فیلم Cold War جدیدترین ساخته Paweł Pawlikowski کارگردان لهستانی است. بعد از فیلم Ida، پاولیکوفسکی فرمی را نشان داد که منحصرا امضای او بود. پس از چند تجربه در ساخت فیلمهای بلند و مستند، Cold War تجربه بصری شگفتانگیزی است که دیدنش به علاقهمندان سینما توصیه میشود. در ادامه با نقد و تحلیل فیلم Cold War همراه نت نوشت باشید. فیلمی متفاوت که در این روزگار بی هنری در سینما دست آوردی است نوستالژی از دورانی که سینما سینما بود!
فیلم Cold War ساخته پاول پاولیکوفسکی؛ زمانی بودن و مکانی نبودن
Cold War روایتی خورنده از برههای است که هزار بار در تاریخ تکرار شده و راهی برای رهایی از آن نیست. جنگ موجودی است زنده و همزاد آدمی که از بودنش تغذیه میکند و مانند خوره وجودش را از درون میمکد تا او را به دره دیگری از هستی پرتاب کند.
درهای که بعد از اتمام جنگ تازه خود نمایی میکند. Cold War همهی پس از جنگی است که جامعهاش در حال دست و پا زدن برای نجات است. لهستانِ پس از جنگ و انسانی که همیشه در حین نابودی درحال جوانه زدن است.
فیلمی تکنیکال که علاوه بر دستاوردهایِ بصری که در جای خود ارزشمند هستند، نگاهی معنا وار از دریچه دوربین به شکافی انسانی میاندازد؛ و موضوعی را پیش میکشد که در کشاکش قرون گذشته دغدغهای بس گزان بر دوش صاحبان اندیشه بوده است.
مسئلهای به نام اختیار و اراده. دو اصلی که همیشه با هم در کلنجارند. و در فیلم نگاهی بعضا تیزبین، گاهی محافظه کار و لحظاتی درمانده وار را به نمایش میگذارد.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Cold War کاری از پاول پاولیکوفسکی؛ درامی اروپایی از جنس کشدار
بیشتر بخوانید: نقد فیلم جنگ سرد Cold War اثر پاول پاولیکوفسکی؛ که همین دوست داشتن زیباست…
در اواخر دهه چهل و در لهستان، هنگامی که زبانههای جنگ در حال فرو کشیدن است. موسیقیدانی به همراه گزراشگر زن در دل روستاهای لهستان به دنبال استعدادهایی از موسیقی فولکلور هستند، تا از دل آنان اندک افرادی را به منظور رقص و آواز کُر به خدمت در آورده و رسومی را زنده کنند.
برای انتخاب، باید تست دهند. یکی از انتخاب کنندگان پیانیستی خِبره به نام ویکتور با بازی Tomasz Kot است. پیانیستی اغلب ساکت و با وقار که با ظرافتی افراد را از نظر میگذراند. نوبت به دختری میرسد که نه لهجه و نه سیمایش چندان تطابقی با نژاد روستایی ندارد.
هویتی که بعدها جعلی بودنش مشخص میشود. زولا Joanna Kulig همان دختر بلوند و بیپروایی است که با آوازی روسی در دل ویکتور جای باز میکند.
فیلم Cold War آهسته به جلو قدم میگذارد و عشقی که میان زولا و ویکتور شعله ور میگردد. موسیقی که از معصومیت فولکلور آغاز میشود و موفقیت، پایش را تا سجدهگاه استالین باز میکند. دِگر آن موسیقی نیست.
ظاهرش جوانیِ پاکِ دشتها، اما کاربردش مدح سیاست کمونیسم است. ویکتور در زمانِ اجرا در آلمان شرقی از زولا میخواهد تا با وی به پاریس فرار کند. زمان فرار اما خبری از زولا نمیشود و ویکتور به تنهایی عازم تبعیدی خود خواسته میشود.
در نقد فیلم Cold War باید اشاره کرد که فیلم تا این لحظه از داستان به سختی و ابهام پیش میرود. دلیل زولا برای نرفتن هیچگاه دانسته نمیشود و اشارات بعد هم منطقی به نظر نمیآید. اما داستان فیلم همین نقطه عطف را نیاز داشت تا وارد درام خود شود. تبعید و انتخاب. دلتنگی و تن دادن، همگی در پس جبرِ جغرافیایی شکل میگیرد که بندهایشان تا آخر اتصالشان را حفظ میکنند.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم Ida اثر پاول پاولیکوفسکی؛ و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
این توالی زمان که زولا را با حرارت تا پاریس، ویکتور را تَن به بازگشتی شکنجه گون میدهد، تنها به صدای آهی شباهت دارد که هر مصیبت دیدهای، خیره به نامعلومی درحالی که بغضی در درونش نطفه گذاری میشود، آرام اشک میریزد.
گاهی زولا به عشق ویکتور و لحظه به لحظه ویکتور در مسیر زولا. اما چقدر اراده در زندگی ویکتور و زولا تأثیر گذار است؟ چقدر از این مسیرِ پیموده شده ثمره جبر است و نه اختیار. تا چه اندازه اراده ویکتور به آرمانگاهش او را نزدیک میکند و به چه اندازهای آرمان شهرش جبری برسر زولا میشود؟!
یا در جایی دیگر زولا افسار اختیارش را میتازاند و به لهستان بازمیگردد، اما چه فعلی در پس این اراده جبرِ دیگری را در زندگی ویکتور ظاهر میکند؟ این تنها اشارهای به کش مکشهای فلسفی است که فیلم در لحظه لحظه آن زاده و شکل میگیرد.
Cold War آن چهره از تأثیر روانی جنگ بر هویت است. هویتی که گروگان میگیرند و دست و پا زدنی است. زیرا چارهای جر بازگشت به اصل ندارد. در فیلم Cold War باید ازعان داشت که فیلم در مورد تقلای جوانه زدن امید در پس چهره سرد مردمانی است که پس از جنگ جهانی دوم، این بار میان دو غول شرق و غرب اسیر گشته و عشقی ساده که هم خواب دیگران میشود، اما آرام نمیگیرد.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم جنگ سرد Cold War ساختهی پاول پاولیکوفسکی؛ آیا عشق زنده است؟
پاول پاولیکوفسکی فیلمی ساخته که فرم اصلیاش در داستان نمیگنجد. از محلی بودنش خارج و مانیفستی برای عموم ارائه میدهد. تصمیم پاوو پاولیکوفسکی برای سیاه و سفید گرفتن فیلم و همچنین نسبت ۴:۳ به جای پرده عریض به شکل درخشانی در فیلم جای گرفته است و فیلمبرداری فوق العاده Łukasz Żal حتما ماندگار خواهد شد.
قابهایی که وی بسته همراه با نورپردازی های به شدت دقیق به همراهی کارگردانی بی نقص پاولیکوفسکی تجربه بصری خلق کرده است که بیتردید بسیاری از قابهای آن در اذهان دوستداران سینما به یاد خواهد ماند.
نورپردازی پرکنتراست فیلم در مواقعی ادای دینی است به سینمای اکسپرسیونیست بین دو جنگ جهانیِ آلمان، که وحشتی درونی توأمان با تهی بودن و نا امیدی را بر دل مخاطب مینشاند، تا قابهای کمرمقِ کم رنگ ابتدایی فیلم که مینیمالیستی خَشن را که ترکشهای جنگش در آن نهفته است.
در اینجا سیاهی و سفیدی رنگ نیست، گاهی معناست، کمی زندگیاست. زندگی که فیلترهای رنگیِ آن زیادی مینماید. در حالی که واقعیتش کمی خاکستری است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم The Death and Life of John F. Donovan ساختهی زاویه دولان؛ قصهی آدمهای طلایی
بیشتر بخوانید: فیلم A Private War ساختهی متیو هاینمان؛ بهایی برای رساندن صدا
مثالِ دوندهای است که نمیرسد و یا تشنهای اسیر دریا است. نمیمیرد اما زنده هم نیست. میخشکاند اما ناامید هم نیست. سراسر شور است اما زمانش نیست. تماما عشق است اما مجالی برایش نیست.
فیلم Cold War فیلمی است که مقطعی از عمر بشری را به نمایش میگذارد که لحظه به لحظهاش تعلیق است. سکوتی نه از سر پیروزی، تأملی است از برای شرورتی دیگر. مارکسی که یادآور میشد:
“هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود”
در نهایت در بررسی فیلم Cold War باید به پرده آخر فیلم اشاره کرد. دو انسان زخم خورده با سرنوشتی متفاوت اما عاشق، که سیاست، جنگ و جغرافیا جدایشان کرد. تنها به انتظار لحظهای درنگ در اتاقی، در مهمانی دِگری در حین هم آغوشی به هم برسد.
Cold War درباره جنگ سرد نیست، درباره سرمای جنگ انسان با خود و خواسته هایش است. گاهی نه پاریس شهر عشاق و نه فرانسه زبان عشق است. گاهی ورشو همه آن چیزی داشته های من است و میخواهم!
فیلم Cold War در نهایت در فصل جوایز نیز موفق عمل کرد. تا جایی که نامزد سه جایزه اسکار بهترین کارگردانی، فیلم برداری و بهترین فیلم خارجی گردید و در نهایت رقابت را به فیلم Roma آلفونسو کوران واگذار کرد.
اما مهم تر از همه توانست جایزه بهترین کارگردانی جشنواره کن را برای پاول پاولیکوفسکی به ارمغان آورد. کارگردانی خوش قریحه که دغدغهاش انسان است و از پرداختن به بطن دلشوره هایش هیچ ترسی ندارد.