرق در چرک و کثافت، چه میان افراد طبقهٔ مرفه که زندگی یکنواخت کسالتبار اما مرتبی را میگذرانند، هر فرد در زندگیاش دست کم یک بار با کسی روبهرو میشود که احساسهایی تا آن روز برایش ناشناخته را در او برمیانگیزد. میان غم و اندوههایی که بافت اصلی زندگیمان را تشکیل میدهند، در لحظهای خاص و زودگذر برق شادی میدرخشد.
مطلب مشابه: جملات محمود دولت آبادی نویسنده معروف؛ متن و سخنان سنگین از او
از این گونه چهرهها که طبیعت در حقشان کم لطفی کرده زیاد یافت میشوند. طبیعت سوهان و مته و سایر لوازم ظریفکاری را کنار گذاشته و با چند ضربهٔ تبر یک بینی، یک جفت لب و با مته دستی چشمها را ساخته و با توهین و تمسخر گفته: «همینطوری خوب است
دکان سر نبش قهوهخانهای بود با سماور مسیقرمز شکم گندهای که چای دارچین آمیخته با عسل و گیاههای معطر دیگر میفروخت و صاحب آن، شکمی به همان اندازهٔ سماور بزرگ داشت و چهرهایسرخ رنگ که اگر ریش سیاه انبوهش نبود، از دور آدم گمان میکرد او هم سماور دیگری است.
در تاریخچهٔ زندگی بشر قرنهایی وجود دارند که انسان مایل است آنها را انگار بیثمر باشند، بزداید، محوشان کند. طی این قرنها آنقدر اشتباههایی صورت گرفته که امروز حتا از یک کودک هم سر نمیزند. بشریت در جستوجوی حقیقت ابدی، در چه راههای باریک، پرپیچ و خم، بیراهه و غیرقابل عبور که گام نگذاشته است، حال آنکه خیابانی پهن و سرراست، مانند خیابانهایی که به کاخ شاهان ختم میشود، پیش رو داشته است. این راه که در روز آفتابی است و شب نورانی، همهٔ شکوهمندیهای دیگر را پشت سر میگذارد، با این همه انسانها بیآنکه متوجه شوند همواره در راههایی تاریک گام نهادهاند. اگر هم تحت تأثیر الهامهایی آسمانی به راه درست و روشن قدم گذاشته باشند، به زودی منحرف میشوند و در روشنایی روز خود را درون تار و پودی عبورناپذیر میاندازند و از اینکه چشم به روی حقیقت ببندد لذت میبرند و به بیراهه میروند تا اینکه به لب پرتگاه برسند، آنوقت از یکدیگر میپرسند: «گذرگاه کجاست؟ راه درست کدام است؟
اگر به جوان آتشین مزاج امروزی چهرهٔ کریه دوران پیریاش را نشان بدهید، از وحشت رم میکند. باری، وقتی دوران جوانی و شادابی را پشت سر میگذارید، برای ایام کهنسالی هم چیزهایی ذخیره کنید، صفات انسانی و بشردوستی را در روحتان نگه دارید وگرنه به پیری که رسیدید دیگر هیچ یک از آنها را نخواهید یافت. پیری تهدیدتان میکند، همان پیری انعطافناپذیر که آنچه را از شما گرفته دیگر پس نخواهد داد. سنگ قبر مهربانتر است، روی آن مینویسند: اینجا انسانی مهربان و نیکوکار آرمیده و دیگر از صفات زشت و غیرانسانی دوران پیری هیچ اسمی نمیبرند!
بازتابی است از مزخرفات کاریکاتور مانند فضلا و عقلای ما که بدون آشنایی با کشورمان و روحیههای مردمان آن، دنبالهرو بیگانهها میشوند و میخواهند از آنها تقلید کنند
بعضی آدمها فقط مانند لکهها و یا خالهایی هستند روی اشیاء. همیشه یک جا بیحرکت میمانند و حتا سرشان را هم تکان نمیدهند. آدم آنها را با اثاث عوضی میگیرد. میتواند قسم بخورد که هرگز یک کلمه هم حرف نزدهاند؛ اما اگر آنها را در آشپزخانه یا رختشوی خانه غافلگیر کنید، واویلا.
مطلب مشابه: سخنان مفید و ارزشمند کوتاه از بزرگان (جملات حکیمانه آموزنده)
جملاتی از نیکلای گوگل یکی از بزرگترین نویسندگان روس
آیا میشود فهمید در ذهن مردی که به تنهایی گردش میکند چه فکرهایی راه مییابند. و چه رویاهایی که برای لحظهای حقیقت عبوس و غمانگیز را از یادش میبرند، قدرت تخیلش را برمیانگیزند و سر به سرش میگذارند، رویاهایی که حتا اگر معلوم شود هرگز جامهٔ حقیقت نخواهند پوشید، برایش لذتبخش است؟
“و بدین ترتیب انسانی برای همیشه از روی زمین محو و ناپدید گشت. انسانی که هرگز کسی به فکر حمایتش نبوده، هیچکس عزیزش نمیداشت و توجه هیچکس را هم به خودش جلب نمیکرد. انسانی که ریشخندهای همکارانش را با بردباری و بیاعتراض تحمل میکرد، انسانی که بیجنجال زیست و بیجنجال به خاک رفت و تنها در آخرین روزهای حیاتش همدمی گرامی بصورت یک شنل بر او ظاهر شد و جلوهای به زندگی بینورش بخشید، اما این رویا نیز دیری نپایید و صاعقهی بدبختی بر سرش فرود آمد، مصیبتی چنان بزرگ که تنها ممکن است دامنگیر پادشاهان و یا بزرگترین اشخاص روی زمین شود.”
”هر چقدر هم که سخنان یک احمق، احمقانه به نظر برسند، گاهی اوقات برای گیج کردن انسانی باهوش کافی هستند!“
”گرچه بلاهت در زنان زیبا خودش موهبتی به شمار میرود. به هر صورت شوهران بسیاری را میشناسم که از بلاهت زنانشان به وجد میآیند و آن را نشانهای از معصومیت کودکانهٔ آنها میدانند. زیبایی چه معجزهها که نمیکند! نقص عقلی زنی زیبا بهجای آنکه توجه ها را از او برگرداند، جذابترش میکند؛ و حتا هرزگی و فساد اخلاقی آنان بهنظر بی ضرر و خوشایند میرسد، اما اگر یک زن کمی از زیبایی بیبهره باشد باید بیست برابر یک مرد باهوش باشد تا حداقل، اگر نه عشق، کمی احترام به خودش جلب کند!“
او پوستینش را زمانی دوخت که آگافیا فداسی یونا هنوز به شهر کیف نرفته بود. آگافیا فداسی یونا را که می شناسید؟ همانی که گوش آقای نماینده را گاز گرفت.
نیکلای گوگول/ ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ/ ترجمه: بابک شهاب
«نه» در حقیقت موجود خوب و سربزیری است. امّا اگر همین «نه» سربزیر پشت آریهای ساختگیمان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقابدار و بیمار میسازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوب شده روانش را اِشغال کرده است.
یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی.
– نیکلای گوگول
مطلب مشابه: سخنان ژان پل سارتر فلیسوف معروف؛ جملات زیبا درباره زندگی و هستی انسان
نه گفتن موهبت بزرگیست که یاد گرفتنش جهانت را امنتر میکند و روانت را آسودهتر
همانقدر که نه گفتن را یاد میگیری گوشهایت را برای نه شنیدن آماده کن بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی درآید
نیکلای گوگول
هیچ چیز همچون دیدن (( زیبایی تباه شده)) در اثر نفس های هرزگی و فساد، تاسف غم آلود ما را بر نمی انگیزد. چقدر خوب بود که ((زشتی)) خود راه هرزگی و عیاشی را در پیش می گرفت، اما نه (( زیبایی)) ، نه زیبایی لطیف و شکننده… در اندیشه ما زیبایی تنها با بی آلایشی و معصومیت همراه است.
بلوار نیفسکی/ شاهکار نیکلای گوگول/ ترجمه : خشایار دیهیمی
خدایا چه زندگیای ما داریم! رؤیاهایمان دائماً در جدال با واقعیت هستند!
نه، دیگر بیش از این تاب تحملش را ندارم. خدای خوب، با من چه میکنند؟ بر سرم آب سرد میریزند! به حرفهایم گوش نمیدهند، حتی بهدیدنم هم نمیآیند. آخر به آنها چه بدی کردهام؟ چرا شکنجهام میدهند؟ از من چه میخواهند وقتیکه هیچ ندارم؟ بیش از این تاب تحمل این شکنجه را ندارم. سرم آتش گرفته است و همهچیز در مغزم میچرخد.
نجاتم بده! مرا از اینجا ببر! کالسکهای با اسبهایی بهسرعت باد به من بده! برخیز کالسکهچی و بگذار تا زنگها بهصدا درآیند! اسبها بجهید و از این جهان بیرونم ببرید. دورتر، دورتر، جاییکه هیچچیز بهچشم نیاید، هیچچیز! به آنجا که آسمان میچرخد، به آنجا که ستارهای کوچک در دوردست میدرخشد. به جنگلی که از میان درختان تاریک میگریزد و آنجا که ماه آن بالا میدرخشد. مه آبیرنگ همچون فرشی گسترده میشود و صدای تاری از میان مه بهگوش میرسد، یکسو دریاست و سوی دیگر ایتالیا. و از آنجا کلبههای روستایی روسی را میبینم. آن خانهی منست که از آن دور، بهرنگ آبی روشن بهنظر میرسد؟ و آن مادر منست که کنار پنجره نشسته؟ مادر! پسر بیچارهات را نجات بده! بر سر پردردش قطره اشکی نثار کن! ببین چطور پسرت را شکنجه میکنند! بچهی یتیم بدبختت را در آغوش بکش! در این جهان جایی برای او نیست! آنها پسرت را آزار میدهند! مادر به بچهی کوچک درماندهات رحم کن…
یادداشتهای یک دیوانه/ نیکلای گوگول/ ترجمهٔ خشایار دیهیمی
جملات قصار از این نویسنده
تاکنون هیچ کس نفهمیده است زنها عاشق چه کسی هستند. من اولین کسی هستم که این معما را حل میکنم. عاشق شیطانند. شوخی نمیکنم. با اینکه دکتر ها مدام چرند می بافند که زنها چنین اند و چنان اند، حقیقت این است که زن ها عاشق شیطان هستند و نه هیچ کس دیگر. آن زنک را که در ردیف اول تاتر نشسته و عینکی به دست دارد، میبینید؟ فکر میکنید به آن مردک چاق که مدالی روی سینه اش دارد نگاه میکند؟ نه، به عکس، به شیطانی که پشت سرش ایستاده است نگاه میکند. حالا آن شیطان خودش را پشت مدال مرد پنهان کرده و دارد با اشاره و چشمک خانم را دعوت میکند! شکی نیست که این خانم با او ازدواج خواهد کرد…
یاد بگیر گاهی آرام و متین توی چشمهای طرف مقابلت نگاه کنی و بگویی: نه! نمیروم، نمیخواهم، نمیکنم، نمیخورم و…
حتی اگر آن چشمها، چشمهای من یا پدرت باشد، باز هم آرام به آنها نگاه کن و گاهی بگو: نه!
نه گفتن موهبت بزرگیست که یاد گرفتنش جهانت را امنتر میکند و روانت را آسودهتر.
همانقدر که نه گفتن را یاد میگیری گوشهایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی دربیاید.
«نه» درحقیقت موجود خوب و سربهزیری است، اما اگر همین «نه» سربهزیر، پشت آریهای ساختگیمان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقابدار و بیمار میسازد که یک گُردانِ عصبانی از «نه»های سرکوبشده روانش را اشغال کرده است.
یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی
کار سختی نیست، من توانستم.
تمام چیزهای خوب این دنیا همیشه نصیب اشراف زاده ها یا ژنرال ها می شود.مردم طبقه ما به زحمت مایه دلخوشی کوچکی فراهم می کنند ،درست هنگامی که می خواهند از این شادی نصیبی ببرند یک اشراف زاده یا ژنرال از راه می رسد و این شادی کوچک را هم از دستشان می قاپد.
در این دنیا همه اتفاقات مسیری وارونه دارند. دست تقدیر به یک نفر یک جفت اسب زیبا میبخشد و او با بیتفاوتی آنها را سوار میشود و نسبت به زیباییشان کاملا بیاعتنا است، در حالیکه فرد دیگری، که قلبش در آتش عشق به اسبها میسوزد، مجبور است پیاده برود و خود را تنها با به صدا درآوردن زبانش هنگام تماشای اسبهایی که میگذرند، اقناع کند.
اگر یک زن کمی از زیبایی بی بهره باشد
باید بیست برابر یک مرد، باهوش باشد تا
حداقل اگر نه عشق، کمی احترام به خودش
جلب کند.
بلاهت* در زنان زیبا موهبتی به شمار میرود. شوهران بسیاری را میشناسم که از بلاهت زنانشان به وجد میآیند و آن را نشانهای از معصومیت کودکانهی آنها میدانند. زیبایی چه معجزهها که نمیکند! نقص عقلی زنی زیبا به جای آنکه توجهها را از او برگرداند، جذابترش میکند… اما اگر یک زن کمی از زیبایی بیبهره باشد، باید بیست برابر یک مرد باهوش باشد تا حداقل اگر نه عشق، کمی احترام به خودش جلب کند …
*بی عقلی، نادانی، حماقت
یادداشت های یک دیوانه
نیکلای واسیلویچ گوگول