ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم اشعار جمال ثریا را برای شما عزیزان قرار دهیم. پس با ما باشید تا گلچین شعرهای عاشقانه و اجتماعی را از این شاعر بخوانید.
جمال ثریا که بود؟
جمالالدین صبر، معروف به جمال ثریا ( Cemal Süreya) -شاعر و نویسنده (زاده ۱۹۳۱ پولومور، تونجایلی – درگذشته ۹ ژانویه ۱۹۹۰ استانبول) است. ویژگی شعرهای ثریا، ادبیت بخشیدن به مفاهیم اروتیک در شعر نو ترکیه است.
اشعار زیبای جمال ثریا
در میانههای گلِ رز گریه میکنم
و هر شب که در میانهی کوچه میمیرم
روبهرویام را
و پشت سرم را نمیشناسم
و کاهشِ چشمانات را
که مرا سرِ پا نگه داشتهاند –
احساس میکنم
دستهای تو را میگیرم
دستهای تو را که سفیدند و
باز هم سفیدند و
باز هم…
از اینهمه سفیدیِ دستهای تو میترسم
قطار اندکی در ایستگاه توقف میکند
و من آن کسی که گاهی ایستگاه را پیدا نمیکند
گل رز را میگیرم
آن را به چهره میرسانم
هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است
دست خود را
و بال خود را میشکنم
خون به پا میشود
غوغا به راه میافتد
گروه نوازندگان دست به کار میشوند
و یک کولیِ کاملن جدید
در نوکِ سُرنا
مطلب مشابه: بهترین شعرها از شاعران زن ایرانی؛ اشعار عاشقانه زنان ایرانی
به هنگام یک منازعه
نکتهیی بزرگتر وجود دارد
و این نکته
هم از مرگ و
هم از ترسِ مرگ
دردناکتر است
نگاه میکنی:
کسی که تا دیروز
بیش از دیگران قابل اعتماد بود
به نفع رقیب تو شهادت میدهد
و این نکته حالا
هم از مرگ و
هم از ترس مرگ
دردناکتر است
اما چیز دردناکتری هم وجود دارد
اینکه محبوبات
با رقیب تو دیدار کند
این اگر دیداری از روی لطافت هم که باشد
و اگر حتا منازعه هم انجام نشود
باز این دردناک است
از آن و از آن دیگری هم
از اینها همه دردناکتر
این است که وقتی تو شمشیری به دست گرفتهای
و در پیشانیات تکهیی خورشید میدرخشد
در آن میان نارسیده باقی بمانی
استانبول،
شهری که هم تو هستی
هم من
ولی ما نیستیم
در لابلای داستانی از گل های شب
به بهای خستگی اسب ها
انگار ، کسی به نام او بود
که دهانی زیبا داشت
پس از ساعت ها عشق بازی
پشت تلفن
میرفت و صدایش را میشست
در گریبانش
دکمهای بزرگ و گیسوان بلندی داشت
آن هنگام که لیوان شراب را سر میکشید
ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود
آن شب در آکسارای را
هرگز از یاد نمیبرم
که دست بر صورتام کشیده بود
انگار
هر قدر که به دریا نزدیک میشدم
باورم میشد که عظمت این روشنا
از چهرهی من بود
بارش باران
به هنگام تسکین درد
از حلاوت بودنش
اتفاقی بینظیر بود
شبیه سازدهنی کولیان جنوب
رنگارنگ
و چنان کیسه مملو از پرنده
آوایی خوش در گلو داشت
هربار که
هوای رفتن به سرم می زند
می روم
در گوشه ای
تنها می نشینم
تا این سودا
از خیالم
بگذرد
می دانم
اگر بروم
هرگز به اینجا
بازنخواهم گشت
مطلب مشابه: اشعاری از فریدریش نیچه فیلسوف برجسته با مجموعه شعر احساسی زیبا
زیر نور ماه نشستیم
از دستانت بوسیدم تو را
برخاستیم از زمین
از لبانت بوسیدم تو را
ایستادی در چارچوب درب
از نفس هایت بوسیدم تو را
کودکانی بودند در حیاط
از کودک ات بوسیدم تو را
به خانه ام بردم به تخت خوابم
از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را
در خانه دیگری اتفاقی دیدمات
از مغز استخوانت بوسیدم تو را
آخر سر تو را به خیابان ها بردم
از آفتاب وجودت بوسیدم تو را
باران هم اگر میشدی ، در بین هزاران قطره
تو را با جام بلورینی میگرفتم
میترسیدم
چرا که
خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمیدهد
خم شدم آرام
دم گوش قلمم
و به او گفتم
اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی
تو را هم می شکنم
مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر…
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و بعد،
باز هم مرا نگاه کن
در میان انبوهی روز
هنوز پر از هیاهوست
کبوتران
سکوتی از خورشید را
گرد هم جمع می کنند
من هم به تو می اندیشم
درست مثل
همان روزهای اول مان
مطلب مشابه: متن، جملات و اشعار زیبا درباره آسمان؛ متن کپشن و استوری آسمان زیبا
از دور تو را دوست می دارم
بدون بوی تو
بدون در آغوش کشیدنت
بدون لمس کردن صورتت
تنها دوستت میدارم
چنان از دور دوستت میدارم که
دستانت را نگرفته
قلبت را تصاحب نکرده
از چشمانت پریشان پریشان نرفته
به عشقهای سه روزه بگو
سرسری نیست، به سان آدم دوستت میدارم
چنان از دور دوستت میدارم که
دو قطره اشک خیزان از گونه هایت را پاک نکرده
بر آن خندههای دیوارنهوارت مانع نشده
آهنگ مورد علاقهات را با هم نخوانده
چنان از دور دوستت میدارم که
نشکسته
پار پاره نکرده
تیکه تیکه نکرده
ناراحت نکرده
به گریه نیانداخته دوستت می دارم
چنان از دور دوستت میدارم که
برایت هر کلمهای که می خواهم بر زبان بیارم را
بر زبان پاره پاره میکنم
به مانند قطره قطره سرازیر شدن کلمه هایم
بر روی کاغذ سفید معصومی
دوستت می دارم
آنقدر در دلم هستی
که حتی دیگر
به ذهنم هم نمی رسی
تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر
اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری
تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم
اگر سردت هست
بگو تا یک آغوش
بیشتر دوستت داشته باشم
Üşüdüysen söyle sevgilim
seni bir kat daha seveyim
جمال ثریا در شعری تبعید سال ۳۸ را اینگونه بیان میکند:
ما را در کامیونی ریختند
با دو سرباز مسلح بالای سرمان
سپس آن دو سرباز را در واگن سوارکردند
پس از روزها مسافرت در روستایی رهایمان کردند.
سگ ها به درازای تاریخ پاس میکردند.
از صدایت می بوسم تو را
صدایت که این همه
گنجشک در دلم
رها می کرد
دیدم که از دستت عصبانی نیستم؛
دلشکسته نیستم،
قهر نیستم،
هربار که هوای رفتن به سرم می زند
می روم در گوشه ای تنها می نشینم
تا این سودا از خیالم بگذرد
می دانم اگر بروم هرگز به اینجا بازنخواهم گشت
با تو “هیچ چیز” نیستم..!
مطلب مشابه: بهترین اشعار عطار نیشابوری از کتاب اسرارنامه؛ شعر فلسفی و عارفانه این شاعر
تو را به آغوش می کشم
و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند
که در آسمان طلایی گیسوانت
به پرواز درآمده است
و به اسبی سرخ
که تمام تن ات را به تاخت می پیماید
شب های دلدادگی بسیار کوتاه است
محبوبم چهار نعل باید عاشقی کرد
دنبال مقصر میگردی راه دوری نرو
غیر از خودت کسی تقصیری نداشت
او فقط به تو کمی امید داد
تو در مقابل همه چیزت را
اگر یک روز از من بپرسند
قوی ترین انسان های دنیا چه کسانی هستند؟
جواب می دهم زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند.
ای کاش پیش از اینکه
کسی را کاملا از دست دهیم
می توانستیم تمام عشق مان را
بر او فریاد بزنیم
همین که فراموشش می کنم
و تمام می شود
آهنگی بخش می شود، آهنگ محبوب او
یا کسی می خندد، شبیه خنده او
یا کسی عطرش را می فشارد
و پخش می شود در هوا عطر او
بدین سان به یاد می رود
کل فراموش کردن هایم
باران هم اگر میشدی، در بین هزاران قطره
تو را با جام بلورینی میگرفتم
میترسیدم چرا که خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمیدهد
مانند دویدن کودکی در سراشیبی ست به تو فکر کردن
اندکی هیجا
اندکی هراس زمین خوردن.
از دور تو را دوست دارم
بی هیچ عطری، آغوشی
لمسی و یا حتی بوسه ای
تنها دوستت دارم، از دور
تو عشق بودی
این را از رفتنت فهمیدم
مطلب مشابه: بهترین اشعار وحشی بافقی از کتاب شیرین و فرهاد؛ اشعار عاشقانه و غزل
اگر می خواهی احساس مرا بدانی
به سایه ات نگاه کن
نزدیک توام ولی هرگز نمی توانم لمست کنم
هوایَ م داشت
رفته رفته
خراب تر می شد
و اشک ،
در چَشمانَ م
بیشتر ُ بیشتر
به گُمانم
شباهنگام
چیزی شبیه به تو
درونم
شروع به باریدن کرده بود
میان من و تنهایی ام
ابتدا
دستان تو بود
سپس درب ها تا به آخر
گشوده شدند
سپس صورت ات
چشم ها و لب هایت
و بعد تمام ِ تو
پشت سر هم آمدند
میان من و تو
حصاری از جسارت تنیده شد
تو
شرمساری ت را از تن ات
بیرون آورده و
به دیوار آویختی
من هم تمام قانون ها را
روی میز گذاشتم
آری..
همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد
“نام این آتش، تنها عشق بود”
نام این آتش ، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف
رو به زوال می رفت
هزاران هزار نیستی در این سه حرف
هزاران ترک شدن در سه حرف
نامش تو بود
و اگر می ماندی ، ما می شد
مرا ببخش
نباید دوستت می داشتم
جمال ثریا
“غمگینت خواهند کرد”
غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین
آن زمان است
که مرا بهخاطر خواهی آورد
جمال ثریا
دوست دارم
از دور..بی آنکه عطر تو را حس کنم
بی آنکه در آغوشت بگیرم
بی آنکه صورتت را لمس کنم تنها
دوست ات دارم