ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم جملاتی با محوریت خواب را برای شما عزیزان قرار دهیم. این جملات و متنها صرفا با کلمه خواب ساخته شدهاند و میتوانند هر نوع موضوعی را پوشش دهند. در ادامه متن همراه ما باشید.
متنهای زیبا با کلمه خواب
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی…
از خواب من گذشته ای
به آرامیِ قویی
در دریاچه ی پاییزی…
دزدی در خانه فقیری میجُست ؛
فقیر از خواب بیدار شد و گفت : ای مرد ! آنچه تو در تاریکی میجویی ، ما در روزِ روشن میجوییم و نمییابیم …!… –
خواب اگر نبود ،
چقدر آدم ها دق می کردند !
همان هایی ک به عشق دیدار کسی ،
چشم هایشان را می بندند ……
یه جمله بگو
معجزه کن!
حالمُ خوب کن
بگو هیچی عوض نشده!
عوض نمیشه
بگو خواب بوده رفتنتنبودنت
فقط بگو….
من ادامه ی بیداری توام
یا
تو ادامه ی خواب من؟…
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه …
مگر به خواب ها ببینمت…
و خواب
کابوسی که هر شب
می گیرد از من
چشمان تو را…
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزن
گریه بر شانهی بالش کنی و خواب شوی؟…
در چنین شب های بی فریاد رس
روز خوش در خواب باید دید و بس…
من هنوز گاهی
یواشکی خوابِ تو را می بینم
یواشکی نگاهت می کنم
صدایت می کنم
بینِ خودمان باشد
اما من هنوز تو را یواشکی دوست دارم……
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی…
ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ خیال ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ……ﺣﺲعجیبی ﺳﺖﮐﻪﺩﯾﺪﻥﺩﺍﺭﺩ
بخواب ای محرم رازم، شبت خوش
تو ای زیبا گل نازم، شبت خوش
با بوسۀ تو می شود آرام بخوابم
یک بوسه فقط…تا که سرانجام بخوابم
یک امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود
خواب می بینم که می بوسم تو را با هر غزل
صبح می فهمم که ای بابا خیالاتی شدم
خواب دیدم آمدی بوسیدی ام ، خوابم پرید
عشق من بوسیدنت هم بد زمان است … پنج صبح؟
می شوم بیدار و میبینم کنارم خفته ای
می شوم بیدار و میبینم که خوابی بود و بس
ﻛﺴﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ
ﻛﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﻫﺎﻱ ﺟﺪﺍ
ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ
آنکه خوابِ خوشم از دیده ربوده ست تویی
وآن که یک بوسه از آن لب نربوده ست منم
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم . به پایت گل بریزم
امشب …
کنار غزلهای من بخواب
شاید جهان تو آرامتر شود
آرامش من ! با تو فقط حالم نه
خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست
در خـــیالم با خـــیالت یک شبی خـــــوابم گرفت
از همان شــــــــب از خـــیالت من خـیالاتی شدم
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو
خوش تر از خواب است
آن هایی که شب ها دیرتر به خواب می روند
چیزهای بیشتری از زندگی می خواهند
مرد
اگر
عاشق
شود ؛
دشوار
خوابش
می برد
آخرش روزی
بهار خنده ها مان می رسد
پس بیا با عشق
فصل بغض مان را رد کنیم
دیدن گل انار در خواب شادی و ازدواج است. اگر در غیر فصل باشد، نفعی ندارد. اگر ببیند که گلنار از درخت بگسست، دلیل که از عروس جدا شود….
شب،امشب نیز
شب طولانی پاییز
همه خوابیدهاند آسوده و بی غم
و من خوابم نمیآید
نمیگیرد دلم آرام در این تاریکِ بی روزن ……
دیدن گل انار در خواب شادی و ازدواج است. اگر در غیر فصل باشد، نفعی ندارد. اگر ببیند که گلنار از درخت بگسست، دلیل که از عروس جدا شود….
متنهای عاشقانه درباره خواب
خواب نمی رود
چشمانی
که تو را
دیده باشد
می بوسمت، و می بوسمت
یک بار قبل از این که به خواب روم
می بوسمت
یک بار وقتی به خواب رفتم
جای لبهایم
روی عکس هایت ترک برداشته
کمی لبخند بزن
و از قاب بیرون بیا
عقربه های ساعت
به وقت بوسه های قدیمی
روی دیوار به خواب رفته اند
تسلیمم
چون پارچه سفیدی که باد از آن رد میشود
تسلیمم
به قرص خواب
به حقوق سر ماه
به رئیس جمهوری که میرود
به رئیس جمهوری که خواهد آمد
همه چیز – مثل شکل دستهامان –
برای ما طبیعی میشود
آب
از سر میگذرد
و باد
تار و پود آدم را سست میکند
شب که از راه می رسد
خیالِ داشتنت عمیق و وسوسه انگیز میشود
در آن حال…
با چشمانی خواب آلود
و ذهنی پر از تو…
به بهانه ی دیدنت در خواب
حوالی خیالِ تو بخواب می روم
و چه شب ها که تو مهمانِ خوابم شده ای
و تمامِ طولِ شب بوسه به بوسه
بر لبانت شعر می شوم
پرسه در خیالِ تو
سهمِ هر شبِ من است
تداعی عشق زیباست، حتی در خواب
و شب ناجی آدم های عاشق است
اما خواب که آرامشِ آغوشِ تو را ندارد
باشد، روزی که چشم بگشایم
و تو را در کنارِ خود ببینم
خواب برادر مرگ است
و من
معشوقه ی تو…
آغوش بگشا
فاصلهای تا ابدیت ندارم…
من در وجودِ تو
میمیرم…
باید کسی باشد
که به خواب هایت سَرَک بکشد
جایِ فصلها را عوض کند
ستارهها را بچیند رویِ بالشتَت
دردهایت را بتکاند
ترسهایت را فراری دهد
دست به موهایت بکشد
و آرام درآغوش بگیردَت و بگوید :
آرام بخواب
بیدار که شدی، من اینجا هستم
از این شانه
به آن شانه
از این پهلو
به آن پهلو
چه فرقی میکند؟
وقتی که شب
هنوز شب است و
بی خوابی
درعمق جانم
بیداد میکند
حالِ بیدار شدن نیست !
با خیالِ تو باید
خوابید ؛
رویا دید ؛
صبح ارزانى مردم
دلِ من خوابِ تو را میخواهد …
ستاره ها خیس خواب بودند
تنها
تو میتوانستی
دستهای گمشدهی رودخانه را بگیری
و به خانه بیاوری
جهان
هنوز خودش را به رسمیت نمیشناسد
یادم میآید
باد نمیآمد
اما
همیشه بوسههای تو بود
که پردهها را تکان میداد
خواب دیدمت
دریایی از چشم هایت سر رفت
و یک ماهی قرمز کوچکی که دوید تویِ چشم های تو!
جهان ِ آدم ها
گاهی خواب ِ کوتاهی ست
به عمق ِ دریای ِ چشم های ِ کسی…
من
هنوز هم
لکه ی سرخ ِگوشه ی چشم های توام!
تنت در خوابِ من، نجواى دوری ست
گلِ مهتابِ صحراهای دوری ست
نفس در گیسویت، پنچه در آغوش
هنوزم وصلِ تو رویای دوری ست
و اگر خواب
ادامه ی ما در دنیای دیگری باشد
عذر این همه گلایه را
در کدام یک از خواب هایم در بغلت گریه کنم؟
و تورا
شبیه کدام یک از خواب هایم دوست داشته باشم
که این همه غمگین نباشد بیداری ام
گیسوان شرقی ات را بگشای
و حریر جامه از تن برگیر
تا در میان بستر شب
خورشید را همخوابه شوم
خواب های نادیدنی را
اگر تو باشی
می توان دید
می توان تعبیر کرد
و عشق را
می توان میهمان شد
می توان این قصه ناگفته را
تفسیر کرد
تو در من
کنون
غوغایی به پا کرده ای
که بیگانه بودم با آن
تا پیش از این
تو مرا به سفره گسترده عشق
در سرزمین پهناور دوست داشتن
میهمان کرده ای
و شهد این شراب جان بخش را
بر من چشانده ای
چه گواراست این شراب
اگر چون زهر
مرگ می آورد!
بمان و خواب مرا بیشتر معطر کن
هزارویک شب افسانه را مکرر کن
به پلکی آمدی از آن سوی نیامدها
بمان و خستگی جان و جسم را درکن
من کهن شده را از جوانه پر کردی
من کهن زده را شاعری نوآور کن
“کسی هنوز عیار تورا نفهمیده است”
هر آنچه آینه ی شعرگفت باورکن
بدا که از غزل من لبی نمینوشی
“مرا ببوس”برایم بخوان و نوبرکن
سروده های مرا فتح کردن آسان است
نگفته های مرا میتوانی از بر کن
و نقطه چینی اگر بین شعر و متن باقیست
تو آن نباید را،نقطه نقطه کمتر کن
کمی به فکر غزل های ناتمامم باش
کم این قلم شده را شرمسار جوهرکن
این لعنتی، بی تردید مفهوم عشق است
که شب ناگهان
از خواب بیدار می شوم
و
با چشم های خشک و خسته
شعری را که
خواب دیده ام،
می نویسم برایت…
یلدای گیسوان من آغاز می شود
پاییز بی بهار به پایان رسیده است
کاری نکن که شهر خبردارمان شود
خواب از سر تمام کلاغان پریده است
شب،امشب نیز
شب طولانی پاییز
همه خوابیدهاند آسوده و بی غم
و من خوابم نمیآید
نمیگیرد دلم آرام در این تاریکِ بی روزن