گلچینی از اشعار عاشقانه پروین اعتصامی برای کپشن

گلچینی از اشعار عاشقانه پروین اعتصامی برای کپشن


منبع: تالاب

1

1402/12/11

00:49


پروین اعتصامی شاعر مشهور ایرانی بود که در سبک مناظره شعر سرود. او از زبان […]

گلچینی از اشعار عاشقانه پروین اعتصامی برای کپشن

پروین اعتصامی شاعر مشهور ایرانی بود که در سبک مناظره شعر سرود. او از زبان ساده و روان استفاده می‌کرد و اشعارش در مورد مسائل اخلاقی، اجتماعی و تعلیمی بود. او در سال ۱۳۲۰ به علت بیماری قلبی درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.

 

گلچینی از اشعار پروین اعتصامی

اشعار پروین اعتصامی بیشتر در مورد مسائل اخلاقی، اجتماعی و تعلیمی است و از زبانی ساده و روان استفاده می‌کند. او از هنرهای بلاغتی مانند استعاره، کنایه، تشبیه و تمثیل بهره می‌برد. او همچنین از شعرهای مذهبی، ملی و طنز نیز دارد.

 

***

 

ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

 

***

کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

 

***

روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

 

***

 

بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم
گر ترا نیز چنین رائی هست

 

عکس نوشته اشعار پروین اعتصامی

 

عکس نوشته اشعار پروین اعتصامی

 


مطالب مشابه: اشعار زیبا از پروین اعتصامی | زیباترین شعرهای عاشقانه پروین اعتصامی


 

***

 

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

 

***

 

گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای

چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب

 

***

خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندران نور امید است

 

***

رهائیت باید، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگی پاک جانرا

بسر برشو این گنبد آبگون را
بهم بشکن این طبل خالی میانرا

 

عکس پروفایل اشعار پروین اعتصامی

 

عکس پروفایل اشعار پروین اعتصامی

 

***

 

شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
برای خاطر بیچارگان نیاسودن

به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خون نیالودن

 

***

 

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن

 

***

ای خوشا مستانه سر درپای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال امدن
پیش باز عشق ائین کبوتر داشتن

 

***

 

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تنبیاد روی جانان اندر اذر داشتن

اشک را چون لعل پرودن بخوناب جگر
دیدهرا سودا گر یاقوت احمر داشتن

 

 اشعار عاشقانه پروین اعتصامی

 

 اشعار عاشقانه پروین اعتصامی

 

***

 

این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد مسکین است

 

***

 

عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند
تو گمان میکنی که خار و خسی است

 

***

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

 

***

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

 

 اشعار ادبی پروین اعتصامی

 

 اشعار ادبی پروین اعتصامی

 

***

 

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

 

***

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن

 

***

چو آب روان خوش کن این مرز و بگذر
تو مانند آبی که اکنون به جوئی
نکو کار شو تا توانی، که دائم
نمانداست در روی نیکو، نکوئی

 

***

 

مشو خودبین، که نیکی با فقیران
نخستین فرض بودست اغنیا را
ز محتاجان خبر گیر، ای که داری
چراغ دولت و گنج غنا را
بوقت بخشش و انفاق، پروین
نباید داشت در دل جز خدا را

 

 اشعار احساسی پروین اعتصامی

 

 اشعار احساسی پروین اعتصامی

 

***

 

روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد

 

***

 

در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی

کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای

هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی

 

***

با قضا، چیره زبان نتوان بود

که بدوزند، گرت صد دهن است

دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن

تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است

 

***

بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد

بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند

تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران

هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند

 

 اشعار احساسی پروین اعتصامی

 

 

***

 

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژده ی نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

 

***

بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست

 

***

میان آتشم و هیچگه نمی سوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست

علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست

 

***

بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست

 

دلنوشته احساسی از  پروین اعتصامی

 

دلنوشته احساسی از  پروین اعتصامی

 

***

 

هر بلائی کز تو آید نعمتی است

هر که را رنجی دهی آن راحتی است

زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را

 

***

 

با قضا، چیره زبان نتوان بود

که بدوزند، گرت صد دهن است

دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن

تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است

 

***

 

بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد

بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند

تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران

هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند

 

***

در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه می کنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای

هر جا که میرسیم، تو با ما چه می کنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر بروز تجربه تنها چه می کنی

 

دلنوشته عاشقانه از  پروین اعتصامی

 

دلنوشته عاشقانه از  پروین اعتصامی

 


مطالب مشابه: بزرگداشت پروین اعتصامی (25 اسفند )


 

***

 

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

 

***

گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست

 

***

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

 

***

 

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

 

جملات عاشقانه از  پروین اعتصامی

 

جملات عاشقانه از  پروین اعتصامی

 

***

 

صاف و درد
غنچه ای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست

 

***

 

نه چنانست که دانند سترد
دی، می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ

 

***

 

باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد، چو میباید مرد
تو بباغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد

 

***

غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
همه کس، باده ازین ساغر خورد

 

جملات احساسی از  پروین اعتصامی

 

جملات احساسی از  پروین اعتصامی

 

***

 

به چراغ دل اگر روشنی افزائی
جلوهٔ فکر تو از خور شود افزونتر
دامنت را نتواند که بیالاید
هیچ آلوده، گرت پاک بود گوهر

 

***

 

هر بلائی کز تو آید نعمتی است
هر که را رنجی دهی آن راحتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را

 

***

ای مرغک خرد، ز اشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی‌شود زمانه
رام از چه شدی، رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز بفکر آب و دانه
هنگام شب، آرمیدن آموز

 

***

 

آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم
چون پر کاه بی سر و سامان نمی‌شود
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمی‌شود

 

جملات ادبی از  پروین اعتصامی

 

جملات ادبی از  پروین اعتصامی

 

***

 

سیر، یک روز طعنه زد به پیاز

که تو مسکین چقدر بد بوئی

گفت، از عیب خویش بی‌خبری

زان ره از خلق، عیب میجوئی

گفتن از زشتروئی دگران

نشود باعث نکوروئی

 

***

تو گمان میکنی که شاخ گلی

بصف سرو و لاله میروئی

یا که همبوی مشک تاتاری

یا ز ازهار باغ مینوئی

خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

 

***

 

تو هم از ساکنان این کوئی

ره ما، گر کج است و ناهموار

تو خود، این ره چگونه میپوئی

در خود، آن به که نیکتر نگری

اول، آن به که عیب خود گوئی

ما زبونیم و شوخ جامه و پست

تو چرا شوخ تن نمیشوئی

 

***

 

نه کسی میکند مرا یاری

نه رهی دارم از برای فرار

نه توان بود بردبار و صبور

نه فکندن توان ز پشت، این بار

خواری کس نخواستم هرگز

از چه رو، کرد آسمانم خوار

 

جملات به یاد ماندنی از  پروین اعتصامی

 

جملات به یاد ماندنی از  پروین اعتصامی

 

***

 

عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن
هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن
هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن

 

***

 

روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد

 

***

وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست
گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین
تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست

 

***

در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی

 

اشعار پروین اعتصامی برای استوری

 

اشعار پروین اعتصامی برای استوری

 

***

 

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
 
بنفشه مژده نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزانوز مهرگان خبریست
 
 
***
 
 
به جز رخ تو که زیب وفرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
 
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشیو اثریست
 
 
***
 
 
خمید نرگس پژمرده‌ای ز انده و شرم  
چو دید جلوهٔ گلهای بوستانی را
 
فکند بر گل خودروی دیدهٔ امید
نهفته گفت بدو این غم نهانی را
 
 
***
 
 
که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین
شدم نشانه بلاهای آسمانی را
 
مرا به سفرهٔ خالی زمانه مهمان کرد

ندیده چشم کس اینگونه میهمانی را

 

اشعار پروین اعتصامی برای کپشن

 

اشعار پروین اعتصامی برای کپشن

 

***

 

ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

 

***

 

دلت هرگز نمی گشت این چنین آلوده و تیره
اگر چشم تو می دانست شرط پاسبانی را

متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری
من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را

 

***

نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی
بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را

 

***

 

از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست

آن کیمیا که می طلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست

 

اشعار پروین اعتصامی برای وضعیت واتساپ

 

اشعار پروین اعتصامی برای وضعیت واتساپ

 

***

 

گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشائی هست
گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست

 

***

باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

 

***

نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست

 

***

 

همه را میل مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیده ی بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست

 


مطالب مشابه: ای دل عبث مخور غم دنیا را (پروین اعتصامی)


 

در پایان

برخی از مشهورترین اشعار پروین اعتصامی عبارتند از: مناظره گل و بلبل، مناظره سوزن و نخ، مناظره مادر و دختر، مناظره مردم و زمان، مناظره آب و آتش، مناظره مرغ و خورشید، مناظره ماه و خورشید، مناظره شیر و گاو، مناظره مرد و زن، مناظره مردم و ملک، مناظره مردم و خدا، مناظره مردم و مرگ، مناظره مردم و قیامت، مناظره مردم و شیطان، مناظره مردم و فرشته، مناظره مردم و امام زمان، مناظره مردم و پیامبر، مناظره مردم و امام حسین، مناظره مردم و امام علی، مناظره مردم و امام رضا و غیره.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو